تماميتخواهي فاشيستي
مرتضي ميرحسيني
ايتاليا در شروع دهه 1920 كشوري عميقا بحرانزده بود كه اگر نبود زمينهاي هم براي قدرتگيري فاشيستها وجود نداشت. سرخوردگيهاي به جاي مانده از جنگ اول جهاني و مشكلات اقتصادي و اجتماعي آن سالها و از همه اينها بدتر ناتواني و ناكارآمدي تشكيلات موجود در ايتاليا براي تدبير مسائل و مشكلات همه دست به دست هم دادند و اين كشور را به سوي نوعي هرجومرج پنهان بردند؛ شرايطي كه در آن هيچ گروه و حزبي قدرتي بيشتر از رقبايش نداشت، كار خاصي هم در كشور انجام نميشد و بسياري چيزها رها شده مانده بود. اين شرايط عده زيادي را نسبت به آينده كشورشان مايوس كرده و عده ديگري را به بياعتنايي نسبت به همه چيز سوق داده بود.
چون ثروتمندان و طبقات بالاي جامعه ايتاليا- زمينداران بزرگ و صاحبان صنايع اين كشور- از قدرتگيري چپها و دگرگونيهاي بزرگي كه احتمالا بعد از آن شكل ميگرفت، ميترسيدند با همه داشتههاي خودشان از موسوليني و دارودستهاش پشتيباني كردند. چون شرايط كشورشان را مقدمهاي براي يك انقلاب سوسياليستي ميديدند، پشت سر فاشيستها صف متحدي از همه نيروهاي ضد انقلابي شكل دادند. سرژ برستاين و پيپر ميلزا در كتاب تاريخ اروپا مينويسند كه چند عامل در رشد نفوذ و افزايش تاثير فاشيستها نقش داشتند اما مهمترين عامل «توهمي بود كه در ميان بخشهاي بزرگي از طبقه حاكم ايتاليا وجود داشت مبني بر اينكه ميتوان از موسوليني براي برقراري آرامش در داخل كشور و بازگرداندن امتيازات افراد مرفه استفاده كرد سپس در اولين فرصت از شر او خلاص شد.»
فاشيستها تا 1924 حتي با وجود تكيه به مجموعهاي از شعارهاي ناسيوناليستي و بهرهجويي از همه روشهاي عوامفريبانه عملا هيچ موفقيت قابل اعتنايي نداشتند و از شركت در رقابتهاي منصفانه دموكراتيك به هدفشان نميرسيدند. تا اينكه حمايت طبقات متنفذ و ثروتمند از فاشيسم آغاز شد و پيروزي آنان در انتخابات 1924 را رقم زد. شكلگيري ديكتاتوري موسوليني نه اتفاقي يكشبه و ناگهاني كه محصول فرآيندي چند ساله بود. او بعد از پيروزي در انتخابات چند نفر از مخالفان سرشناس خود را كشت يا مجبور به سكوت كرد. بعد به هر شيوه ممكن از جمله استفاده از خشونت مانع نقشآفريني احزاب رقيب شد و سرانجام سال 1926 در چنين روزي دستور به ممنوعيت فعاليت همه دستهها و تشكلهاي غيرفاشيستي داد. البته باز برخي نهادهاي گذشته مثل مجلس و پادشاه باقي ماندند اما در عمل كارهاي نبودند و قدرت و تصميمگيري فقط به فاشيستها و رهبر آنان موسوليني تعلق داشت.
او به ظاهر بايد به شاه جواب پس ميداد اما هم فرمانده كل نيروهاي مسلح بود و هم ميتوانست بدون مشاركت مجلس هر قانوني را كه بخواهد وضع كند. حزب فاشيست نيز به نيابت از او بر جامعه نظارت داشت.
مجموعهاي از شعارها را به خورد مردم ميداد و از همه تكرار و عمل به آنها را- به زور- مطالبه ميكرد و مخالفان و منتقدان را هم در ادارات و هم در جامعه شناسايي و تنبيه- يا به اصطلاح خودشان «توجيه»- ميكرد. رژيم موسوليني نه «فقط» يكي از ديكتاتوريهاي تماميتخواه قرن بيستم كه بهترين و كاملترين مثال آن بود.