مكتب تئاتري «نوفل لوشاتو»
سهاب محبعلي
هر دورهاي در نمايش ايران، آثار زيادي اجرا شدهاند كه بسياري از آنها در ذهن مخاطب ماندگار شدهاند. آثاري كه توانستند در فرامتن خود براي مخاطب جايگاهي ويژه داشته باشند و خالق آنها نامشان را بر ديوار نمايش ايران ثبت كردهاند و حالا ممكن است سبك و شيوه روايت و اجرا و فرم آثار هم متفاوت باشند.
دهه هشتاد با همه زرق و برقش توانست نمايش رئال اجتماعي، كمديهاي سیاسی و اجراهاي متکی بر فرم را در ايران زنده نگه دارد. كيومرث مرادي، محمد رحمانيان، آتيلا پسياني، قطبالدين صادقي، دكتر علي رفيعي و نادر برهانيمرند در آن سالها در جذب مخاطب و پر كردن سالنهاي تئاتر شهر موفق عمل كردند و شايد پرفروغترين آثار تئاتر ايران در همان دهه اجرا شد. هوشنگ حسامي و بهرام بيضايي آخرين آثار خود را در ايران در دهه هشتاد اجرا كردند. در آن سالها مكتب نوفل لوشاتويي وجود نداشت. بخش حرفهاي در سالنهاي تئاتر شهر يا اداره تئاتر تمرين ميكردند، بخش جوانتر در مولوي و محراب و شايد فرهنگسراهايي معدود كه هنوز ارتباط خود را با تئاتر بلاك نكرده بودند. پلاتويي در كار نبود. هنوز به ياد ميآورم كه بسياري از تمرينها در پاركها، پاركينگها و... برگزار ميشد. اگر تازه كسي شما را به جرم تمرين تئاتر توبيخ و... نميكرد. اما در دهه نود با رشد اقتصاد نمايش و ورود بخش خصوصي جريان تمرين و همنشينيهاي تئاتر نيز به محافل غيررسميتري كشيد. جوانان با استعدادي شروع به كار كردند كه فرم و محتوا را در دهههاي قبل به چالش كشاندند و در كنار بزرگان گذشته، تحولي تازه در نمايش ايجاد كردند. از علي شمس جوان بگير تا محمد مساوات كه تجربهگراييهاي نقاشی را به صحنه تئاتر آورد و مورد استقبال شدید مخاطب هم واقع شد. دیگر از نمایشهای پرطمطراق بزرگ خبري نبود و خب گويي نمايش در ايران به سمت و سويي مدرنتر ميرفت. گرچه در نيمه دوم با ظهور نمايشهاي بيمحتوا و پرفروشي چون هر كسي شب ميميرد يا روز يا شبانهروز و خيل آثار رئالي كه به شكل افراطي تقليدي خامدستانه از سينما بودند با دوران كرونا تلفيق شدند و نمايش در ايران در محاق كامل به سر برد. دهه جديد اما چالش تازهتري براي نسل جوانتر داشت. نسلي كه اين بار بخشي از آن تصميم داشت تا با تكيه بر مطالعه و تجربهگرايي زباني تازه براي خود بيابد و در مقابله با جريان تماميتخواه پرقدرتي كه انحصار فروش را در اختيار دارد، حرفش را بر كرسي بنشاند. نسل تازه تئاتري اما ميان يك دوراهي بزرگ قرار دارد؛ جايي كه ميخواهد با زبان تند و بيپرواي خودش با مخاطب سخن بگويد و در جريان حرفهاي كشور هم باشد ولي خب نبود سرمايه و حمايت مانع از بروز آن ميشود يا بايد در مسير تجاريسازي قرار بگيرد، تن به كمدي سخيف بدهد يا با فلان چهره به سختي صحبت كند تا 70 درصد سود را به جاي دستمزد بردارد. آن هم چهرهاي كه احتمالا چند جلسه هم بيشتر با گروه تمرين نكرده است. تازه با شرايط موجود تازه اگر چيزي هم برايشان بماند كه نميماند. كافي است يك بار از خيابان نوفللوشاتو از تئاتر شهرزاد تا اواسط لبافينژاد قدم بزنيد اين همه اشتياق و انرژي را يكجا ميبينيد. ميبينيد كه اين نسل امتياز و انگيزهاي دارد كه در نسلهاي گذشته بيشتر شبيه آرزو بود. براي همين هم وقتي از نسل جوان تئاتر حرف ميزنيم گستره آن از 25 سال، 45 سال درازا دارد. جواناني كه به واسطه يكجانبهنگري نسلهاي گذشته ناديده گرفته شدند ولي امروز ميدانند كه شايد با زبان خودشان بتوانند ذائقه مخاطب راتغيير بدهند. من خودم بارها در دو دهه گذشته سرخورده و نااميد بودم ولي امروز به واسطه شوري كه در ميان همنسلانم و مخاطبان ميبينم بيش از گذشته تلاش براي اجرا دارم و ميدانم مخاطب من قرار نيست از من انتظاري ميان پردههاي تلويزيوني داشته باشد.
به هر حال به نظرم مدير جديد اداره كل هنرهاي نمايشي به جاي تئوريسازي براي تجاريسازي بيشتر نمايش بايد رويكرد فرصت اجرا را به جواناني بدهد كه هنوز حرفهايي براي گفتن دارند نه نسلي كه هنوز جرات تغيير و بهبود را در خود نميبيند. يادمان بماند مكتب خيابان نوفللوشاتو از مكتب تئاترشهر و خيابان ايرانشهر حرفهاي بيشتري براي بيان كردن دارد.