وگان بيمنطق
مهدي نيكوئي
وگان بودنش با منطق رايج جامعه جور درنميآمد. چرا بايد قيد گوشت و لبنيات را ميزد؟ چرا بايد عسل و تخممرغ را كنار ميگذاشت؟ چرا بايد براي يافتن جايگزين چرم و ابريشم و پشم به خود زحمت ميداد؟ مهمتر آنكه چرا بايد آزادي خود را در انتخاب خورد و خوراكش از بين ميبرد و روابط اجتماعي را تحت تاثير آن قرار ميداد؟ درست است كه وضعيت سلامتش بهبود يافته بود و حداقل خرسند بود كه براي محيطزيست كاري انجام داده است، اما امتيازات فراواني را از دست داده بود. آزادي انتخاب، لذت غذا و راحتي زندگي مواردي نبودند كه به اين سادگي آنها را ناديده بگيرد.
ديگران دركش نميكردند. معايب شخصي وگان بودن احتمالا بيش از مزاياي شخصي آن بود؛ دستكم در كوتاهمدت. اما به تدريج متوجه شد همانهايي كه از «سخت گرفتنها»ي او تعجب ميكردند، خودشان هم در بسياري از مواقع سخت ميگرفتند. بسياري از آنها هم برخلاف منافع (دستكم) كوتاهمدت خود رفتار ميكردند و متوجه اين موضوع نبودند.
مردان بسياري را ديده بود كه با وجود منافعشان، براي برابري زنان ميكوشيدند. سفيدپوستان زيادي را ديده بود كه از حقوق رنگينپوستان دفاع ميكردند. حتي حاكماني عادل هم ديده بود كه از منافعشان در ظلم به زيردستان چشمپوشي ميكردند. تاريخ را ورق زد. سرگذشت جنبشهاي اجتماعي را بررسي كرد و در همه آنها به الگويي مشابه رسيد. در تمام آنها افرادي را مشاهده ميكرد كه منافع بلندمدت خود را به منافع لحظهاي ترجيح داده بودند. حتي افرادي را ميديد كه برخلاف منافعشان رفتار كردهاند و براي ساختن جهاني آرماني كوشيدهاند كه امتيازات كمتري براي خودشان داشت. شايد بيش از آنچه تصور ميكرد، بيمنطقي و سختگيري رواج دارد.