ميانمايگي، نقض حريم خصوصي، سركوب و چند داستان ديگر
نگاهم كنيد؛ حتي براي يك لحظه
گفت؛ روحم زخم خورد و ساكت شد. قبلتر از اين جمله داشت تعريف ميكرد كه روي تردميل بيمارستان بوده براي چكآپ كه يكجايي از نفس ميافتد و پايش كم ميآورد و ميخورد زمين. مردي همان حوالي بوده، يك بيمار ديگر شبيه به خودش. مرد جلو ميآيد، موبايلش را روي دوربين ميگذارد و از صحنه فيلم ميگيرد؛ از صحنه زمين خوردن يك بازيگر كه چهرهيي آشنا دارد و احتمالا فيلم جذابي ميشود كه بعدا ميتواند به آدمها نشانش دهد يا بگذارد در سايتي و از ميزان لايكها و توجهها، لذت ببرد. بازيگر هم همانجا روي تردميل ميماند و مرد را ميبيند كه چون حسابي سرگرم ثبت لحظهيي از ناتواني و درد چهرهيي قابل توجه است، دستي براي كمك به او ندارد. مرد كمك نميكند و بازيگر آنقدري آنجا ميماند تا يك پرستار به دادش برسد و كمك كند از روي تردميلي كه در حال حركت است، بلند شود و بتواند به مرد اعتراض كند كه از چه فيلم ميگيري و بايد فيلم را پاك كني. اما مرد مدعي و حقبه جانب جواب ميدهد كه دوست دارم فيلم بگيرم و همه الان از اين فيلمها ميگيرند و اصلا موبايل توي دستم، حريم خصوصيام است. پرستاري كه به بازيگر كمك ميكند و كادر پرسنلي بيمارستان هم، شروع به ميانجيگري ميكنند تا مرد با موبايل و فيلم ارزشمندش، برود و بازيگر هم بيايد و براي روايت هيچچيزي نداشته باشد، جز يك روح زخمخورده و سكوتي كه سخت حل ميشود.
سه هفته قبل از اتفاق روايت بالا، فيلمي از يك جراحي در فضاي مجازي دست به دست شد و مخاطبان و علاقهمندانش كار را به جايي رساندند كه همين الان، فيلم «لامپ 100» كه در نوبت اكران است، درگير جوكها و شوخيهاي آن جريان است. سه هفته بعد از اين روايت هم و در اين روزها، بحثهاي داغ فضاي مجازي، در تكاپوي دفاع يا مبارزه با «ميانمايگي» نسبت داده شده به يك خانم بازيگر است؛ چون يكنفر از اينكه او در برنامه مقتلخواني در برج ميلاد شركت كرده، خوشش نيامده، به خودش حق داده كه ميتواند در يادداشتي تمام حجم نفرتش را با واژهها و كلمههايي آذين شده، در زرورق بپيچد و به سمع و نظر مخاطبان هميشه فعال در ميدان بحثهاي «چه كسي از چه كسي بهتر است» و «ما و دوستانمان خوبيم يا شما و دوستانتان»، برساند تا هركسي از ظن خودش، تيغ حرف و اظهارنظر را بيرون بكشد و ضربهيي كاري وارد كند و حجمي از نفرت، دشمني، توهين، تحقير، سركوب و هزار واژه ناخوشايند از اين دست، در فضاي مجازي جاخوش كند و همه، به بهانه آزادي حريم خصوصي و هركسي حق اظهارنظر دارد، در اين بازار مكاره سهمي براي خودشان داشته باشند.
«جلبتوجه» و «ديده شدن به هر قيمتي»، دغدغه اين روزهاي همه ما و وجه مشترك تمام اين اين روايتهاست.
بحراني كه از روزهاي گذشته ميآيد؛ سركوب و ناديده گرفتن، حكم كلي آنهايي بود كه در سالهاي گذشته، مديريت اجتماعي زندگي ما را در دست گرفتند و از آمار فروش سينماها، كتابها و خبرهاي مردمي تا حساسترين خبرهاي جامعه، همه و همه را در لايههايي از پنهانكاري و شكلي ديگر ديده شدن، پيچيدند تا همه مردمي كه چيزهاي ديگري ميخواستند، به پستوها بروند و سادهترين نيازهاي اجتماعيشان را در جايي ديگر و در فضاي مجازي و شبكههاي ماهوارهيي با فيلتر و پارازيت، صدا بزنند. اما حالا و با تغيير شرايط، اينترنت و فضاي مجازي، كه در روزهاي سخت سالهاي گذشته، تنها پناه براي ابراز خود اجتماعي بود، حالا تبديل به اهرمي براي زخم زدن به همديگر شده. واقعيت اين است كه آن زخم بازيگر روايت اول، آن درد بيماري كه روي تخت جراحي خوابيده، آن رد تحقير «ميانمايه» در لايههاي چربي خوانده شدن خانم بازيگر، آن دشنامهايي كه نثار بازيگر زني شد كه تنها گناهش واكنش نشان ندادن به خبر مرگ مرتضي پاشايي بود و هزاران اتفاق ديگر، نشان از بحراني اساسي و مهم ميدهد؛ بحراني كه شبيه يك بيماري مزمن روحي و رواني، از دوران آشفتگي و ناديدهگرفتن سالهاي گذشته ميآيد و به عطش سيرابنشدني براي جلبتوجه به هر قيمتي؛ حتي به شرط زخم زدن به روح همزادي ديگر رسيده. پريشاني، سختي و ناديده گرفتن شدن آن سالها، آنقدر حواسمان را پرت كرده كه نديديم، آنقدر از خط قرمزها رد شدهايم كه ديگر سايهشان هم پيدا نيست و در اين دوري، هر روز بيشتر از ديروز، از نجاتدهنده روزهاي دور، به عنوان ابزاري براي سركوب يكديگر استفاده ميكنيم. حالا خودمان تبديل به سركوبگر شدهايم و آنقدر در هر اتفاقي به خود توجه ميكنيم كه شبيه همان مرد دوربين به دست روايت اول، دستهاي مرهم گذاشتن را به دستهايي براي زخم زدن تبديل كردهايم.