• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۷ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5934 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۷ آذر

نگاهي به كتاب «يك دقيقه‌ها، يادداشت‌هاي كوتاه احمد نصراللهي، نقاش معاصر»

هنر و آزادگي

نسيم خليلي

نقاش سخاوتمند و مهرباني در زادگاهش، بابل، به بچه‌ها نقاشي ياد مي‌دهد و گاهي در گوشه و كنار، چيزهايي مي‌نويسد، هايكومانندهايي دل‌انگيز و چنان دلكش و خوشخوان كه تبديل مي‌شوند به يك كتاب: «يك دقيقه‌ها؛ يادداشت‌هاي كوتاه احمد نصراللهي نقاش معاصر» نوشته‌هايي اغلب وطن‌محور، به حزن‌آكنده اما تسلابخش، مشحون از اشاراتي پراكنده به بابلرود و بهارنارنج‌ها، مولفه‌هاي بومي؛ نوشته‌هايي كه در شماري از آنها ردپاي هنرمندان بزرگ دنيا را هم مي‌توان سراغ گرفت: «تا نيمه‌هاي شب با سقراط صحبت مي‌كردم. فوكو، رنه مارگريت با چتر و ليوان عجيبش، سرگشته و حيران، كنار چاه ايستادم.» يا آنجا كه مي‌نويسد: «مجسمه‌هاي پرويز تناولي و نقاشي‌هاي منصور قندريز، نقش‌برجسته‌ها و حكاكي‌هاي تخت‌ جمشيد و طاق بستان، با جن و پري‌هاي كودكي‌ام در مزرعه پنبه... روياهاي من كم از روياهاي دوبوفه و فرانسيس بيكن نداشتند.»
اما لطافت اين يادداشت‌ها بيش از هر چيز به آن يك دقيقه‌هايي است كه نقاش زادگاهش را در ميان كلماتش مي‌نشاند: «آب بابلرود خشك شده بود. تابستان امسال را با بچه‌هاي هارلم گذرانده‌ام.» كه در پاورقي‌ها درباره‌اش نوشته شده است كه «هارلم يكي از محلات نيويورك است كه عمدتا محل سكونت شهروندان آفريقايي‌تبار امريكا و مهاجران بوده است... هنرمند محل زندگي خويش را در بسياري از يادداشت‌ها و نامه‌هايش با محله هارلم شبيه‌سازي كرده است.» او در يادداشت‌هاي ديگر، خود را گمشده‌اي در محله‌هاي شهرش نشان مي‌دهد كه در اين گم‌گشتگي گويي رازي هنري نهفته است: «در يك عصر دلتنگ، در كوچه‌هاي پنجشنبه‌بازار و مرادبيك، تا نيمه‌هاي شب راه رفتم. بيا و كنار من بنشين، من يك گم‌ شده‌ام.» و در جايي ديگر هم از زادگاهش و هم از نمادهاي نقاشي‌هايش حرف مي‌زند، در پيوند با هم، تو گويي اين هر دو اميدواري‌هاي هنرمند باشند براي باززايي روحش: «كنار خانه‌ام چند تالاب است. سايه‌هاي‌شان پشت هم ايستاده‌اند. فاصله‌ها را نمي‌دانم. حاجي‌فيروزهايم در يك شب دلتنگ بيدارم كردند تا از اين همه آب بگذرم. اين خاصيت باززايي روح من است.» و اين حاجي‌فيروزها اشاره است به مجموعه ‌نقاشي‌هاي نصراللهي با همين عنوان كه بارها در نگارخانه‌ها به نمايش درآمدند. 
بخش ديگري از يادداشت‌ها درباره الهامات و انگيزه‌هايي است كه نقاش را به نقاشي كردن وامي‌دارد: «اينجا سرزمين من است با يك بوم سفيد.» يا «زير پاي اين همه رنگ، سكوت بود و سكوت تا باراني از شكوفه‌ها در ذهنم جاري شود.» 
و گاهي هم يادداشت‌هايش بازنمايي معرفت‌شناسي هنري اوست: «هنر بايد آدمي را به آزادگي دعوت نمايد، به زندگي، به رويا... چيزي كه امروز شكل تزوير به خود گرفته است.» يا «نقاش را با هيچ داستاني كاري نخواهد بود به جز حضور خودش، هر هنرمندي مانند خميري است كه به هر شكلي درآيد بن‌مايه‌اش زندگي است...»
و گاهي هم اين يادداشت‌ها بازتابي از روزمرّگي‌هاي غمگنانه هنرمندند: «دوزانو مي‌نشينم و حساب روز را مي‌نويسم: رنگ آبي يك‌چهارم لوله، رنگ قرمز نصف لوله، رنگ سفيد يك لوله، رنگ زرد يك‌پنجم لوله، زرده تخم‌مرغ چهار عدد، گواش، فرسودگي قلم و مصرف تعدادي كاغذ، اين است درآمد امروز!» و به اين ترتيب است كه «يك دقيقه‌ها» تبديل شده است به كتاب شاعرانه كاملي در وصف جزييات زندگي يك هنرمند ايراني.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون