• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3316 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۲۴ مرداد

داستان حيراني يك هنرمند

 

ساره بهروزي/ انتشارات مرواريد نخستين رمان انسيه ملكان را با عنوان «كسي در ميان شما» روانه بازار كتاب كرده است. رماني كه نويسنده آن تاليفش را مانند نخستين مجموعه داستانش وامدار استفاده از نكاتي مي‌داند كه جمال ميرصادقي درباره داستان نويسي به وي آموخته است. ملكان در مورد كتابش گفته است: من براي نوشتن اين كتاب دو سال ارتباط فكري‌ام را با جامعه ادبي پيرامونم قطع كردم و تنها روي نوشتن اين اثر متمركز شدم. وي تاكيد كرده است: رمان «كسي در ميان شما» داستاني است كه در آن عشق به جاي تراژدي داستاني تازه دارد و تقابل آن و هنر به ايجاد نوعي نوآوري در اثر مبدل شده است.

راوي داستان را با توصيف حالت خود آغاز مي‌كند، اين شرح عمل و كار راوي در همان ابتدا
حال وهوا و فضاي زندگي راوي را نابسامان و معلق جلوه مي‌دهد. اينكه راوي در زمان حال يا گذشته است كجا واقعي و كجا ذهني است، گاهي مرزهايي نامحسوس هستند.

راوي با استفاده از تك‌گويي دروني غيرمستقيم كه همپاي تك‌گويي دروني شخصيت حركت مي‌كند و با استفاده از ضميردوم شخص كه به صورت منفصل است، ذهنيات خود را به خواننده منتقل مي‌كند كه در اين جريان حسي از بودن را نيز براي مخاطب القا مي‌كند.

برخي منتقدان اين شيوه را مترادف با جريان سيال ذهن به كار مي‌برند و برخي ديگر مي‌گويند اين تكنيك براي ارايه محتويات ذهن در داستان‌هاي سيال ذهن است.

داستان كسي درميان شما داستاني غيرخطي است كه گذشته وحال وگاهي آينده درهم آميخته شده‌اند، ذهنيات راوي نيزمغشوش و تكه پاره است. در بسياري از لحظات مرور گذشته وحال، راوي با توصيف شخص و مكان كه جنبه‌اي نمادين دارد مي‌خواهد شخصيت خود را براي مخاطب به طور غيرمستقيم نشان دهد. وي هنرمندي افسرده ومردم گريز شده است. بارها از دختربچه‌اي نام مي‌برد كه يا نگرانش است يا در تابلو به او نگاه مي‌كند. دختر كودكي راوي است كه با ديدن مكان چيزهايي به ذهنش مي‌رسد، صداي خنده و دويدن و عروسك هم نشاني از شادي او در آن زمان است. «دختر كوچولو نيفتي توي آب» (ص9) «دخترتون داره توي باغ دور استخر ميچرخه»، «صداي خنده دختربچه از پله مي‌آيد، مي‌دود از كنارم رد مي‌شود»

راوي با وهم و خيال يك ساختار نا متوالي از زمان را نشان مي‌دهد. افرادي كه داراي افسردگي هستند ممكن است صداهايي بشنوند، آنها لزوما افراد شيزوفرني نيستند، ممكن است در اثر يك بيماري جسمي و يا استفاده از دارو دچار آن شده باشند. راوي از صداي ميخ در سرش شاكي است. «هنوز صداي دلر و ميخ را مي‌شنوم... از بس كه ميخ كوبيدي» (ص16) «ميخ بكوب همه ديوارها را سوراخ سوراخ كردي»، «تو مدام ميخ بكوبي بالاي سرم... آن صداي زنگ تلفنت كه مدام مثل ميخ فرو مي‌رود در شقيقه‌ام» (ص21)

وي فيلم مي‌بيند و مطالعه هم داشته است، او از رمان‌هاي ميلان كوندرا نام مي‌برد. كوندرا اهل چك بوده و در فرانسه زندگي مي‌كند، نامي آشناست. راوي چند رمان وي را تلفيق واقعيت خود مي‌كند، مثل «خنده وفراموشي»، «جاودانگي»، «شوخي» و«بار هستي». در همه اين داستان‌ها فضايي فلسفي حاكم است اما رمان شوخي طرفدار زياد دارد، سرنوشت دختري است كه با يك شوخي زندگي‌اش دگرگون مي‌شود، فضاي داستان عاشقانه و فلسفي است. شايد به زندگي وي بسيار شبيه و نزديك است كه وصفش را تطبيق مي‌دهد.

راوي كه هنرمند است حالا دگرگون شده است، او تنها زندگي مي‌كند. نمونه‌هايي را كه نشان از دگرگوني و پريشاني وي دارند نام مي‌بريم؛ بادي كه شبيه توفان است پنجره را باز مي‌كند و پرده دايم به ديوار كوبيده مي‌شود. كلاه آباژور مي‌افتد، وسايل روي ميز پايين مي‌ريزند و او غالبا سردش است. «اين پرده دست‌بردار نيست آنقدر خودت را به در و ديوار بكوب تا خسته شوي.»

وقتي راوي هنرمند است پس روحيه حساس وشكننده نيز جزيي از وجودش است. او از مجسمه ونوس نام مي‌برد، مجسمه ونوس در فرهنگ يونان الهه زيبايي وعشق است ولي اين مجسمه مي‌شكند وتكه تكه مي‌شود، به طور نمادين اشاره به وجودش مي‌كند. «مجسمه ونوس يادگاري به مجسمه نگاه مي‌كنم وبدن تكه تكه شده‌اش كه زير پنجره چيدم..» (ص106)

اين همه حيراني در اثر كدام اتفاق است؟

راوي به زلزله بم اشاره مي‌كند، زلزله‌اي كه در تاريخ كشورثبت شد. هم خرابي گسترده و هم كشتار زيادي داشت، ارگ تاريخي بم هم ويران شد. وي به همراه مردي كه دوستش داشته و هنرمند عكاس هم بوده به آنجا سفر مي‌كند، او نيز عكاسي را ياد گرفته و عكس مي‌گيرد. اما اينجا نيز راوي با ترسيم مكان و اتفاق عظيم زلزله به ما غيرمستقيم مي‌گويد كه عشق و عاشقي و يك اتفاق پيش‌بيني نشده دليل اين همه حيراني است، چيزهايي كه در گذشته ساخته در اثر اتفاق كه اشاره به زلزله دارد خراب مي‌شود. در ادامه او به گفت‌وگوي هملت وافيليا اشاره مي‌كند و اينكه اسم عشقش را نيز هملت گذاشته است. «افيليا: پس من سخت فريب خوردم. هملت: اگر مي‌خواهي ازدواج كني بر مرد احمقي شوهر كن، مردان عاقل زن نمي‌گيرند...» (ص85). راوي غيرمستقيم اشاره مي‌كند زيرا فرد هنرمند و نويسنده اهل مطالعه دايم اتفاقات زندگي‌اش را با آنچه خوانده و ديده تطبيق مي‌دهد. سرخوردگي ناشي از عشق وي را خانه‌نشين كرده است. «دست‌هايت هميشه گرم بود، دستكش‌هايت را دادي به من... يادت هست دنبالت دويدم...» (ص124)

درجايي ديگر وي اشاره به ساعت نقاشي سالوادور دالي مي‌كند. در جاي ديگر ساعت بدون عقربه مي‌بيند و در نهايت زمان را نمي‌داند. فرويد مي‌گويد؛ رويا وخيال در ساحتي از ذهن ما شكل مي‌گيرد كه زمان مكانيكي و مستمر يا متوالي از كار مي‌افتد و سيلان ذهن جاي آن را پر مي‌كند، طوري‌كه گذشته و حال در هم ادغام مي‌شود و تمايزي بين آن نمي‌توان گذاشت. «من حساب زمان را از دست داده‌ام و ديگرهيچ چيز نمي‌تواند آن را به من بازگرداند.» (ص125). «پيرزن در گرما مانند ساعت نقاشي سالوادور دالي روي نيمكت كش آمده و پايين مي‌ريزد.» (ص114)

اما خانم هاويشام كه از لحظات ابتدايي گاه وبيگاه با راوي است. راوي او را شخصيتي منطبق با واقعيت زندگي‌اش نشان مي‌دهد. چارلز ديكنز در رمان آرزوهاي بزرگ خانم هاويشام را دختر ترشيده‌اي كه نامزدش او را در روز عروسي ترك كرده است به تصوير مي‌كشد، او در خانه‌اي بسيار لوكس و زيبا اما كهنه و متروكه با دختري كه به فرزندي گرفته زندگي مي‌كند. دختر نيز مانند او سرد و بي‌روح است چنان كه گويي هر دو شبيه مردگانند تا انسان‌هاي زنده.

خانم هاويشام نمادي از دلشكستگي و انتظار راوي است. او خود را مانند هاويشام مي‌بيند. در خانه به مرور خاطرات نشسته و نمي‌داني ديگر چه كسان ديگري هم او را شكسته‌اند. در ميان اين همه حيراني و ضعف خانم هاويشام او را نصيحت مي‌كند كه بيرون برو مثل قبل رژ لب بزن و... هاويشام به او شربت مي‌دهد، كه البته هاويشام ديكنز خودخواه بود، اين نقطه مقابل هاويشام راوي است. در اينجا گمان مي‌رود هاويشام آينده وي باشد، در حقيقت او تصويري از آينده را به ما نشان مي‌دهد طوري‌كه خود بر آينده‌اش اشراف دارد.

نكته حايز اهميت داستان آناهيتا است. به راستي اوكيست؟

راوي كه نامش رزيتا است با آناهيتا كه غيبش زده مدام حرف مي‌زند. آناهيتا كه در ايران باستان سمبل بانوي آب و پاكي است، در اينجا نشانگر درون راوي است. در حقيقت او اسم وجودش را آناهيتا گذاشته است. آناهيتا كه نقاش است و در گالري نمي‌تواند در مقابل يك مرد جوابي دهد، «آناهيتا نمي‌شنوم چه مي‌گويي بگو متشكرم آقاي محترم... در هر حال دركتان نمي‌كنم و...» (ص111) در نهايت رزيتا با گذاشتن بوم روي سه‌پايه و چيدن رنگ‌ها از روشن به تيره نشان مي‌دهد كه نقاشي‌ها، گالري وغيره از آن راوي است نه كس ديگر. «در آينه به خودم نگاه مي‌كنم مي‌داني آناهيتا زمان ما را تكه تكه مي‌كند... مي‌دانم جاهايي سرجايش نيست خاليست يا ساختگي كاش مي‌شد به گذشته رفت وتكه‌هاي جا مانده را پيدا كرد.»

اما لازم به يادآوري است كه راوي اختلال دوشخصيتي ندارد، زيرا آناهيتا هويتي مجزا ندارد، دوم در به ياد آوردن اطلاعات شخصي ناتوان نيست ومهم‌تر اينكه ماهيت رفتاري آناهيتا متفاوت نيست. راوي در اثر آسيب رابطه عشقي اين‌چنين است. وي كه در پايان مشخص مي‌كند با مردي كه اسمش را هملت گذاشته و القاي رفتن او از كشور را مي‌دهد، هنوز در ارتباط مجازي است. در نهايت كامپيوتر خاموش نشاني از تاريكي و قطع رابطه است. «كاش يك صورتك پيدا مي‌شد كه مغزش متلاشي شده باشد تا برايت بفرستم.»، «چراغ چت را خاموش مي‌كنم روي ضربدر بالاي صفحه كليك مي‌كنم... نور صفحه كامپيوتر خاموش مي‌شود.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون