وقتي صحبت از ادبيات كلاسيك ميكنيم، بياراده ادبيات روس را غولي ميبينيم كه داستانهايي مانند «جنگ و صلح» تولستوي، «برادران كارامازوف، جنايت و مكافات، شبهاي روشن (داستايوفسكي)، باغ آلبالو، مرغ دريايي و دايي وانيا (چخوف)، دكتر ژيواگو (پاسترناك)، مرشد و مارگاريتا (بولگاكف) و...» آن را ساختهاند. از ويژگيهاي ادبيات داستاني روس ميتوان به گره خوردن ادبيات به وضعيت سياسي و اجتماعي جامعه اشاره كرد كه هنوز سنتي پابرجاست. بهرغم اينكه ادبيات كلاسيك روسيه در ايران شناخته شده و محبوب است، ادبيات معاصر روسيه كمتر به جامعه كتابخوان معرفي شده و خواننده امروز آگاهي زيادي در مورد جهان داستاني معاصر روس ندارد. به مناسبت انتشار رمان «فرزندان من» نوشته گوزل ياخينا با مترجم اين كتاب، زينب يونسي درباره ادبيات معاصر روس گفتوگو كرديم. گوزل ياخينا، نويسنده 47 ساله روسي سه رمان بلند نوشته كه دو تا از آنها را زينب يونسي به فارسي ترجمه كرده است.
شما پيش از «فرزندان من» رمان «زليخا چشمهايش را باز ميكند» را ترجمه كرديد كه آن رمان را هم نشر نيلوفر منتشر كرده است. با توجه به اينكه طي مدتي كوتاه دو اثر گوزل ياخينا را ترجمه كرديد، فكر ميكنيد ويژگي جهان داستان او چيست؟
آثار گوزل ياخينا تاكنون همگي با الهام از يك دوره تاريخي خاص نوشته شدهاند. «زليخا چشمهايش را باز ميكند» به دوران اشتراكيسازي در تاتارستان و «كاروان سمرقند» به واقعه انتقال كودكان به سمرقند در دوران شوروي ميپردازد، كودكاني كه در نتيجه سياستهاي خصمانه نظام حاكم بيسرپرست شده بودند. «فرزندان من» دومين رمان بلند گوزل ياخيناست و خواننده را با سرنوشت آلمانيتبارهاي روسيه درگير ميكند. هر سه رمان ياخينا به زبانهاي خارجي ترجمه شدهاند و در روسيه جوايز متعددي كسب كردهاند و بسيار پرفروش بودهاند.
رماني كه با چشمانداز رود «ولگا» آغاز ميشود و در رود «ولگا» هم به پايان ميرسد. رودي كه يكي از نمادهاي ملي روسيه به شمار ميرود. حتيدر طرح روي جلد نيز رود ولگا ديده ميشود.
ولگا در رمان «فرزندان من» شاهد اصلي تاريخ روسيه است كه رازهاي بسياري را درون خود نگه ميدارد و گذشته و حال و آينده را به هم پيوند ميدهد. شايد از اين رو نسخه انگليسي كتاب با عنوان «فرزندان ولگا» به چاپ رسيده است. عنوان «فرزندان من» به واقعهاي تاريخي برميگردد: به بيانيه ملكه كاترين كبير در قرن هجدهم كه در آن از خارجيها دعوت كرد كه در سرزمينهاي بكر روسيه ساكن شوند و آن را آباد كنند. در عوض دولت روسيه «فرزندان» نورسيدهاش را در آغوش گرم و امن خودش پاسداري خواهد كرد. چند كشتي از آلمانيهاي آن روزگار به دعوت كاترين به روسيه آمدند و كاترين شخصا در بندر كرونشتات به استقبالشان رفت و آنها را «فرزندان من» خطاب كرد و با آنان عهدي بست كه بعدها در نيمه اول قرن بيستم با تبعيد خيل عظيم آلمانيها به اردوگاههاي كار شوروي شكسته شد.شخصيت اصلي رمان «فرزندان من»، ياكوب باخ، از نسل همين آلمانيهاست كه در كوران انقلاب كمونيستي معلمي جوان در يك كلوني آلمانينشين است. باخ در دنياي تنهايياش تنها شعر و عشق را ميشناسد و هر چه از واقعيتهاي سياسي زمانهاش فرار ميكند بيشتر در چنبره آن اسير ميشود. باخ ميكوشد كودكان رها شده سرزمينش را از دنياي بزرگ و خشن دور كند و در امان نگه دارد، ولي هرم داغ جنگهاي دور و نفس نحس استالين و هيتلر به هر پناهگاهي رسوخ ميكند.
«فرزندان من» هر چند رماني تاريخي نيست، اما در بستر تاريخ روايت ميشود و مربوط به مقطع مشخصي از زمان است. بارزترين ويژگي اين رمان چيست؟
اين رمان از سه لايه درهمتنيده تشكيل ميشود: زندگي عاطفي و شخصي باخ، آداب و فولكلور آلمانيهاي ولگا و سياست كلان رهبران شوروي در رابطه با آلمانيها. «فرزندان من» در بسياري از جاها به رئاليسم جادويي نزديك ميشود و تصاويري خيالگونه ارايه ميدهد. انتخاب اين سبك از سوي نويسنده ميتواند به سبب تغيير سليقه بازار كتاب به سمت آثار تخيلي باشد. ولي به نظرم در نهايت اين مفهوم را به خواننده القا ميكند كه وقتي مصائب آنقدر بزرگ شود كه نتواني واقعگرايانه با آن مواجه شوي دست به دامن خيال ميشوي و از وقايع اطرافت قصه خودت را مي سازي. زبان روايت كموبيش بسته به موقعيت تغيير ميكند. گاه خشك و گاه شاعرانه ميشود. روايت گاهي بسيار شتاب ميگيرد طوري كه انگار از روي وقايعي بپرد، ولي گاهي آنقدر كند ميشود كه ميتواند براي خواننده ملالآور شود. در اين رمان ما با توصيفهاي سينماييگونه بسياري مواجه هستيم. اين از ويژگيهاي رمانهاي گوزل ياخيناست كه به نظرم به سابقه تئاتري بودن نويسنده برميگردد.
گوزل ياخينا از جمله نويسندگان روسي است كه با جنگ اوكراين مخالف است و گفته: «خبر ۲۴ فوريه ۲۰۲۲ مرا در هم كوبيد، دنياي من به هم نخورد، بلكه به سادگي ويران شد... اين جنگ من نيست. من از در نظر گرفتن آن خودداري ميكنم.» اين تنها ياخينا نيست كه نسبت به جنگ موضع گرفته و با آن مخالفت كرده. ميزان مشاركت داستاننويسان روس در موضوعات اجتماعي و سياسي چقدر است و چه تاثيري بر آثارشان دارد؟
ببينيد در حال حاضر به ندرت بتوان اثري درخور توجه يافت كه مستقيم به روسيه امروز پرداخته باشد. برعكس احساس ميشود نويسندگان فعلا از پرداختن مستقيم به اين وقايع خودداري ميكنند، حتي در آثار نويسندگان اپوزيسيون خارج از كشور، مثل آكونين، بيكوف و گلوخوفسكي ميبينيم كه آنها براي طرح مسائل روسيه امروزي دست به دامن گذشته تاريخي، دوران تزاري و دوران شوروي ميشوند.
از ادبيات بيتفاوت كه بگذريم، اكنون در روسيه نويسندگان به همسو و غيرهمسو با حكومت تقسيم شدهاند. گوزل ياخينا هم با وجود موضع محتاطانهاي كه در ابتدا داشت در نهايت نتوانست در تنگناي شرايط بيتفاوت بماند و در نتيجه عنوان «عامل خارجي» را دريافت كرد. امروزه از نويسندگان و هنرمنداني كه در جريان جنگ اوكراين برخلاف حاكميت موضعگيري كردهاند با اين تعبير ياد ميشود: عامل خارجي. او سال گذشته از روسيه مهاجرت كرده و مشغول نوشتن چهارمين رمان بلندش است. كتابهاي گوزل ياخينا از پيشخوان كتابفروشيها كنار رفت و احتمالا نام او را ديگر در فهرست جوايز ادبي نخواهيم ديد، ولي آثارش در كشورش همچنان خوانندگان زيادي دارد و نسخههاي چاپي و الكترونيكي و صوتي آن در دسترس است.
جوامع از ادبيات مطالبه دارند. ادبيات روس در گذشته يكي از قويترين بازوهاي اجتماعي در بحرانها و جريانات سياسي اجتماعي اين كشور بوده. اكنون ادبيات معاصر روس چه نقشي در جامعه دارد و چگونه با مطالبات اجتماعي مواجه ميشود؟
اصولا موضوع نقش ادبيات در جريانهاي اجتماعي مبحثي است كه پرداختن به آن مجالي فراخ ميخواهد. اينكه نقش ادبيات در تاثيرگذاري و جريانسازي پررنگتر است يا ثبت و بازنگري و پيشگيري از تكرار فجايع تاريخي. ادبيات روسيه در حال حاضر با توجه به تاثير جنگ و بسته شدن فضاي فرهنگي، به شدت دوقطبي و به همسو و ناهمسو تقسيم شده و البته آثار فيكشن و جنايي و بيتفاوت هم فرصت يافتهاند تا بازار كتاب را پر كنند. بايد منتظر ماند ببينيم چه ميشود، ولي انتظار ميرود يك جريان پرتوان ادبيات مهاجرت شكل بگيرد. جريان ادبي همسو با حاكميت كه از حمايت دولتي و حتي مردمي برخوردار است بيشتر در راستاي تثبيت ارزشهاي حاكم و تشديد حس ناسيوناليستي است. مصداق بارز اين دسته، زاخار پريليپين است كه به سمبل تمامعيار ادبيات دولتي بدل شده و كتابهايش در تيراژهاي بالا به چاپ ميرسد و در فضاي رشد احساسات ناسيوناليستي با اقبال عمومي هم مواجه است. همينطور ميتوان به داريا دانتسوا اشاره كرد كه سالها عنوان پرخوانندهترين نويسنده را با خود داشته است. عده زيادي از نويسندگان هم هستند كه موضع سكوت اختيار كردهاند و همچنان در كشور فعاليت فرهنگي ميكنند. مثل يوگني وادالازكين كه از اعتبار زيادي هم نزد منتقدين و خوانندگان برخوردار است. از طرف ديگر برخي كتابهاي قديمي در شرايط كنوني از نو مورد توجه خاص خوانندههاي روس قرار گرفتهاند، همچون شياطين داستايفسكي، 1984 جورج اورول، مسكو 2042 واينوويچ، جنگ چهره زنانه ندارد آلكسيويچ. در كل منتقدين ادبي در ارزيابيهاي خود نظرات متناقض و گوناگوني نسبت به ادبيات معاصر روسيه دارند. از شكست و مرگ ادبيات معاصر گرفته تا شكوفايي و پويايي آن. تحليل اين موضوع مجالي فراخ و پژوهشي آماري و عميق مي طلبد.
نكته ديگري كه بايد متذكر شد، پايين آمدن نسبي نرخ مطالعه و تغيير ذائقه و سليقه خوانندگان روس است كه يكي از موضوعات داغ محافل ادبي است. جدا از اقبال خوانندگان به طرف اشكال صوتي و الكترونيكي كتاب و آثار ترجمه، به نظر ميرسد در حال حاضر روسها بيشتر ميل به كتابهاي پليسي و تخيلي و سرگرمكننده و كم حجم دارند. بايد متذكر شد كه اين شامل آثار كلاسيك روسيه به ويژه داستايفسكي و پوشكين و تالستوي و بولگاكف نميشود كه همچنان در راس كتب پرطرفدار قرار دارند. با تمام اينها با اينكه تيراژهاي امروزي با رقمهاي چندميليوني دوران شوروي قابل قياس نيست ولي طبق آمار، روسها مردماني كتابخوان محسوب ميشوند.
ادبيات امروز روسيه چه مسيري را طي كرده و اكنون چه جايگاهي در روسيه دارد؟
موضوع گفتوگوي ما ادبيات معاصر روسيه است. منظور از ادبيات در اينجا داستان و رمان بزرگسالان است و وقتي از تعبير «معاصر» استفاده ميكنم، مقصودم آثار منثور ادبي دوره معاصر نزديك است و نه شعر، بهطور خاص ادبيات داستاني سالهاي آخر شوروي و پس از فروپاشي شوروي. در سالهاي آخر دوران شوروي، ادبيات، متاثر از تغييرات تند اجتماعي و سياسي، هم در فرم و هم در محتوا تغيير كرد و بر بستر رهايي از بند سانسور و نبود اتحاديه نويسندگان و سليقه عمومي بازار كتاب و مواجهه با دنياي آزاد، آثار انتقادي به شدت جان گرفت. فروپاشي شوروي اين امكان را فراهم آورد كه نويسندگان به بازنگري و نقد تند تاريخ كشورشان بپردازند و فرمهاي متنوع و تازه را تجربه كنند. در اين ميان هجوم محتواي خشونتآميز و اروتيك را نيز بايد در نظر گرفت، پديدهاي كه ميتوان آن را مرتبط با دوران گذار و ترديد دانست.شايد بتوان سالهاي آخر عمر شوروي تا همين چند سال پيش را دوران رشد ادبياتي تازه و بيپروا و حساس دانست، تا پيش از اينكه فضاي سياسي روسيه در اين چند سال اخير تنگتر شد و در نهايت ادبيات را به سه بخش تقسيم كرد: ادبيات منتقد و ناهمسو با حاكميت، ادبيات همسو و ادبيات بيتفاوت.برميگردم به همان «سالهاي طلايي»؛ در سالهاي آخر شوروي نسلي از نويسندگان پديد آمد كه زخم پيامدهاي دوران استالين را بر تن داشت و سياستهاي محافظهكارانه برژنف را زيسته بود و در هرجومرج كشوري در حال فروپاشي زندگي ميكرد. نويسندگاني چون ونديكت يرافيف، واينوويچ، آكونين، ويكتور پلوين، ويكتور يرافيف، پتروشفسكايا، اوليتسكايا، تالستايا، شيشكين، آلكسي ايوانف، ساروكين، دينا روبينا، يوگني وادالازكين و بسياري ديگر از اين دستهاند. در اين ميان بايد رشد ادبيات مستند و زندگينامهنويسي را هم در نظر داشت از جمله آثار سوتلانا آلكسيويچ و آلس آدامويچ. اغلب اين نويسندهها امروزه موضع مخالف دارند و بسياري از آنها از روسيه مهاجرت كردهاند. هر چند در حال حاضر تقريبا بدون مشكل ميتوان آثار آنها را در كتابفروشيهاي مسكو يافت يا به صورت آنلاين خريداري كرد، ولي اغلب از روي پيشخوانها جمع شدهاند. به اين دسته ميتوان نامهايي را افزود كه هرچند جوانترند ولي خاستگاهشان به اينها كه برشمرديم نزديك است مثل گلوخفسكي، بيكوف، گوزل ياخينا و... بهطور كلي ميتوان گفت رويكرد محتوايي اين نسل از نويسندگان، نقد حاكميت و جامعه، روشنگري و فرهنگسازي است. آنها در آثارشان پيوسته به وقايع دوران شوروي ارجاع ميدهند تا شايد بتوانند از تكرار آنها پيشگيري كنند. در اين دوران سبك رئاليسم تند، پستمدرنيسم، رئاليسم جادويي و طنز انتقادي و علميتخيلي به ويژه پادآرمانشهري رشد كرد و آثاري ماندگار و درخورتوجه برجاي گذاشت.
مترجمان اندكي از جمله شما تلاش ميكنند ادبيات معاصر روس در ايران مهجور نماند و خواننده ايراني با آثار بهروز نويسندگان روس آشنا شود.
درست خاطرم نيست چرا؛ ولي هر طور بود زماني كه در مسكو زندگي ميكردم و مشغول تدريس و تحصيل بودم اين نكته توجهم را جلب كرد كه در ايران عملا هيچ توجه خاصي به ادبيات روز روسيه نميشود. آن وقتها از نزديك شاهد تغييرات شديد اجتماعي روسيه بودم كه در ادبيات زمانهاش منعكس ميشد. تا امروز تلاش كردهام از چارچوب ادبيات معاصر خارج نشوم و به معرفي نويسندگان معاصر بپردازم. راستش بر اين باورم كه شناخت درست كشور بزرگ همسايه بدون آشنايي با ديدگاههاي انديشهورزان و هنرمندان آن امكانپذير نيست. در ايران هم مثل جاهاي ديگر، ادبيات معاصر روسي در سايه درخشش ماناي ادبيات كلاسيك گم ميشود، ولي در سالهاي اخير به بركت افزايش زباندانان اين حيطه، شاهد رشد چشمگير ترجمه آثار معاصر از زبان اصلي هستيم.