درهاي بسته
فاطمه باباخاني
كرونا چند وقت است آمده؟ يك سال هم نشده كه جامعه در تب و تاب كروناست و مردم خسته و درمانده از ماندن در خانه، عطاي قرنطينه را به لقايش بخشيدهاند. نوروز همه در خانه بودند، رفتوآمدها حداقلي شده بود و در خيابان كه راه ميرفتيد، آدمهاي كمي را ميديديد كه ريسك كرده و بيرون آمده بودند. سفرها تعطيل شده بود. يك ماه گذشت، دو ماه گذشت و ماه سوم آرام آرام لاي درها باز شد و شهروندان سر بيرون آوردند تا ببينند چه خبر است. با احتياط ابتدا يك پا و سپس پاي ديگر را بيرون گذاشتند و بعد ديگر حتي آمار نزديك به 500 نفر كشته هم نتوانست آنها را به خانه بكشاند.
ما همه جزيي از اين فرآيند و از همين مردم بوديم كه بارها گفته و ميگوييم:«خستهايم، افسردهايم و نياز به بيرون آمدن داريم و رفت و آمد.» اين ايام بارها و بارها به بسياري از ما نشان داد كه بودن در يك فضاي كوچك، سپري كردن روز در اتاقي بيتلفن همراه، بيكتاب، بيحضور انساني در كنار كه همصحبت باشد و فشاري هم بر دوش به چه ميزان سخت ميتواند باشد. اين ايام يادمان آورد ساده از كلمات و از روزها سخن نگوييم، اگر كسي از 3 سال بودن در يك فضاي بسته ميگويد يعني هزار و 95 روز در يك جا بودن، يعني 24 هزار و 280 ساعت و يك ميليون و 576 دقيقه كه هر دقيقهاش باري است بر دوش. تصور كنيم دري را كه باز نميشود، دري كه دستگيرهاش در اختيار ما نيست و بايد منتظر كسي از بيرون بود.
تصور چنين شرايطي، تصور زندگي دشوار كساني كه دوست داريم، تصور زيستن در محدودههاي كوچك آن هم به هر دليلي، تصور زندگي در فاصله يادمان ميآورد سختترين شرايط را ما تجربه نميكنيم. زندگي گاه دشوار ميشود، گاه صعب و سخت و روزگار بر وفق مراد نميگذرد. تنها چيزي كه تسلي خاطر ميشود گذر زمان است، گذر زماني كه بهترين داور است براي كارنامه ما، براي آنچه كردهايم و براي قضاوت عمومي. كرونا هم تمام ميشود و درها هم بالاخره باز ميشوند آن روز به امروزمان نگاه ميكنيم و اين مواجهه را ميسنجيم.