تجربه نمايش فهرست
از شرق دور تا قلب بلوك شرقي اروپا
ايوان كليما، نويسنده مطرح و خوشقلم اهل چك در كتاب كارگل به نكته درخشان و مهمي اشاره ميكند. وي ميگويد: گورستان مانند شهري است كه قلبش از تپيدن نميايستد.
فهرست رضا ثروتي مانند شهري است كه قلبش از مردن هراسي ندارد؛ شهري كه به صداها پايبند است، عشق را به نتهاي موسيقي بدل ميكند و سازهاي ناكوك را مانند اسبي سركش رام ميكند و بر آن ميتازاند.
فهرست پر است از رنگهاي تيره و ديالوگهايي كه تاثيرش همانند چهار فصل ويوالدي است، فراموش نشدني و ماندگار.
كار فهرست آدم را ياد تابلوي زن آزاديخواه اثر اوژن دلاكروا مياندازد؛ اثري كه انقلاب فرانسه را به چالش ميكشد و ناگهان به ياد اعدام دلخراش ماري آنتووانت مياندازد. جنگ، زندگي نميشناسد. مانند طاعون است كه همه را با خود به بيكران برزخ ميبرد. گريم شخصيتهاي نمايش فهرست هم نقاشيهاي شرق دور را به ياد ميآورد و نوع پوشش شخصيتها تو را ميبرد به داستانهاي كهنه و خاكخورده بلوك شرقي اروپا (مجارستان و بوداپست و...)؛ اروپايي كه از زخمهاي عميق جنگ لبريز است.
فهرست ميتواند يك اركسترسمفونيك مسلط باشد كه قرار است با اثر خلقشدهشان دنياي بيننده را بلرزاند. اين امپرسيونيسم پنهان در كار و عناصر بصري كه تو را ياد نقاشيهاي سوررئال مياندازد تركيب غريبي است از ذهن كارگرداني كه خواسته يا ناخواسته تابلوي نقاشي را در روح كارش پنهان كرده است؛ تابلويي كه ميتواند به دست پيسارو يا دگا خلق شده باشد و بيننده را محصور خويش كند. آخرين كار رضا ثروتي داراي نت و ريتمي مشخص و ويژه است كه حس رويا يا خوابآلودگي به آن ميدهد. حركت بدن بازيگران روي صحنه گاهي آنچنان مينيمال است كه تو را ياد كارهاي آوانگارد دهه ٥٠ ميلادي در پراگ مياندازد. كار فهرست بيننده را انگار ميبرد به قديميترين قبرستان اروپا، قبرستان ويشهراد، قبرستاني پر از سربازان تيرخورده، سربازاني كه نامهايشان لابهلاي ازدحام مرگ گم شده است. مادران و پدراني كه ديگر نيستند و كودكاني كه تا هستند از خويش سوال ميپرسند؛ سوالهايي كه شايد جوابش را نه هگل بداند و نه گوته. فهرست از دل جنگ جهاني دوم بيرون ميآيد و اين خود محبتي است تكاندهنده و عميق. بايد اشاره كرد به جملهاي از پالمر، تاريخشناس اروپايي: انقلاب و جنگ آنچنان تاثيرگذارند كه بهسادگي درك نخواهد شد. ثروتي در كار فهرست به ما نشان ميدهد پالمر راست ميگويد درك مرگ عميق است و هر كسي نميتواند به اين درد تن دهد. يا بايد توانمند بود و خلق كرد يا بايد جانشين خدا بود كه اين امر هيچگاه ميسر نخواهد شد.