انقلاب سفيد
فريدون مجلسي
دانشجوي سال دوم دانشگاه بودم كه موضوع انقلاب سفيد و رفراندوم درباره آن مطرح شد. تكليف خودمان را در برابر آن نميدانستيم؛ طبق رسم و سنت زمانه، دانشجويان يا انديشه چپ داشتند يا متمايل به ناراضيان مليگرا بودند. اين تقسيمبندي جنبه حيثيتي داشت. اما نخستوزيري دكتر اميني در سال 1340 شرايط جديدي ايجاد كرده بود كه تكليف خودمان را در برابر آن نميدانستيم. اميني پيشتر سفير ايران در امريكا بود و امريكاييها با شناختي كه از او و عقايدش پيدا كرده بودند، ظاهرا به شاه توصيه كرده بودند كه براي بقاي خودش و مصون ماندن كشور از سلطه كمونيسم لازم است دست به اصلاحاتي بزند تا با كاستن از فاصله طبقاتي و توسعه خدمات و عدالت اجتماعي بهانهاي براي تاثيرگذاري شعارهاي كمونيستي باقي نماند. و به نظر آنها اميني با دانش و عقايد و تجربياتي كه داشت ميتوانست از عهده اين كار برآيد. البته در فرهنگ چپ ايراني هركس كه كمونيست نبود عامل استعمار انگليس يا امپرياليسم امريكا ناميده ميشد و نزد مليون نيز معيار ارزيابي اشخاص همين بود. همين تفكر موجب شد قهر با دولت كه از 28 مرداد 1332 آغاز شده بود ادامه يابد و راه تعامل بسته و راه انقلاب گشوده شد. قدم مهم و بسيار موثر در اصلاحات اميني كه با همراهي و ميانداري حسن ارسنجاني وزير كشاورزي سوسياليست او انجام شد «اصلاحات ارضي و الغاي رژيم ارباب رعيتي» بود. پشتكار و تلاش كارساز ارسنجاني كه نزد كشاورزان و رعيتهاي پيشين محبوبيت بسيار يافته بود و با تركيب نام و نام خانوادگي او را سنجاني ميناميدند موجب محبوبيت بسيار او شده بود. وزارت كشاورزي در آن زمان به كانون اقتدار در دولت تبديل شده بود. محبوبيت ارسنجاني و موفقيت اين گام بزرگ اصلاحات اجتماعي كه با انتقادات بسيار از جانب بازندگان مواجه شد، موجب شد شاه كه ترجيح ميداد هرگونه موفقيت و محبوبيتي متعلق به او باشد، نخست دوست ديرين و معتمد خود امير اسدالله علم را جانشين اميني كند و ارسنجاني در كابينه علم نيز قانون اصلاحات ارضي را به اجرا گذاشت و مدتي بعد بركنار شد.
در واقع شاه كه از آن پس دوران حكومت مستقيم خود را آغاز كرده بود، مايل بود موفقيتهاي اصلاحات را به حساب خود بگذارد و با ارجاع به آراي عمومي براي خود كسب اعتبار و مشروعيت كند. اين بود كه با افزودن 5 اصل ديگر اصول ششگانه اصلاحات را به نام انقلاب سفيد ارجاع كرد. براي ما شرايط متضادي پديد آمده بود، از يك طرف طبق روال روز بايد خود را اپوزيسيون ميناميديم و از سوي ديگر اصول اعلام شده با وجود مخالفتهايي كه از زواياي گوناگون ميشد براي اغلب ما دانشجويان مقبول بود. اصلاحات ارضي و نظام ناعادلانه و موروثي خوانين بايد برچيده ميشد. ملي كردن جنگلها و مراتع هنوز هم ضروري است و فروش سهام كارخانههاي دولتي هم كارگران را صاحب سهم ميكرد و هم اعتباري براي پرداخت غرامت اصلاحات ارضي فراهم ميكرد. سهيم كردن كارگران در سود كارخانهها نيز موجب احساس تعلق بيشتر كارگر به كارخانه و موجب توسعه طبقه متوسط ميشد. دادن حق راي به زنان در واقع خواسته همه روشنفكران بود و ايجاد سپاه دانش در كشوري كه هنوز بيش از 50 درصد مردم خصوصا در روستاها بيسواد بودند، برنامهاي مترقي بود كه جوانان ديپلمه را پس از يك دوران كوتاه آموزش نظامي براي معلمي به روستاها ميفرستاد كه نتايج مفيدي هم به بار آورد. حتي شعار مليون به اشاره به اصل اول كه از همه مهمتر و حتي مورد ايراد محافظهكاران اين بود كه «اصلاحات ارضي آري ديكتاتوري شاه نه!» اما اين شعار هم تكليف ما را روشن نميكرد كه به اصولي كه آن را قبول داشتيم راي موافق بدهيم يا ندهيم و آيا راي ندادن به معني مخالفت با حقوق كارگران و حق راي زنان تلقي نميشود؟ البته نتيجه رفراندوم معلوم بود و همين دليل معلوم بودن قبلي نتيجه آرا مانند هر انتخابات مشابه ديگر ما را از راي دادن بي نياز كرد.
بعدها اصول ديگري كه بعضا ارزش آن در حد يك تصويبنامه عادي بود به شمار اصول انقلاب سفيد افزود. اما آنچه از 6 بهمن يعني سالگرد رفراندوم انقلاب سفيد و راهپيماييهاي فرمايشي در خاطرهها ماند، سنت راهپيمايي «هرچه باشكوهتر» همراه با تشويق و الزام و به خيابان كشيدن صدها هزار كارگر و روستايي و سرباز و كارمند با پلاكاردها و پرچمها و شعارهاي پوچ و بيحاصل بود كه حرمت آن اصول خصوصا اصلاحات ارضي و ابطال رژيم ارباب و رعيتي و نيز حق شركت بانوان در انتخابات و سپاه دانش را هم ضايع ميكرد. و نشان داد كه بهرهبرداري از حمايتهاي نمايشي و راهپيماييهاي زوركي بي پشتوانه به عنوان پشتيباني ملي و كسب مشروعيت از آن نه تنها نشانه حمايت عمومي نيست بلكه كينهبرانگيز است.