• ۱۴۰۳ شنبه ۲۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3276 -
  • ۱۳۹۴ چهارشنبه ۳ تير

گزارشی از نمایش فهرست کار رضا ثروتی

وقتی آدما می‌ميرن صداهاشون کجا مي‌ره؟

پیام رضایی|دیوار فلزی  سفیدرنگی به شکل نیم‌دایره صحنه را ساخته است که از کناره‌ها به مرکز صحنه بلندتر مي‌شود. درست وسط نیم‌دایره یک در فلزی بسیار بلند قرار دارد که تو را در فضای برزخ‌گونه نمایش محبوس مي‌كند. دری که تو را دعوت به عبور مي‌كند اما اجازه عبور نمي‌دهد. تختی تابوت‌مانند به رنگ سیاه آبنوس وسط صحنه است. نور مي‌آید و ناگهان جمعی از مردگان شادان و پاکوبان با چهره‌‌اي اثیری و پوسیده وارد مي‌شوند. تو مرعوب مي‌شوی. آوازی شاد و باشکوه را سر داده‌اند و این آغاز نمایش «فهرست» است؛ رویایی تمام‌عیار که جوان‌هايی جویای نام نقش‌هاي آن را ایفا مي‌كنند.
رضا ثروتی نامی آشنا از نسل جوان کارگردانان تئاتر است. او که کارنامه قابل قبولی از خود ارايه داده است پس از کارهايی چون «ویتسک» این بار ميدان را به جوانانی سپرده است؛ که از هنرجویان گروه آرتی‌مان هستند. این نمایش که به سنت عمده کارهاي ثروتی زمانی طولانی دارد به فضایی فرم‌محور و با گریز از روایت به شکل مرسوم تصویری انتقادی از جنگ ارايه مي‌دهد. اما این‌بار مردگان جنگ سخن مي‌گویند. با پرسشی تامل‌برانگیز. «وقتی آدما می‌مي‌رن صداهاشون کجا مي‌ره؟» این دیالوگ آغازین «فهرست» است؛ فهرست نمایشی درباره صداست. صدای آدم‌ها و موسیقی. صداهايی که از حدود نیستی فراتر مي‌روند و فنا را پشت سر مي‌گذارند. مردگان «فهرست» در پس یافتن چرایی مرگ‌شان هستند. اميال و آرزوهاي‌شان که در کلام و صوت تجلی یافته ميان مرگ و فنای‌شان پل زده است.
شخصیت اصلی نمایش مردی است که کودکی رنجباری را گذرانده است. پسرک ترسان که از تاریکی هراس دارد و هميشه دزدانه پس از خوابیدن همه چراغ‌ها را روشن مي‌كند، در شب اشغال شهر توسط نازی‌ها هم این کار را انجام مي‌دهد و برای نازی‌ها دست تکان مي‌دهد. این اتفاق سبب مرگ همه خانواده شده است. عقده‌هاي کودکی در کنار آرزوی رهبری ارکستر، مرده او را پس از سال‌ها تنها نگذاشته است. اینک او باید به کودکی خودش پاسخ دهد. خشونت‌هاي کودکی از حدود حیات فراتر رفته و خواب آرام بعد از مرگ را از او ربوده است. آشکارا پیداست که مرگ دغدغه‌اي جدی برای نویسندگان و کارگردان این اثر بوده است؛ ایده‌اي که ثروتی هم بر آن صحه مي‌گذارد.«در ابتدا من با این متن همدلی چندانی نداشتم. چون هم افسرده بودم به خاطر مرگ مجید بهرامی و این متن از نظر من نسبتی با جامعه‌ام برقرار نمي‌كرد. ته دلم هميشه دنبال این مي‌گشتم که اتفاقی بیفتد که من این نمایش را کار نکنم. اما لحظه سال تحویل یک گزاره به ذهنم رسید که هم ناگهان نگاهم به کار را عوض کرد و هم ساختار متن و اثر برایم شکل گرفت: آدما وقتی میميرن صداهاشون کجا مي‌ره؟! گفتم اگر جسم مجید بین ما نیست اما صدایش در هوا باقی می‌ماند. و از اینجا بود که مرگ برای من زیبا شد.»
اما کارگردان این اثر از کشف یک راز هم حرف می‌زند.«چیزی که من را بالا آورد و نجاتم داد کشف این راز بود که به کودکی برگردم و آن انرژی را که برای خلق و ارتباط با آدم‌ها نیاز دارم می‌توانم پیدا کنم. برای همین پا به کودکی گذاشتم. به محله قدیمی سر زدم. هر روز صبح در مسیر پادگان آواز می‌خواندم و می‌دویدم و این کار روحی را در من دميد که به کار هم رسید».
در رسیدن به رویایی اینچنین که ثروتی از آن حرف می‌زند موسیقی و نور نقشی اساسی را بازی مي‌كنند. موسیقی و نور دو عنصری هستند که بار دراماتیک و تاثیرگذاری نمایش را به دوش مي‌كشند. گروهی از مردگان که جز در صحنه‌هاي محدودی در همه صحنه‌ها حضور دارند با حرکات فرم حساب شده و منطبق بر موسیقی فضای اثیری و گاه فانتزی نمایش را برجسته کرده‌اند. آنها حرکات موزون دارند، آواز می‌خوانند، در آمال شخصیت‌ها مداخله مي‌كنند و گاه حالات درونی شخصیت‌ها را به نمایش مي‌گذارند. این گروه جوان با وجود کاستی‌هايی که شاید اقتضای تازه‌کار بودن باشد بازی قابل قبولی ارايه مي‌دهند. از لحظات درخشان کار می‌توان به صحنه مرد چاق و سگش اشاره کرد که صحنه‌هايی از در انتظار گودو را تداعی مي‌كند. در این صحنه میلاد نصراللهی و بهرام تیغ‌نورد با ارايه یک بازی کنترل شده و متفاوت یکی از صحنه‌هاي به‌یادماندنی را نسبت‌به‌کل اجرا رقم می‌زنند. نصراللهی درباره تجربه حضور در این نمایش مي‌گوید:«من آدم‌هايی را که اینجا شناختم خیلی دوست دارم. در این اثر آدم‌هايی را دیدم که از شهرستان به عشق تئاتر آمده بودند. کسانی که از کارشان اخراج شدند اما در این گروه ماندند و وقتی این چیزها را دیدم از خودم خجالت کشیدم. این عشق و علاقه برای من خیلی آموزنده بود و اینکه رضا ثروتی هميشه یک جمله را تکرار مي‌كند که برای من بدل به یک ترجیع‌بند شده است. تا وقتی رویاپردازی نکنیم نمی‌تونیم به واقعیت حتي نزدیک هم بشیم. » آیدین بهاری هم از دیگر بازیگران این نمایش است که مي‌گوید: «برای من یک تجربه متفاوت بود و اینکه خودم احساس مي‌كنم پخته شدم که قطعا بیش از همه به خاطر زحمات رضا ثروتی است. کار کردن با او خیلی سخت بود. یک جورهايی وارد شدن به مسیر تازه‌اي بود و حالم خوب است که کار دارد با خوبی تمام مي‌شود. هرچند مي‌دانم دلتنگ مي‌شوم.»
همچنین نمی‌توان حضور ایلیا نصراللهی پسرک هشت ساله نمایش را ندیده گرفت که نمایش با او آغاز مي‌شود و پایان می‌پذیرد. تسلط او در چنین نمایشی با فضای فانتزی خاص، نوید حضور یک بازیگر مستعد را مي‌دهد.
با این‌همه «فهرست» نمایشی طولانی است. ریتم اثر در لحظاتی دچار افت مي‌شود و مخاطب را با خود همراه نمي‌كند. هرچند یک‌سوم پایانی کار سبب مي‌شود نمایش با ریتمی مناسب به پایان برسد. باانصاف اگر باشیم با وجود این ضعف «فهرست» نمایشی قابل قبول است. رویای آشفته مرگ از رفتن مجید بهرامی آغاز مي‌شود و ماه‌ها بعد در سازشی انسانی رضا ثروتی را در کنار این جوان‌ها در سالن حافظ کنار هم قرار مي‌دهد و نمایشی خلق مي‌شود. به راستی آیا مرگ پایان است؟

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون