جذابيتهاي پنهان و آشكار يك روشنفكر
مهردادحجتي
شريعتي مثل مذهبيهاي زمانه خودش نبود. با همه فرق داشت. آنها با هنر خصوصا هنرهاي نوين بيگانه بودند. اصلا سينما يا تئاتر يا گالري نقاشي و مهمتر كنسرت نميرفتند. اصلا موسيقي گوش نميكردند . بيشتر اين هنرها را هم حرام ميدانستند. كلا اين نوع فعاليتها را امري «لغو» و بيهوده ميدانستند و از آنها بهشدت فاصله ميگرفتند. تصورشان اين بود، معاشرت با هنرمندان آنها را سبك ميكند.حتي بدتر، آنها را به گناه مياندازد. به همين خاطر هم، نه به سراغ هنر ميرفتند و نه به آن اعتنا ميكردند. دنياي ايزوله مذهبي خشكي براي خود و فرزندان خود پديد آورده بودند . تمامي سالهايي كه هنرهاي نو به ايران آمده بود و رفتهرفته خانوادههاي تحصيلكرده به آن توجه نشان ميدادند - خصوصا ارامنه و چپها - مذهبيها در دنياي بسته خودشان سير ميكردند و كاري به آن تحولات نداشتند و اين نگاه، البته نگاه اكثريت جامعه سنتي بود .
تمامي سالهاي پس از جنبش مشروطه، اين تعارض ميان اقليت تحولخواه با بدنه سنتي جامعه وجود داشت. سالهاي دوران سلطنت پهلوي - پدر و پسر - بخش مذهبي جامعه، از مدرنيته بيشتر فاصله گرفت. شايد يكي از دلايلش، رفتار آشكارا ضد مذهبي پهلوي اول، رضا شاه بود. خصوصا پس از قانون كشف حجاب. جلال آلاحمد در يكي از داستانهايش، كه به نظر ميرسد ريشه در خاطرات كودكياش دارد، به اين موضوع اشاره ميكند. به يك افسر شهرباني كه ناچار است زن محجبهاش را بيحجاب همراه خود به يك مراسم رسمي ببرد و از اين بابت معذب است. او اين موضوع را با پدر پيشنماز راوي داستان درميان ميگذارد و از او چاره طلب ميكند. همين فاصله ميان بخش سنتي جامعه با حكومت، آنها را در وضعيت رويارويي با حاكميت قرار داده بود. به دليل همين رويارويي و تقابل، هر گونه تغيير در جهت رفاه هم از سوي بخش سنتي جامعه بهشدت طرد و با آن مقابله ميشد.اين ضديت و تقابل خصوصا در دوران پهلوي دوم،محمدرضاشاه،كه مدرنيته بيشتر در جامعه شهري بروز و ظهور يافته بود، به يك رويه تبديل شده بود. مثل مقاومت در برابر گسترش سالنهاي سينما، سالنهاي تئاتر، شكلگيري اركستر سمفونيك، راهاندازي گروه ملي باله، توسعه برنامههاي راديو و تأسيس تلويزيون كه همه در دوران پهلوي دوم، محمدرضاشاه رخ داده بود و بخش سنتي را بيش از پيش به تقابل با آنها مصممتر كرده بود.
بدنه سنتي جامعه، هر نوع تحول از سوي حاكميت را، نوعي دست درازي به سنتهاي خود تعبير و در برابرش مقاومت ميكرد. رهبران معنوي ِبدنه سنتي جامعه هم، عمدتا روحانيون پيشنماز مساجد در محلات بودند كه محل رجوع مردم كوچه و بازار بودند. آنها مراجعات عامه را پاسخ ميدادند و در همان محل هم داراي نفوذ بودند. به عبارتي، محلات، به واسطه مساجد در تسخير روحانيون بود و هر جا كه ديگر مسجدي نبود، اين نفوذ كمتر بود. البته رضا شاه، در طول سلطنت، از نفوذ روحانيون كاسته بود . از ساخت مساجد تازه جلوگيري كرده بود و دست آنها را از اوقاف - محل درآمد ماليشان - هم كوتاه كرده بود . اما در دوران پهلوي دوم، اوضاع به كلي تغيير كرده بود. هم ساخت مساجد بهشدت رونق گرفته بود و هم اوقاف به روحانيون واگذار شده بود . با اين حال، فاصله بخش «سنتي- مذهبي» جامعه با حكومت اصلا كم نشده بود. حتي به نظر ميرسد، روحانيت در تبليغ عليه رژيم متشكلتر هم شده بود. چيزي كه بعدها از آن به عنوان «شبكه مساجد» ياد شده بود . مقاومتي نظاميافته كه هر نوع تحرك از سوي رژيم را حركتي عليه سنت و مذهب تلقي كرده بود. با اينكه پهلوي دوم، دست روحانيون را براي تبليغ بازگذاشته بود و درس «تعليمات ديني» را به دروس مدارس اضافه كرده بود و از برخي چهرههاي سرشناس روحاني هم براي تأليف كتابهاي درسي دعوت كرده بود، باز هم ميانه بخش سنتي جامعه با حكومت خوب نشده بود و فاصله حتي در مواردي زيادتر هم شده بود. اما همان فاصله هيچگاه براي رژيم چندان تهديدي به حساب نيامده بود. به اين دليل كه خانوادههاي سنتي-مذهبي، فرزندان شان را از استخدام در مراكز دولتي منع ميكردند و حتي پسرانشان را به پيشهوري در «بازار» ترغيب ميكردند. آنها دختران شان را تا مادامي كه در مدارس دخترانه درس ميخواندند، اجازه تحصيل ميدادند و از آن به بعد را به دليل مختلط بودن محيط دانشگاه، از ادامه تحصيل منع ميكردند . موضوع حجاب هم كه در دومين سال سلطنت محمدرضاشاه، به كلي حل شده بود و قانون «كشف حجاب» لغو شده بود و حالا همه زنان اجازه داشتند، با پوشش دلخواه خود در شهر تردد كنند . همين آزادي انتخاب در پوشش، ترديد بسياري از خانوادههاي سنتي را براي حضور نسبي دخترانشان در سطح جامعه برطرف كرده بود. هر چند در برخي از خانوادهها تا بهمن سال ۵۷، هرگز آن ترديد برطرف نشده بود و مقاومت در برابر هر تغييري، همچنان به قوت خود باقي مانده بود.
وضعيتي تا آن حد بسته، جامعه را از بسياري جهات از تحرك بازداشته بود و آنها را از بسياري تحولات جهاني دور نگه داشته بود. دهههاي ۲۰ و ۳۰ فقط بخش اندكي از جامعه تحصيلكرده بود و بخش اعظم جامعه از تحصيل و سواد همچنان محروم مانده بود. جامعه شهري هنوز توسعه نيافته بود و جامعه روستايي، غالب جامعه را تشكيل داده بود . در همان سالهاست كه گروهي از دانشجويان اعزامي به خارج، پس از فارغالتحصيلي به كشور بازگشتهاند و درصدد تغيير و تحول در جامعه برآمدهاند. آنها كه مدارج تحصيلي بالاتري را طي كردهاند به استخدام دانشگاه در آمدهاند و نخستين نسل دانشجو را پرورش ميدهند . همانها كه خود نيز سازندگان نسلهاي بعد ميشوند. يكي از آن دانشجويان، دكترعلي شريعتي است. كسي كه از يك خانواده سنتي و مذهبي بيرون آمده است و با دغدغههاي چنين خانوادههايي آشناست. پدرش مفسر قرآن است . جلسات درسش بسيار پرشور و پر طرفدار است و در شهرش، شخصيتي قابل احترام است. با اين حال آن پدر با بسياري پدرهاي سنتي تفاوت دارد. او در مخالفت با حكومت، با مظاهر مدرنيته مخالفت نميكند. هر تحولي كه از رهگذر زمان، گشايشي در جامعه پديد آورده را در تعارض با دين تفسير نميكند و با آن از در مقاومت وارد نميشود . به همين دليل هم بعدها فرزندش چند گام از او پيشتر ميرود . پيش از دكترشريعتي البته ديگراني همان مسير را رفتهاند. يك نسل پيش از او، كساني همچون مهندس مهدي بازرگان كه كتابهايي هم منتشر كرده است و گروهي از دانشجويان را تحت تأثير قرار داده است. اما هرگز آنچنان كه بايد موج راه نينداخته است و اتفاق بزرگي هم رقم نخورده است. اما با شريعتي به يكباره موج به راه ميافتد و تحول رقم ميخورد. اما چرا شريعتي، موفق به راهاندازي چنين موجي ميشود؟
نكته در تفاوت نگاه و رفتار شريعتي با پيشينيان و همتايان او بود. او آن محدوديتها را در رفتار و گفتار شكسته بود. زماني كه او در فرانسه بود. بارها كنسرت موسيقي كلاسيك رفته بود. تئاتر و سينما را جزيي از آيين اجتماعياش قرار داده بود . به هنرهاي تجسمي توجه نشان داده بود و به ادبيات نوين، شعر و رمان هم عشق ورزيده بود. اين توجهها و همه اين نزديكيها، از يك فرد مذهبي چون او، شخصيتي بسيار مدرن ساخته بود كه با همه هممسلكان مذهبياش تفاوتي عمده ايجاد كرده بود.
محسن مخملباف در فيلم مستند «گنگ خوابديده» ساخته هوشنگ گلمكاني آشكارا ميگويد؛ هنگام گذر از مقابل فروشگاههاي نوار فروشي، گوش هايش را با دو دست محكم ميگرفته تا صداي موسيقي را نشنود! اين حقيقت آن جامعه بود. خاطره مخملباف مربوط به دهه پنجاه است . تازه، جامعه در آن دهه بسيار متحول شده است و مظاهر مدرنيته در همه جا ديده ميشود. خانوادههاي سنتي تا حدودي از لاك خود بيرون آمدهاند و با برخي از تغييرات كنار آمدهاند. اما شريعتي متعلق به يكي دو دهه قبلتر است. جامعه هنوز به تحولات دهه پنجاه نرسيده است، هر نوع تغييري از مسيري سخت حاصل ميشده است . مقاومت همچنان در لايههاي زيرين جامعه وجود داشته است. خانوادهها با عمده هنرها زاويه دارند و فقط در حد تماشاگر ومخاطب گاه از آن استقبال ميكنند. چه زماني كه از راديو برنامههايي پخش ميشود و چه زماني كه تلويزيون به خانههاي مردم ميآيد و رفته رفته به عنوان عضوي از خانواده پذيرفته ميشود . اما همان دو وسيله ارتباط جمعي هم، چندان راحت پذيرفته نشده بودند. بسياري از خانوادهها در برابر آن مقاومت نشان داده بودند. بسياري هم چشمشان به پيشنماز محله شان بود تا او چه بگويد . حالا اما همان دوران هم سپري شده بود و تقريبا بسياري از خانوادهها با همان وسايل ارتباط برقرار كرده بودند و سپر مقاومت را زمين گذاشته بودند. با اين حال اما، بسياري از مردم هنوز با رفتن به يك كنسرت و تماشاي يك تئاتر در يك تماشاخانه فاصله داشتند . عمدتا آنچه كه آنها ديده بودند از طريق همان دستگاه به دست آمده بود و اين تنها تجربه تودههاي مذهبي از دنياي هنر بود. هنر سالها توسط مذهبيون نكوهيده و مذمت شده بود و به اين ترتيب فقط در انحصار افراد غير مذهبي، خصوصا «چپيها» درآمده بود. به همين خاطر است هر چه اثر هنري است متعلق به افراد غير مذهبي است. منظور آثار پيش از انقلاب است . مذهبيون فعاليت قلمي داشتهاند. شعر، داستان و احيانا تك و توك نمايشنامهاي. اما همانها هم چندان به چشم نميآمد تا اينكه شريعتي آمد. با او است كه همهچيز در ميان مذهبيون تغيير ميكند . او نماد تغيير يك دوران ميشود . او در بسياري از باورهاي سخت و منجمد، «تــرك» مياندازد. بعضيها را كه اصلا ميشكند و بعضيها را فرو ميريزاند . به همين خاطر است كه او آغازگر يك رنسانس لقب ميگيرد. چيزي به مراتب مهمتر از «اقبال» . هر چند كه اقبال در زمانه خود بسيار جلو بود . اما شريعتي، در زمانه خود از او پيشي گرفته بود و بسياري را حتي خارج از مرزها زير تأثير گرفته بود. روشنفكراني كه او با خود همراه كرده بود و موجي كه تا دور دستها هم رفته بود.
تفاوت او با همه همكيشان، بر سر نحوه نگاه او بود. افكار او با هنر و ادبيات پيوند خورده بود و شخصيتي تازه از او پديد آورده بود. او نه تنها سينما و تئاتر ديده بود بلكه دانشجوياني هم علاقهمند به سينما و تئاتر هم كرده بود. برخي را هم به نمايشنامهنويس و داستاننويسي ترغيب كرده بود و بعدها، آثاري از همانها منتشر شده بود. او نه تنها در برابر سينما، تئاتر، موسيقي و نقاشي مقاومت نكرده بود، بلكه همگان را به اين هنرها علاقهمند هم كرده بود. همين نگاه و رفتار، از او شخصيتي جذاب و كاريزماتيك ساخته بود. شخصيتي چند وجهي كه همچون منشور، نورهاي رنگي مسحور كنندهاي از خود ساطع كرده بود و مخاطبان را به خود مجذوب كرده بود . او نه تنها با روشنفكران ديني پيش از خود، همچون مهندس بازرگان، كه حتي با روشنفكران ديني پس از خود هم، همچون دكتر سروش، تفاوت ايجاد كرده بود. او دين را سازگار با جامعه روز، با جوانان روز و جامعه مدرن بستهبندي كرده بود. مجموعهاي از همه اين جاذبهها، از او فردي چنان تاثيرگذار ساخته بود كه به تنهايي از عهده يك حركت عظيم برآمده بود . او به تنهايي موج بهراه انداخته بود.