يادداشتي به مناسبت بازگشت «فرهاد فخرالديني» به صحنه تالار وحدت
شمايل يك ناجي درآينه
ندا حبيبي
آيا موسيقي ايران نجات مييابد؟ سوالي كه چندين سال است بيتعارف در پهنه ذهن عموم مخاطبان جدي موسيقي جولان ميدهد و گاه هيچ جواب قانعكنندهاي نمييابد.
آيا نجاتدهنده در گور خفته است؟ مطايبهاي كه تلخ مينمايد و گاه پهلو به واقعيت ميزند. اما حقيقتا چرا اوضاع موسيقي جدي ما به اينجا كشيد؟ چگونه گوش مخاطب ايراني رفته رفته تنبل و تنبلتر شد و بحران شنيداري جمعي پديد آمد؟ آيا زماني كه كوچه و خيابانها براي شنيدن صداي ويلن پرويز ياحقي خلوت و تُنُك ميشد ما مردمان ديگري بوديم؟ يا حال، ياحقي ديگر نيست و هرگونه نواي دلپذيري در گذشتههاي دور براي هميشه منجمد شده است؟ گرچه اين يادداشت بستر بررسي همهجانبه اين پرسشها نيست و اميد به تلنگر به خويشتني نويسنده براي جستوجوي بيشتر و بيشتر دارد، اما هدف آن است كه بررسي كنيم، بازگشت بزرگاني همچون «فرهاد فخرالديني» به صحنه چگونه ميتواند ميراث جمعي شنيداري ما را از تباهي نجات بدهد.
آدرنو، جامعهشناس آلماني براي نوابغ هنر موسيقي نقش مهمي قائل است، جدا از حفظ ميراث فرهنگي و انتقال آن به نسلهاي بعد، او بازانديشي فردي و جمعي در زيباييشناسي را منوط به خلق آثار توسط هنرمندان بزرگ ميداند. هنرمنداني كه با وجود تغييرات سهمگين اجتماعي با پايبندي به اصالتهاي پيشين سعي و همت در حفظ پيچيدگيها و ظرافتهاي هنر موسيقي به معناي تام و تمام انسانياش دارند.
حال كمي بينديشيم؛ چه تعداد از چنين هنرمنداني در صد سال اخير تاريخ موسيقي ما زيست و خلق و آفرينش داشتهاند؟ اغراق نيست كه بگوييم اين افراد معدود هستند. اشتغال در حرفه موسيقي در ايران از گذشتههاي دور به دلايل متعدد تاريخي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي منجر به سبك زندگي آسيبپذيري ميشده است كه نتيجهاي جز مصرفي شدن توليدات موسيقايي و ناپايداري آثار در ذهن جمعي مخاطبان نداشته است. اما در اين ميان معدود افرادي با مرارت و تهذيب نفسي مثالزدني و با بهرهگيري از ذات و ذكاوت خدادادي راه والاتر اما سختتري را پيش برده و بر آن پايبند بودهاند. نامهايي همچون: فرهاد فخرالديني، علي تجويدي، مرتضي حنانه، احمد پژمان و چندي ديگر تنها يك نام نبوده و يك جريان ستبر هنري و اجتماعي محسوب ميشوند. تغييرات اجتماعي ميانه دهه پنجاه موسيقي ايران را به خصوص از نظر زيرساختي با توفاني از ناملايمات مواجه كرد؛ اما اين سرمايه با حضور و پايمردي چنين بزرگاني ادامه حيات داد.
حال برگرديم به اكنون! به پاييز هزار و چهارصد و سه در روزهايي كه اگر چشم بر صحنه تالار رودكي و وحدت ببنديم ديگر آنچنان كانوني براي تمركز به متن اصيل موسيقي در كشور نخواهيم يافت. سمفوني سيمرغ با بهرهگيري از ميراث ادبي منطقالطير عطار با وجود تمام محدوديتهاي وزني و ايقاعي در تلفيق شعر با موسيقي اركسترال، به خوبي به بازنمايي روح جمعي آميخته شده در مفاهيم مدنظر عطار نيشابوري ميپردازد. كنسرتو ويلن در بخش اول و گروه كر و دو خواننده كاربلد در بخش دوم اجرا، هر كدام نقش متمايز و در عين حال مكملي براي ايجاد احساس درك مفاهيم عرفاني در مخاطب ايفا ميكنند. آشنايي گوش شنونده با سبك و سياق آهنگسازي استاد فخرالديني، مسير اين درك و تفسير را هموارتر و نيز نوستالژي حضور او ارتباط عاطفي عميقي را با اثر رقم ميزند. اين اثر خاصه در بخش دوم به مانند متن و مفهومش با تجلي ديداري و شنيداري وحدت و يگانگي، سونوريتهاي يكدست و عاري از هرگونه نغمههاي عاريتي را به گوش جان مخاطب سرازير ميكند.
بايد اميدوار بود كه حضور بزرگان موسيقي همچون فرهاد فخرالديني بر صحنه و بازتاب آن در بين مردم بتواند به احياي ارزشهاي هنري در جامعه بحرانزده ما و نيز بالا بردن عيار كيفي آثار مشابه در جامعه هنري بينجامد، تا اين حضور ابعاد گستردهتر و پوياتري به خود بگيرد. در زمانهاي كه توليدات موسيقي با افت شديد كيفي مواجه است، اثر سيمرغ و ديگر آثار هنرمندان بزرگي مانند ايشان ميتواند به انگيزه و اغناي نقشآفريني نسل آينده ياري رساند.
آري، موسيقي ايران با بيداري جمعي نجات خواهد يافت.