درباره نمايشگاه «بيستاره» مريم تختكشيان
فراغت نابازيگران در قاب عكاسانه
حسين گنجي٭ / او يك فنجان چاي چيني بود، كاپي ساده و شكننده كه با يك ليوان چاي آرامش مييافت. اين جمله گواه بر كساني است كه به عنوان سياهيلشكر پشت يا جلوي دوربين مشغول فعاليت هستند و معمولا نه مدالي ميگيرند و نه چهرهاي مييابند و نه به انتفاع درخوري ميرسند. اينها با در كنار آرزوهايشان قرار گرفتن، به آرزوهايشان دست مييابند. شخصيتهايي كه دنياي خودشان را دارند و تنها فرقشان با تماشاگري كه بعدها فيلم يا سريال را ميبيند، اين است كه به فرد يا داستان يا ماجرايي كه دوست دارند قدري نزديكترند. اتفاق را نه از روي پرده يا جلوي تلويزيون كه با چشمان خود و بيواسطه ميبينند. روياهايشان جلوي دستشان است و اين خيلي بار شكنندگي را بيشتر ميكند. «جان برجر» چه خوب گفته است كه شايد زماني كه پيش هم نهاده شوند، نامتجانس جلوه كنند، اما هر دو ميتوانند در كنار هم رفع خستگي كنند و موجب مسرت شوند. هم ستارهها و هم بيستارههايي كه همواره حواشي صحنه را ميسازند، موهبتي براي يكديگرند. پرداخت به اين سياه لشكرها، يا بهتر بگوييم بازيگراني كه در كنار هم يك واحد ارزشمند را ميسازند و اينها هستند كه ميتوانند به ستاره قصه كمك كنند تا ديده شود و به اصطلاح گل كند، تاكنون به اين صورت نشده است. اين پرداخت ميتواند به نوعي اداي ديني باشد به اين فنجانهاي شكننده كه هر كدام آلام و آرزوهايي دارند و براي لحظهاي ديده شدن و به
نمايش درآمدن و در كنار كسي قرار گرفتن خودش را به اين داستان ميكشاند. بازيگراني كه نه بيننده آنها را آنطور كه بايد و شايد ميبيند و نه عوامل يك فيلم يا سريال بدانها آنطور كه بايد و شايد توجه دارند. اين توجه براي يك عكاس كه بايد همواره كنشگر محيطش باشد بسيار واجب است. با دل سير به تماشايشان ننشسته بودم، هيچ غرقهشان نبودم. منظمشان كرده بودند، اما هيچ كدامشان به نظرم واقعا «راست» نبود: نه به عنوان نمايشي عكاسانه و نه بسان رستاخيزي جاندار چهره عزيز كرده. به فرض محال هم اگر به دوستانم نشانشان ميدادم، باز مطمئن نبودم كه اين عكسها «چيزي بگويند». اين سخن «رولان بارت» در كتاب اتاق روشنانگار درست همان چيزي است كه «مريم تخت كشيان» در حين عكاسي و بعد جمعآوري مجموعه «بيستاره» كه در گالري راه ابريشم به نمايش گذاشته شد، بدان فكر ميكرده است. اين همان كنشگري همواره و هر لحظهاي است كه عكاس بايد از آن برخوردار باشد. مريم تخت كشيان فارغ از وظيفه خود به عنوان يك عكاس ستارهها و عوامل اصلي فيلم و نشان دادن بهترِ روي صحنه به حواشي صحنه و به اوقات فراغت كساني پرداخته كه معمولا بدانها نگاهي و توجهي نميشده است. اوقاتي كه آنها ساعتها بايد منتظر بمانند تا براي لحظهاي و آن هم محو در صحنهاي به كار گرفته شوند و چه كاري، به كاري گرفته شوند كه ديده نشوند و از ديده نشدنشان كسي كه بايد ديده شود، ديده شود. در فوتبال شگردي به نام بازي بدون توپ هست تا بازيكن حريف فريب بخورد، تا آن مهاجم اصلي بتواند كارش را بكند؛ اين سياهي لشكرها همان بازيگران بيتوپ هستند كه ميآيند در عين اينكه خود فريب ميخورند كه ديده ميشوند، در صورتي كه اينطور نيست، ميآيند تا بيننده را نيز فريب دهند تا بازيگر نقش اصلي بازي مورد نظرش را انجام دهد و تماشاگر به وجد بيايد و از ديدن يكباره ستاره لذت ببرد. شما وقتي به آسمان صاف و پرستاره نگاه ميكنيد، جلوه خاص ميبينيد؛ ولي به وجد نميآييد تا زماني كه يكباره با شهابسنگي روبهرو ميشويد، آن وقت است كه يكباره به وجد ميآييد و شگفتزده ميشويد و آن شهابسنگ را هرگز از ياد نميبريد. سياه لشگرها درست است عنوان «بي استاره» را يدك ميكشند، ولي در آسمان صحنه ستارههايي هستند كه باعث ميشوند، خارقالعادگي شهابسنگها ديده شود. مريم تختكشيان ماجرا را درست كشف كرده است؛ ولي به نظرم جا داشت بهتر پرداخت ميكرد و نه از دور كه از نزديك به اين ستارههاي صحنههاي مختلف نزديك ميشد. به جاي گروهي، فردي هم آنها را ميديد و به جاي ديدنشان در پشت صحنه حالات آنها را وقتي دارند بازي ميكنند و روي صحنه هستند يا وقتي ميروند به سمت خانه هم ميديد. شايد اين الزامش همراهي با اينها و تا بخشي نزديك شدن به دايره زندگي شخصيشان بود. شايد خانه هر كدام از اينها پر باشد از پوسترهاي خودشان و پوسترهايي از بازيگران و فيمهاي محبوبشان و شايد نه فقط براي همان مبلغ ناچيز ميآيند و اصلا علاقهاي به اين ماجرا ندارند. اين كنش عكاسانه شايد ميتوانست باعث پرداخت بهتري شود و آن ايده و نگاه مريم تختكشيان كه همواره عكاسي بوده با لنز دوربيني رو به صحنه و در حال گرفتن عكس از شخصيتهاي معروف، جلوه و جاي بهتري يابد. ٭ عكاس و پژوهشگر