جانش در ايران مأوا داشت
رضا مختاري اصفهاني
محمدعلي جمالزاده نماد نسلي از مهاجران ايراني است كه ريشه در اين خاك داشتند. آنان هر چند مانند ماهي جداافتاده از دريا، از سرزمين آبا و اجدادي خود جدا افتاده بودند اما در بلاد غريب نيز به ياد ديار حبيب سر ميكردند.
اين ايرانيان با ساخت مدرسه و مسجد، ايجاد انجمنهاي فرهنگي و اجتماعي و انتشار روزنامه در زندهداشت فرهنگ و تمدن ايراني ميكوشيدند.
سترگي كار اين افراد زماني بيشتر دريافته ميشود كه به قلت امكانات و صعوبت ارتباط آنان با ايران در آن روزگاران توجه شود.
اهميت كار جمالزاده به جز حفظ ارتباط با ايران، تلاشش در احيا و اعتلاي فرهنگ ايراني با وجود اقامت در غرب و تاثير بر نهادها و نخبگان فرهنگي است.
او در نوجواني ايران را به قصد تحصيل در بيروت ترك كرد. پدرش، سيدجمالالدين واعظ اصفهاني كه در بيان فرزند، آزادانديش خوانده شده، يكي از حلقههاي اتصال جامع منورالفكري با تودهها بود. سيدجمال با انجمنهاي سكولار مشروطهخواه ارتباط داشت و بعد از به توپ بستن مجلس اول توسط قزاقان روس از جمله افراد مورد كين محمدعلي شاه بود.
محمدعلي در خارج از ايران بود كه از قتل پدر توسط عمال محمدعليشاه با خبر شد. اين اتفاق اگرچه جان جمالزاده را خليد اما كام او را تلخ نكرد.
او هيچگاه از ايران نبريد هر چند رگ حيات پدرش را در اين سرزمين بريدند. براي ايران نوشت و از بنيانگذاران داستاننويسي مدرن در سرزمين پدري شد. در قصههايش از عوام گفت و از ادبيات عاميانه بهره برد.
قصه مردمان سرزمينش را چنان تعريف ميكرد كه گويي هنوز با آنان ميزيد. در كلامش همچنان از طنز شيرين مردمان زادگاهش، اصفهان، وجود داشت.
بخشي از نوشتههايش هم توصيفاتي از همشهريان سابقش بود. از جمله در «سر و ته يك كرباس» شرحي جالب از پهلوانان و لوطيان اصفهان دارد. اهميت كار جمالزاده در اين است كه به جز آمد و شدهاي گاهبهگاه به ايران بيشتر عمرش در فرنگ گذشت. همين دوري از وطن موجب طعنه منتقدانش بود.
آنان كتاب «خلقيات ما ايرانيان» را به دليل همنشيني با غربيان ميدانستند؛ كتابي كه حاصل نگاه منفي غربيان به ايرانيان است.
بر همين مبنا كتاب در زمان انتشار با ممنوعيت توزيع از سوي ساواك مواجه شد. البته آنچه جمالزاده در اين كتاب نوشت، بعدها توسط نويسندگان ديگر دنبال شد؛ اقدامي كه علاوه بر موسس بودن جمالزاده در اين موضوع، نشان داد او در اين باره همراهاني در ميان جامعهشناسان ايراني دارد.
برخي مانند انوشيروان سپهبدي، ديپلمات با سابقه دوره پهلوي، اما اقداماتي از اين دست را به بيعلاقگي جمالزاده به ايران نسبت ميدادند.
همچنان كه جلال آلاحمد پس از نقد جمالزاده بر داستان «مدير مدرسه»، او را به «گريز» از ايران نواخت؛ گريزي كه او را روز به روز از زادگاهش دور كرده بود. جمالزاده اما با همه نقدي كه به او ميتوان داشت از ايران دور نيفتاده بود.
آثار نويسندگان پس از خود را به دقت ميخواند و براي نقد و معرفي آنها دست به قلم ميبرد.
هر چند گاه به طعنه و كنايه كساني چون جلال دچار ميشد. چه جمالزاده با نسل جديد نويسندگان ايراني كه آبشخور ايدئولوژي چپ داشتند، نسبتي نداشت.
او اگرچه براي سكونت جسمش غرب را انتخاب كرده بود اما جانش در ايران مأوا داشت. چنين زيستي موجب شده بود، رهاتر از ديگران باشد.