• ۱۴۰۳ شنبه ۳ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5843 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۳ شهريور

تقدير شوم لويي شانزدهم

مرتضي ميرحسيني

طالعش نحس بود؟ شايد. پيكي كه قرار بود خبر تولدش را به شاه، به لويي پانزدهم- كه پدربزرگش بود- برساند در راه از اسب افتاد و گردنش شكست و مُرد. همان زمان برخي‌ها كه تعدادشان كم هم نبود، اين اتفاق را نشانه شومي تقدير نوزاد تفسير كردند. اما بيشترشان حتي در جمع‌هاي خصوصي خود درباره‌اش چيزي نگفتند. نحوست را پيش‌بيني كردند، اما حتي در بدبينانه‌ترين احتمالات‌شان هم هيچ تصوري از آنچه در پيش بود نداشتند. آن زمان، يعني سال تولد اين پسر از خاندان بوربون، بدترين پيش‌بيني درباره‌اش چه بود؟ اينكه او پيش از رسيدن به تاج و تخت مي‌ميرد يا آنقدر زنده مي‌ماند كه روزي به سلطنت برسد، اما شاه بد و نالايقي مي‌شود. چه كسي در اوت 1754 پيش‌بيني مي‌كرد كه آن نوزاد در سال‌هاي فرمانروايي‌اش انقلاب و وحشت را به چشم ببيند، تاج و تخت را از دستش بيرون بكشند، او را به زندان بيندازند و بعد به دادگاه ببرند و به قول اشتفان تسوايگ «جام تحقير را قطره به قطره در كامش بريزند» و سرانجام هم سرش را با گيوتين از تنش جدا كنند؟ احتمالا هيچ‌كس. اما لويي اگوست، در بيست سالگي جانشين پدربزرگش شد و با عنوان لويي شانزدهم به تخت پادشاهي فرانسه نشست. از پدربزرگش جامعه‌اي ناآرام، و مشكلات بزرگ و بحران‌هاي قديمي را به ارث برد و خودش نيز - طبق سنت خانوادگي - كمي به اين مشكلات و بحران‌ها افزود. چندان در قيد و بند مشكلات جامعه و تدبير بحران اقتصادي كشور نبود. عادت داشت در مواجهه با مسائل سخت، به چيزهاي ساده فكر كند و به تفريحات درباري پناه ببرد. به روايت وينسنت كرونين كه زندگينامه‌اي درباره اين شاه فرانسوي نوشته است، يكي از اين تفريحات لويي شانزدهم - كه او با پناه بردن به آن، از مشكلات فرار مي‌كرد- شكار بود. مي‌نويسد «سرگرمي دلخواه لويي شكار گوزن بود. هرگاه فرصتي به دست مي‌آورد كت سرخ و آبي با سرآستين‌هاي مخملي مخصوص شكار شاه را بر تن مي‌كرد. از بوي اسب‌هاي تميز و چرم برگ‌هاي پاييزي و پارس سگ‌هاي شكاري انگليسي و جست‌وجوي رد پاي حيوانات هيجان‌زده مي‌شد و از به دام انداختن گوزن و سپس كشتن آن بسيار لذت مي‌برد... لويي نتيجه شكار هر روز را در دفتر خاطراتش وارد مي‌كرد و حتي اگر ماجراي خاصي در كار نبود، گزارش مفصل آن را به صورتي كاملا واقعي و بدون به خرج دادن احساسات مي‌نوشت. مشخص مي‌كرد كه در كدام بخش‌هايي از جنگل گوزن فراوان و در كجا كمياب است. در پايان هر سال تعداد گوزن‌هاي نر و ماده و گرازهاي وحشي‌اي را كه شكار كرده بود در سياهه‌اي وارد مي‌كرد. به همين ترتيب، هر ماه و هر سال تعداد پرندگاني را كه شكار مي‌كرد جمع مي‌زد. به نظر مي‌رسد كه لويي احساس مي‌كرد لازم است بي‌نظمي‌هاي زندگي روزمره را در زبان آمار به نظم آورد. مساله اينجاست كه او اين عمل درخور ستايش را به نوعي وسواس تبديل كرده بود. مثلا، در پايان هر سال تعداد روزهايي را كه دور از كاخ‌هاي ورساي گذرانده بود  و حتي هنگامي كه ازدواج كرد، كل زماني را كه تا آن هنگام دور از ورساي سپري كرده بود (852 روز) حساب مي‌كرد. گردآوري پرزحمت چنين آمارهايي كاملا بي‌فايده به نظر مي‌رسد و نشانگر تمايل لويي به پناه بردن از واقعيت‌هاي اساسي به جزیيات دلگرم‌كننده است.» همان زمان و بعدها برخي‌ها نوشتند كه اگر او از خودش عزم و اراده نشان مي‌داد، اگر كمي بيشتر با مشكلات كشورش درگير مي‌شد و اگر در همه زمينه‌ها انتخاب‌هاي بهتري مي‌داشت، شايد تقدير ديگري برايش رقم مي‌خورد. به نظرم چنين نيست. چنان كه اشتفان تسوايگ مي‌نويسد لويي شانزدهم، زندگي به سبكي ديگر، متفاوت با آنچه در پدربزرگش ديده بود نمي‌شناخت و آن تغييري كه «اما»ها و «اگر»ها و «شايد»ها را به آن گره مي‌زنند اساسا برايش ناممكن بود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون