• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4842 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۵ دي

روز صد و يكم

شرمين نادري

آسمان شهر به سياهي شب‌هاي درياست و راه رفتن براي همه ممنوع است، اينها را مي‌دانم و هر چند دقيقه يك ‌بار هم يكي از دوستان و خانواده پيام مي‌دهد به من و مي‌گويد راه نرو. بعد شهر مي‌شود شبيه كاسه‌اي از خاكستر كه گذاشته باشي توي سرما و فراموشش كرده باشي، مردم هم مي‌شوند شبيه پروانه‌هاي بيدي كه روي پنجره‌اي نشسته و سم دفع آفت خورده‌اند. كسي راه نمي‌رود و كسي هم اگر از خانه بيرون مي‌زند انگار كه پا توي دهان گرگ گذاشته است و كسي اگر يواشكي خودش را مي‌رساند به سر كوچه مثل من كمي ديوانه است.  اين را با خودم مي‌گويم و دوروبرم را نگاه مي‌كنم، مردم از سر كار برگشته‌اند، خسته و بي‌نفس و تنها مي‌دوند سمت خانه و براي ديدن هم از پشت ماسك‌ها صبر نمي‌كنند. ميوه‌فروش سر كوچه اما نشسته دم در مغازه و به آدم‌ها نگاه مي‌كند، رد كه مي‌شوم، مي‌گويد:«پرتقال بخر خانم و عناب، اين ‌يكي داروي قلب است». مي‌گويم:«داروي قلب اين روزها فقط ماندن در خانه است و بي‌خبري از اخبار». آقاي ميوه‌فروش اما چيزي نمي‌گويد، از توي جعبه‌اي چند دانه عناب مي‌ريزد روي بشقابي و بشقاب را مي‌گيرد سمت من، مي‌گويم:«ممنون» كه مي‌گويد:«مادربزرگم مي‌گفت ميوه‌ها را درخت‌ها براي نجات آدم درست مي‌كنند».  مي‌گويم:«مادربزرگ‌تان حق داشت اما اين روزها نجات هم گران است». بعد هم مي‌پرسم:«انار نداريد؟» كه مي‌خندد و بلند مي‌شود و دو تا دانه انار مي‌اندازد توي كيسه، مي‌گويم:«كيسه پارچه‌اي دارم» كه بي‌هيچ حرفي كيسه را خالي مي‌كند و برمي‌گردد و انارها را مي‌گذارد جلوي من و مي‌گويد:«انار هم تمام شد، زمستان هم رفت».  مي‌گويم:«كاش مي‌رفت و انارها را توي كيسه پارچه‌اي‌ام مي‌اندازم و عناب‌ها را توي جيب مي‌ريزم و از زير آسمان سياه به خانه مي‌دوم به اميد اينكه كمي فقط كمي بيشتر زنده بمانم». هواي عصر اما به سياهي شب يلداست و نوري اگر هست از چراغي است كه پروانه‌هاي بيد اگر زنده مانده باشند به اميدش به پنجره‌هاي شهر چسبيده‌اند. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون