گلولهاي از جنس تاريكي !
مهردادحجتي
نسل انقلاب، همانها كه سال ۵۷ به تظاهرات ميرفتند و در ميتينگها شركت ميكردند و بحثها را اداره ميكردند، بيشتر متأثر از دكترعلي شريعتي بودند. اما پس از انقلاب گويا قرار بود شريعتي براي مدتي طولاني منزوي شود و ميدان براي انديشههاي متفكري ديگر باز شود.براي انديشههاي استادمرتضي مطهري.انديشههاي استادمطهري زماني برجسته شد كه او در يك سوءقصد شبانه ترور شد.آن شب جواني از درون تاريكي بيرون خزيده بود و به سر استاد شليك كرده بود.جوان لحظهاي بعد در تاريكي ناپديد شده بود و استاد در خون خود غلتيده بود.فردا كشور با فقدان او، با شخصيتي متفكرآشنا شده بود كه حالا ديگر نبود.آيتالله مطهري، تا پيش از آن چندان شهره نبود. چند روز پيش از آن، در برنامهاي به ابهاماتي در خصوص حكومت آينده پاسخ داده بود و براي نخستينبار اينچنين ديده شده بود.او در آن برنامه از «ولايت فقيه » حرف زده بود.گفته بود كه قرار نيست ولي فقيه در مقام حاكم، بر كشور حكم براند و مثل پادشاه موروثي عمل كند و جانشين خود را تعيين كند. او در آن برنامه تلويزيوني، بر شكلي از دموكراسي تأكيد گذاشته بود. اما آن سخنان پيش از شكلگيري قانون اساسي بيان شده بود. هنوز مجلس موسسان - خبرگان قانون اساسي- تشكيل نشده بود و چنين مباحثي به شكلي جدي در فضاي عمومي طرح نشده بود.
آيتالله مطهري در زمان مرگ، شصتساله بود و سالها در دانشكده الهيات دانشگاه تهران درس داده بود.در آن روزگار از معدود روحانيوني بود كه حضور در دانشگاه را به حضور در حوزه ترجيح داده بود.فلسفه خوانده بود و همان هم او را از بسياري هم لباسيهايش متمايز كرده بود.به همراه آيتالله حسينعلي منتظري از بهترين شاگردان علامه طباطبايي بود. بعدها كه كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم علامه طباطبايي » را با شرح خود منتشر كرده بود، آيتالله منتظري در خاطرهاي، آن كتاب را محصول پرسشهاي فلسفي هر دو شاگرد - خودش و مرتضي مطهري - در محضر علامه عنوان كرده بود . آيتالله منتظري گفته بود او و آيتالله مطهري، بيشترين پرسشها را در محضر علامه مطرح ميكردهاند و علامه هم، همواره به آن دو توجهي ويژه داشته است.البته آن دو، شاگرد استاد ديگري هم بودند.آن دو از شاگردان محبوب آيتالله روحالله خميني هم بودند.آن دو سالهاي طلبگيشان را، در فيضيه، همدرس، هم حجره و هم رزم بودهاند! واقعه ۱۵ خرداد ۴۲، اما حساب آن دو طلبه را از ديگر طلبهها سوا كرده بود.هر چند در ظاهر يكي سوداي انقلابيگري داشت و ديگري سوداي دانش.اما در حقيقت هر دو به يك آرمان ميانديشيدند.مراد و مقتداي سياسيشان يكي بود.آيتالله خميني تأثير خود را گذاشته بود و مسير آينده را براي آن دو مشخص كرده بود.شايد تقدير اين بود كه آن راه، در ادامه، آيتالله منتظري را به زندان بكشاند و آيتالله مطهري را به دانشگاه. در سالهايي كه منتظري در زندان بود، مطهري درس ميداد، مقاله و كتاب مينوشت و از محضر استاد محبوبش بهره ميبرد.او در آن سالها گاه در هفتهنامه «زن روز » هم مقاله مينوشت. با روشنفكران و متفكران مراوده ميكرد و با برخي نيز رفاقت داشت. نظير دكتر علي شريعتي كه با او در حسينيه ارشاد همكار بود و پروژهاي مشترك را با او به پايان رسانده بود.كتاب «محمد، خاتم پيامبران » حاصل همكاري آن دو با هم بود و البته همكاري چند تن ديگر نظير «محمدجواد باهنر و علي اكبرهاشميرفسنجاني ». استادمحيط طباطبايي هم براي آن پروژه يك مقاله نوشته بود.دكتر شريعتي در آن كتاب دو مقاله نوشته بود. «سيماي محمد » و «از هجرت تا وفات » . دو مقاله پژوهشي كه بعدها بارها در سخنرانيها مورد استناد قرار گرفته بود و بسياري را با پيامبر اسلام آشنا كرده بود.گويا تا آن روز، هيچ منبع موثقي براي آشنايي با پيامبر وجود نداشت و اگر داشت، لااقل تا اين اندازه تاثيرگذار نبود.آن پروژه زيرنظر آيتالله مطهري در حسينيه ارشاد به انجام رسيده بود و در زمره يكي از بهترين پژوهشهاي ديني- تاريخي آن سالها به شمار آمده بود.حسينيه ارشاد، پايگاهي از نوع «روشنفكري ديني » و متعلق به گروه «نهضت ملي آزادي»بود. فردي خير بهنام «محمدهمايون » آنجا را در يكي از بهترين نقاط شمالي پايتخت بنا نهاده بود و براي نخستينبار بهجاي فرش، از صندلي براي ميزباني از ميهمانان استفاده كرده بود.بنايي متفاوت از همه حسينيههايي كه تا آن روز ساخته شده بود.شايد به همين خاطر هم مورد انتقاد گروهي از روحانيون تندرو از جمله «كافي» قرار گرفته بود كه كيلومترها دورتر، در نقطهاي نزديك به ايستگاه راه آهن، در مكاني بهنام «مهديه » منبر ميرفت و حجم بيشترسخنانش را لعن و نفرين عليه بانيان حسينيه ارشاد تشكيل داده بود. خصوصا عليه دكتر شريعتي كه در ميان اقشاري از روحانيون دشمناني سرسخت داشت! اما دكتر شريعتي تنها سخنران آن حسينيه نبود.استادمطهري هم بود.با مخاطبان خاص خود، كه اساسا سنتي نبودند.هر چند جلسات سخنراني او به شلوغي و پرشوري جلسات سخنراني شريعتي نبود . شبهايي كه شريعتي پشت تريبون ميرفت، سالن جاي سوزن انداختن نداشت.بالكن و همه راهروها پر ميشد.شبهاي شريعتي، شبهاي ديگري بود.اصلا به خاطر او بود كه بالاخره حسينيه ارشاد بسته شد.توقيف شد! ساواك تحمل نكرده بود.تجمع شبانه، انبوهي جوان تحصيلكرده، كه به نظر ميرسيد عمدتا مخالف رژيم باشند، ساواك را دلواپس و نگران كرده بود و در نهايت وادار به توقيف آن مكان كرده بود.چندي بعد هم دكتر شريعتي را دستگير و روانه زندان كرده بود .
مطهري اما، از آن ماجرا گزندي نديده بود و به كار خود در دانشگاه ادامه داده بود، هر چند يكي از تريبونهاي خود را از دست داده بود. در همان سالها بود كه او نقدي بر فيلم جنجالي «محلل »، ساخته نصرت كريمي نوشته بود.او بيآنكه فيلم را ديده باشد عليه آن نوشته بود.گفته بود به استناد سخن دانشجويي كه فيلم را ديده، نقد را نوشته است. نقدي كه پس از انقلاب، كارگردان فيلم را تا پاي چوبهدار هم كشانده بود! البته كه آيتالله مطهري، خود هيچ نقشي در دستگيري و محاكمه نصرت كريمي نداشت.اما گروهي تندرو با استناد به همان نقد، خواستار برخورد قهري با آن كارگردان شده بودند.همانطور كه با بسياري از هنرمندان شده بودند.احضار، بازجويي وحتي بازداشت شمار كثيري از هنرمندان، حكايت از روزهاي تيره آن روزهاي هنرمندان داشت.در ادامه آن رويه، بعدها نام بسياري از روشنفكران هم در پاكسازيها ديده شد.نظير شاهرخ مسكوب، عبدالحسين زرينكوب، ناصر كاتوزيان، احسان نراقي، محمدعلي اسلامي ندوشن، پرويز ناتل خانلري، بهرام بيضايي، حميدسمندريان و ...
اين پاكسازيها اما زماني رخ داده بود كه ديگر، مطهري در اين ديار نبود.او خيلي زود فقط دو ماه وچند روز پس از پيروزي انقلاب، از آن فضا تنفس كرده بود و نخستين فرد از ميان رهبران پر نفوذ رژيم جديد بود كه قرباني ترور شده بود.اما آنچه پس از آن واقعه رخ داده بود، اتفاقي تازه بود.بهانه قرار دادن سخن تئوريسين گروه فرقان براي حذف معلم انقلاب، دكترشريعتي! هجدهم دي ۵۸، هنگامي كه اكبرگودرزي، رهبرگروه «فرقان » در خانهاي تيمي واقع در ساختماني پشت ساختمان دفتر مركزي جهاد سازندگي، در ميدان انقلاب، دستگير شد.گويا قرار بود همزمان پروژه «شريعتي زدايي » هم با آن آغاز شود.پروژهاي كه خيلي زود، عملياتي شد و طي روندي سريع همه كتابهاي شريعتي از كتابخانهها وكتابفروشيها برچيده شد. اكبرگودرزي به «اسلام منهاي روحانيت » اشاره كرده بود و گفته بود كه آن را از آثار دكتر شريعتي استنباط كرده است!همين سخن براي آنها كه مدتها درصدد انتقام از شريعتي بودند كافي بود تا او را براي هميشه از سر راه بردارند.اينكه آن استنباط از كدام سخن شريعتي به دست آمده بود ديگر اهميت نداشت.براي دشمنان، فرصت تصفيه به دست آمده بود و نيازي به درنگ نبود.اتفاقي كه نبايد رخ ميداد، بالاخره رخ داده بود.خيلي زودتر از آنچه بتوان فكرش را كرد.بهجاي «نقد انديشه »، «حذف انديشه » در دستور كار قرار گرفته بود. تا پيش از آن، بيش از يك دهه، شريعتي محبوبترين چهره در ميان اقشار مذهبي بود.سخنرانيهاي پر طنين او و خيل پر شمار مشتاقان او، رشك بسياري را برانگيخته بود و توطئههايي عليهاش شكل گرفته بود كه از فرط محبوبيتش، هيچيك كارگر نيفتاده بود.حالا، اما آن مجال پديد آمده بود و لابد جاي هيچ درنگ نبود.
در آن برهه اما كسي در اين نكته نظر نكرد كه شايد مشكل از ذهن مفسري است كه چنين قرائتي به دست آورده است.ذهني بيمار، كه انديشهاي بيمار پرورانده است. شايد دودهه بايد ميگذشت و انديشهاي مسموم همچون «داعش » ظهور ميكرد كه با قرائتي يكسر بيمار از دين، جهان را به وحشت ميانداخت تا آن گروه در داخل به اهميت «خِرد نقاد » پي ميبرد. به اينكه يك «قرائت ناصحيح از دين » تا چه اندازه ميتواند ثمرات ويرانكنندهاي داشته باشد .ظهور نوانديشان ديني در دهههاي شصت و هفتاد، نه تنها موجي از «نقد « را به همراه آورد كه حتي انديشه «اصلاحطلبي » را هم پديد آورد. همان انديشهاي كه موجب تحولي سترگ در جامعه شد.
در آن برهه از تاريخ - يكسال پس از ترور مطهري و آغاز انقلاب فرهنگي - اما مجالي براي نقادي نبود. فرصت، فرصتِ تصفيه بود. انقلاب، شتاب گرفته بود و دور به دست انقلابيوني افتاده بود كه سر سازش با هيچ «منتقدي » نداشتند. دانشگاه بايد بسته ميشد.كتابهاي«ضاله » بايد برچيده ميشدند و محيط بايد از عناصر نامطلوب غيرانقلابي پاك ميشد.
...
آن شبِ يازدهم ارديبهشت ۵۸، گلولهاي كه در تاريكي شليك شده بود. تنها شليك به يك فرد نبود، شليك نماديني به انديشه بود.