• ۱۴۰۳ سه شنبه ۳۰ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5773 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۸ خرداد

تابستان و كلاس‌هايش

غزل حضرتي

يادم هست زماني كه بچه مدرسه‌اي بودم، عيد كه رد مي‌شد، روزها را مي‌شمرديم تا تابستان برسد. گمان مي‌كرديم اين سه ماه تابستان تمام شدني نيست و تا ابد تعطيليم. امتحان آخر روز عيد ما بود. كتاب و دفتر را مي‌انداختيم گوشه‌اي و آماده شروع تعطيلات مي‌شديم. اما هر سال كلاس زبان و يك ورزشي كه هر سال هم عوض مي‌شد، خرمان را مي‌گرفت. باز كلاس ورزشش بد نبود و فعاليتي مي‌كرديم يا تني به آب مي‌زديم. اما امان از كلاس زبان. دو روز در هفته با كوله‌باري از مشق و تكليف. اين قسمتش را هيچ بچه‌اي دوست نداشت. اصلا چرا بايد تابستان هم درس مي‌خوانديم. پس ما كي مي‌توانستيم هفته‌هاي بي‌خيالي داشته باشيم؟ درست است كه الان دعا به جان پدر و مادرمان مي‌كنيم كه كلاس زبان رفتيم، اما اگر نمي‌رفتيم چه اتفاقي مي‌افتاد؟ اگر كلاس آموزش كامپيوتر؛ داس و ويندوز نمي‌رفتيم چه مي‌شد؟ الان داس در كجاي زندگي ما نقش دارد؟ كاش مي‌شد به جاي آموزش كلاسيك زبان، محيطي بود كه همراه با بازي زبان ياد مي‌گرفتيم يا مثل امروز اپليكيشن‌هاي مختلف ريخته بود در اينترنت و ما هر روز چند درسش را مي‌خوانديم. هم فال بود هم تماشا. هم بازي كامپيوتري بود هم درسي ياد گرفته بوديم. 
پسر بزرگم 6 ساله شده و در آستانه مدرسه رفتن است. از وقتي فهميده مدرسه كه برود، تابستان‌ها تعطيل است روز و شبش را گم كرده. مي‌شمرد روزها را كه كي مي‌شود بچه مدرسه‌اي شوم و سه ماه از سال را مرخصي باشم و راهي مهد نشوم. طفلك نمي‌داند ديگر تابستان مثل قديم نيست كه بچه‌ها تعطيل باشند. البته قديم هم تعطيلي محضي در كار نبود، اما از همان هم خبري نيست. من نمي‌خواهم كلاس خاصي ثبت‌نامش كنم كه روزهايش پر شود، چون به اندازه كافي روزهايش پر است با مهد رفتن روزانه. اما مي‌توانم نظرش را بپرسم كه حالا كه تابستان است دوست داري چه كار كني؟ آيا مي‌خواهي كلاسي ثبت‌نامت كنم؟ دوست داري ورزشي ياد بگيري؟ چون بچه‌هاي الان نيازي به كلاس زبان ندارند و با اين كارتون‌هايي كه مي‌بينند زبان انگليسي‌شان از ما بهتر است. تازه بعضي‌هاي‌شان دولينگو نصب مي‌كنند و زبان سومي هم ياد مي‌گيرند و ديگر آموزش كلاسيك زبان به آنها كاري عبث است. 
پسرم به من گفت دوست دارم شنا ياد بگيرم. اين براي مني كه از لحظه به دنيا آمدنش آرزو داشتم، شناگر شود خبر خيلي خوبي بود. كرونا آمد و پاي ما از استخر بريده شد. بعدش هم كه استخر رفتيم او ديگر دوست نداشت تن به آب بزند. اما امسال به شرط اينكه مايوي اسپايدرمن پوشيده‌اش را بپوشد، قصد كرده شنا ياد بگيرد. شايد كلاس نقاشي هم بنويسمش. بعد از ترمي كه تمام شد خيلي خواهش كرد كلاسش ادامه داشته باشد، به خاطر تداخل با كلاس‌هاي پيش‌دبستاني نتوانستم ثبت‌نامش كنم. عاشق موسيقي هم هست، از الان خودش را يك پيانيست مي‌بيند. خب اين هم از كلاس موسيقي. گرچه پيانو ندارد، اما هفته‌اي يك‌بار به من مي‌گويد كه پس كي من را كلاس پيانو مي‌فرستي؟ بقيه‌اش مي‌شود روزها مهدكودك، غروب‌ها دوچرخه‌سواري و آخر هفته‌ها پارك و پيك‌‌نيك با دوستانش.
بچه‌ها عاشق تابستان مي‌شوند، به شرطي كه تابستان براي‌شان آزادي بياورد، بي‌خيالي بياورد، بازي و بازيگوشي بياورد، نه اينكه طفلي‌ها مثل 9 ماه ديگر سال، روزها 8 صبح راهي مهد شوند و عصرها 5 بعدازظهر به خانه بيايند. كارتوني ببينند و ماشين‌هاي‌شان را قطار كنند و شامي بخورند و بخوابند. كاش تابستان‌ها مثل قبل بود، مثل زمان ما كه يا در كوچه گل كوچك بازي مي‌كرديم يا به دوچرخه‌سواري و بازي‌هاي مهيجي از اين دست روزمان را شب مي‌كرديم. كاش بچه‌هاي ما اندازه ما در زندگي رها بودند و كسي كاري به كارشان نداشت. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون