• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5964 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳ بهمن

سفرنامه ‌ «‌لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني

بيروت، جهاني ديگر ضاحيه، مشهد سيد حسن نصرالله (۱۵)

سيدعطاءالله مهاجراني

در مسجدي در نزديكي خانه محمد آقا، جمعيتي از خانواده‌هايي كه از بمباران جنوب به شمال پناه آورده بودند، ديده مي‌شد. در دو طرف صحن حياط مسجد دو ميز بود. جواناني مشخصات افراد را مي‌نوشتند تا براي‌شان سرپناه و مأوايي پيدا كنند. برخي خانواده‌هاي ساكنان منطقه گفته بودند مي‌توانند در خانه خود افرادي را بپذيرند. گشتي در صحن مسجد زديم. براي نماز قرار شد به مسجد امام موسي‌صدر برويم. مسجد در منطقه ديگري بود. در واقع از كوچه‌هاي پر شيب و نشيبي پايين و بالا رفتيم تا به مسجد رسيديم. به امام موسي صدر گفته بودند كه در اين منطقه حدود سه تا چهار هزار نفر از شيعيان زندگي مي‌كنند؛ اما مركزي و مسجدي براي تجمع ندارند. امام مسجد در سخنراني كوتاه و بليغ خود درباره جهاد و مقاومت صحبت كرد. پس از نماز دعايي كه در سال‌هاي شكل‌گيري انقلاب در ايران در نماز‌هاي جماعت و جمعه خوانده مي‌شد. دعاي پيروزي و اميد به پيروزي با افزوده معني‌داري خوانده شد. خوشبختانه معدل سني نمازگزاران كمتر از چهل سال بود!
لا‌اله إلا‌الله وحْدهُ وحْدهُ وحْدهْ، أنْجز وعْده و نصر عبْده، و هزم الأحْزاب وحْده و هزم اسراييل وحْده! فلهُ الْمُلْكُ و لهُ الْحمْدُ يُحْيِي و يُمِيتُ و هُو على كُلِّ شيْءٍ.
اين دعا را به روايت مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام پس از فتح مكه وقتي پيامبر صلوات‌الله عليه وارد صحن مسجد الحرام شد در كنار حجر‌الاسود دست‌هايش را به آسمان بالا برد و اين دعا را خوانده بود. بخشِ «هزم اسراييل وحْده!» را امام جماعت به مقتضاي موقعيت افزوده بود. جمعيت نماز‌گزار با شور و شوق و صداي رساتر و فرياد بلند‌تري اين بخش را خواندند. ما هم حس سال‌هاي انقلاب براي‌مان تداعي شده بود. و حس همراهي با مردمي كه در برابر ارتش اسراييل و بمباران‌ها و حمايت امريكا و اروپا و كشورهاي عبري- عربي مقاوم و سربلند ايستاده‌اند. به تابلو مسجد نگاه كردم نام دكتر ماهر حسين- كه اكنون معاون دوم رييس مجلس اعلاي شيعيان لبنان هستند - نقش شده بود.  ماهر حسين در حقيقت همان روياي امام موسي صدر را دنبال مي‌كند. تاسيس مراكز خيريه و ساماندهي امور شيعيان اهتمام اوست. پدرش شيخ خليل‌حسين در سال ۱۹۶۱ جمعيت خيريه‌اي در همين منطقه قري‌الخمس تاسيس كرده است. دكتر ماهر حسين جراحي‌حاذق و مشهور و مورد اعتماد مردم است. بعد از نماز، مهدي، پيرمردي را به من معرفي كرد. خوشرو و در اواخر سال‌هاي دهه هشتاد عمر. گفت در لبنان از نزديكان شهيد مصطفي چمران بوده است. در سال‌هاي ابتداي جنگ هم به ايران آمده و در «ستاد جنگ‌هاي نامنظم» با شهيد چمران همكاري مي‌كرده است. يعني رزمنده‌اي در كنار شهيد چمران. در چشمانم نگاه كرد. با اندوهي عميق كه در چشمانش برق مي‌زد. پرسيد: شما چمران را ديده بود؟! گفتم بله، خيلي زياد در مجلس اول همكار بوديم. من‌هم عضو كميسيون دفاع بودم. او صاحب «نفس مطمئنّه» بود. او به اين كيميا دست يافته بود. مثل دريا آرام بود و مثل دريا توفان‌ها را در سينه خود داشت. پيرمرد مرا در آغوش گرفت. انگار اين آغوش دوم با حس آشنايي با چمران متفاوت از آغوش معارفه اول ديدار بود. به پيرمرد گفتم برخي اشخاص حتي يادشان حال و هواي معنوي دارد و بهجت‌افزاست. ياد آنها انسان را روشن مي‌كند. در ذهنم اين شعر سيمين بهبهاني درخشيد: «ياد بعضي نفرات روشنم مي‌دارد!»
دير وقت شب به بيروت بازگشتيم. به دليل اينكه مسير طرابلس به بيروت به گونه‌اي است كه نسبتا از ارتفاع به پايين حركت مي‌كنيم. مناظر و چشم‌اندازها وسيع‌تر است. نمي‌دانم چرا قطعه فلوت سحر‌آميز موزارت با ديدن مسير در ذهنم تداعي مي‌شد.
دير هنگام شب به ضاحيه سر زديم. ضاحيه در حقيقت مهم‌ترين منطقه و مركز شيعيان در بيروت است. بعدا بشار‌اللقيس برايم گفت اين تدبير امام موسي‌صدر بود كه شيعيان اگر بخواهند در لبنان موقعيت مناسب پيدا كنند و از حالت و وضعيت حاشيه‌نشيني نجات يابند و نقشي متناسب با جمعيت و پيشينه خود در لبنان داشته باشند باید در بيروت حضور پررنگ‌تري پيدا كنند. حافظ اسد هم موافق بود و از اين ايده حمايت كرد. به همين خاطر شرايط و مقتضياتي فراهم شد تا جوانان لبناني از جنوب براي تحصيل و آموزش حرفه به بيروت مي‌آمدند و در بيروت مستقر مي‌شدند. گفته مي‌‌شد كه ضاحيه يك ميليون جمعيت دارد. بيش از نود درصد اين جمعيت شيعه هستند. البته در قياس با مناطق مسيحي‌نشين بيروت يا حتي مناطق سني‌نشين يك نگاه شتابزده نشان مي‌دهد كه شيعيان نسبت به مسيحيان و اهل سنت نما و سيماي خانه‌ها و محله‌های‌شان فقيرانه است.  

انگار در بيروت سه شهرداري متمايز وجود دارد! آب و رنگ خيابان‌ها و ميدان‌ها و چراغ‌ها و خط‌كشي خيابان‌ها و كيفيت آسفالت متفاوت است. در اين سال‌هايي كه گذشت يعني در پنجاه‌ساله اخير تمركز فشار بر ضاحيه بوده است.
در جنگ داخلي لبنان و نيز بمباران‌هاي اسراييل گويي هدف اصلي ضاحيه بوده است. در اين روز‌ها و شب‌ها هم هميشه ضاحيه بمباران مي‌شود. مانند بمباران محله‌اي كه سيد حسن نصرالله زندگي مي‌كرد. با هشتاد بمب سنگرشكن يك تني. محله تاريك است. توده‌هاي خاك قرمز در كنار غيبت ساختمان‌ها كه در بمباران فرو ريخته‌اند. بار پنجم است كه به ضاحيه مي‌آيم. غير از ديداري كه در سال ۱۳۷۰ با شوراي مركزي حزب‌الله به رهبري شهيد سيد عباس موسوي در سفارت ايران داشتم. آن وقت معاون رييس‌جمهور و رييس كميته حمايت از فلسطين بودم. دو بار ديگر به شكل اختصاصي به عنوان وزير فرهنگ و ارشاد و نيز مدير مركز گفت‌وگوي تمدن‌ها با سيد حسن نصرالله ملاقات داشتم. در مركز تحقيقات حزب‌الله برايم سخنراني و جلسه پرسش و پاسخ ترتيب داده بودند. از مركز براي سيد حسن نصرالله تعريف كردم. گفتم ما در ايران هم چنين مركزي با اين دقت كه مواضع شخصيت‌هاي سياسي و فرهنگي لبناني و منطقه و جهان را به شكل روزآمد پيگيري و آرشيو كند نداريم. پرونده خودم را نشانم دادند! تمامي مواضعم به زبان‌هاي مختلف آرشيو شده بود. مسوول آرشيو با طنز ملايمي گفت: «سيد تو كه همه نشريات را پر كرده‌اي!» گفتم من پر نكردم، شما پر كرديد! طنز مشهور پيكاسو را برايش گفتم. افسر نازي هنگامي كه تابلو گورنيكاي پيكاسو درباره ويراني‌هاي جنگ را ديده بود؛ پرسيده بود: اين كار شماست؟ پيكاسو گفته بود: « كار شماست!» سيد حسن نصرالله گفت. دوستان ما در مركز تحقيقات به همان توانايي مجاهدان اسلحه در دست در جبهه مقاومتند. هر دو گروه شايسته‌اند. البته ما در مركز تحقيقات افرادي را داريم كه جزو رزمندگان نخبه ما هستند. در دستي كتاب و در دستي تفنگ.
اكنون توده خاك سرخ در برابر من است. خاك سياه يا چرنوزيوم حاصل‌خيزترين خاك براي كشاورزي است. مثل خاك گندمزارها در اوكراين و در كناره‌هاي رودخانه افسانه‌اي دنِ آرام. خاك سرخ گويي مست شهادت است! مگر نه اينكه ما از خاكيم و به خاك باز مي‌گرديم. گويي شهادت اكسيري يا كيميايي است كه خاك را به رنگ حود در مي‌آورد. شهيد از جنس خاك نمي‌شود.
كيميا داري كه تبديلش كني
گر چه جوي خون بود شيرش كني!
كيمياي شهادت خاك را به رنگ خون در آورده است. آن هم شهيدي مانند سيد حسن نصرالله كه سيد شهيدان لبنان و جبهه مقاومت است. بيت اوحدي را زير لب زمزمه مي‌كنم. براي شهيدان امام علي و امام حسين عليهم السلام سروده است: 
قلبِ سياهِ سيمِ تنم زرِّ ناب شد
زين خاك سرخ فام، كه همرنگ كهرباست
كيمياي شهادت اين خاك قلب سياه را طلا مي‌كند! چگونه!؟ با تغيير ديدگاه نسبت به زندگي و مرگ. انسان چگونه زندگي مي‌كند؟ به روايت شمس با خودش و براي خودش زندگي مي‌كند؟ تعيش بِنفْسِه؟ يا با خدا زندگي مي‌كند و براي خدا دم مي‌زند و جهاد مي‌كند. « تعيش بِربِّه» زندگي با خود تمام مي‌شود. 
پايان سخن شنو كه ما را چه رسد
از خاك درآمديم و بر باد شديم
نه پايان سخن اين نيست. مرگ آغاز ماجراست. پيام مرگ سرخ متفاوت از مرگ سياه يا خودكشي است. از مرگ سرخ زندگي مي‌رويد. شادي و سرور و بقا مي‌تراود. چنان كه خداوند فرمود: «شهيدان زنده‌اند و شادمان از آنچه خداوند بهره آنان كرده است.» خاك سرخ حرف مي‌زند. صائب ديده است!
چو لاله سر زند از خاك سرخ رو صائب
به آب تيغ، شهيدي كه شُست از جان دست
شهيد در پي داشتن نيست. در انديشه بودن است. در انديشه آزادي است و نه رهايي. 
من در انديشه آنم كه روان بر تو فشانم!
نه در انديشه كه خود را ز كمندت برهانم
مرگ سياه نوعي دلمردگي و نوميدي و حسرت را بر جاي مي‌گذارد كه چرا؟ سيد حسن نصرالله ۶۴ سال زندگي كرد. تمام زندگيش را مي‌شود در قابي مرصع و تماشايي و الهي و اسطوره‌اي براي هميشه تماشا كرد. از آن قاب‌هايي است كه بر رف تاريخ در مسير چهاراه گذار انسان قرار مي‌گيرد. شهادت سيد حسن نصرالله در واقع كمال زندگي او بود. سر فصلي جديد در زندگي او.  محله يا منطقه تاريك بود. نيمه شب بود. گاه موتوري در ضاحيه ديده مي‌شد. مجمّع ثقافي كه محل سخنراني‌هاي عمومي سيد حسن نصرالله بود، بمباران شده بود. به روضه‌الشهداء رفتيم. فضا تاريك بود. گاه در كنار مزار شهيدي فردي ديده مي‌شد. مي‌بايست با احتياط از كنار سنگ مزار شهيدان عبور كنيم. پدر و پسر شهيدي مزارشان كنار يك‌ديگر بود. به تاريخ شهادت‌ها نگاه كردم؛ در فاصله دوهفته شهيد شده بودند. مي‌توانم بگويم در فضاي بمباران بيروت. بمباران ضاحيه و شهادت سيد حسن نصرالله، بمباران مجمع ثقافي، فضا بسيار غريبانه بود. گويي در فضا اندوه سنگيني موج مي‌زد. با هر دم موجي از غم سينه شما را مي‌آكند. جواني با پيراهن مشكي و هيجان به سمت ما آمد. با مهدي صحبت كرد. با من هم سلام و عليك. گفت: «آمده است تا هر كمكي از دستش ساخته باشد انجام دهد. گفت در شهر خودشان، يكي ازشهر‌هاي شمال ايران در كار ساخت و ساز خانه است. اما نتوانسته نسبت به سرنوشت مردم لبنان بي‌تفاوت باشد. گفت هر كاري بگويند و هر خدمتي از دستش ساخته باشد انجام مي‌دهد.» رفتم از توي خودرو بسته بيسكويتي كه‌داشتم برايش آوردم. گفتم حتما خدا وسيله‌ساز است و راهي پيدا مي‌كند. ناگاه با چشماني كه از تعجب و هيجان برق مي‌زد ، گفت: « اِ اِ شما آقاي مهاجراني هستي!؟» ديده بوسي كرديم. گفتم خداوند به همين نيت‌ها و انگيزه الهي و انقلابي و انسان‌دوستانه جزاي خير مي‌دهد. گفت بعد از شهادت سيد حسن نصرالله بي‌طاقت شده بودم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون