كاراكالا، امپراتور و سربازانش
مرتضي ميرحسيني
فيلم جديد «گلادياتور» (2024) ريدلي اسكات نه تاريخي است و نه داستان جذابي دارد. حداقلش اينكه بيشتر آنهايي را كه منتظرش بودند، نااميد كرد. ماجراي آن دو برادر - گتا و كاراكالا - كه در فيلم امپراتور خوانده ميشوند نيز بسيار متفاوت از داستاني است كه اسكات برايمان روايت ميكند. سال 211 ميلادي در چنين روزهايي جاي پدرشان را گرفتند و فرمانروايي را به اكراه بين خودشان تقسيم كردند. البته عمر اين شراكت طولاني نشد. كاراكالا - كه چند ماهي بزرگتر بود - نه به تقسيم قدرت تن ميداد و نه پيوند برادري آن دو، دوام اين حكومت اشتراكي را تضمين ميكرد. به يك سال نرسيده سربهنيستش كرد و آن سايهاي را كه تحمل سنگينياش را ناممكن ميديد، كنار زد. نوشتهاند برادرش را در آغوش مادرش سر بريدند، چنان كه خون او لباس آن زن را خيس كرد. البته داستان جنون و قساوت كاراكالا طولانيتر - و شايد كمي آلوده به اغراق - است. از پدرش كه عمري نسبتا طولاني داشت متنفر بود و به روايت هردويان «از اينكه مرگ پدرش به تأخير افتاده بود رنجيده خاطر بود و از پزشكان ميخواست كه به هر وسيله كه شده است پيرمرد را به جهان ديگر بفرستند.» براي تثبيت قدرت خود، حاميان اصلي برادرش را يكي بعد از ديگري كشت و بسياري ديگر از مخالفان خود را هم با اتهام و افترا به زندان انداخت. البته زورش به همه آنهايي كه دوستش نداشتند، نميرسيد. ديگران را با رشوه و وعده ساكت كرد. عاشق جنگ و دلبسته تفريحات وحشيانه بود. نوشتهاند «خرسهاي وحشي را زنده ميگرفت، يكه و تنها با شير ميجنگيد، هميشه شيرهايي در كاخ خود داشت و حتي گاهي شيري را بر سر ميز و در بستر خويش ميبرد. خاصه به مصاحبت با گلادياتورها و سربازان ارج مينهاد و ميلي به همنشيني با اعضاي سنا نداشت.» در رُم آرام نگرفت و در جستوجوي افتخارات نظامي، پيشاپيش سپاهي بزرگ به آسيا سرازير شد. در مرزهاي اشكانيان كه پدرش چند بار از آنها گذشته بود دست به شرارتهايي زد و در توهماتش، براي فتح سرزمينهاي شرق فرات با اسكندر مقدوني رقابت كرد. به نوشته ويل دورانت «دستهاي مركب از 16 هزار نفر تشكيل داد و آن را فالانكس اسكندر ناميد و آنان را با سلاحهاي مقدوني مجهز ساخت و به فكر آن افتاد كه پارت را تسخير كند، همانگونه كه اسكندر ايران را فتح كرد. سخت ميكوشيد كه سرباز خوبي باشد، در خوراك و خستگيها و راهپيماييها و سنگركشيها و پلسازيها همدوش لشكريان خود بود و در نبردهاي دليرانه و دعوت دشمن به جنگ تن به تن شركت ميجست.» اما بعد از غارت و خونريزي در چند شهر مرزي، هراسان از احتمال درگيري در جنگي تمامعيار، دل و جرأت رخنه در فلات ايران را پيدا نكرد. ماجرا برايش واقعيتر از آن چيزي شد كه انتظارش را داشت. به سوريه عقب نشست؛ همان جا هم در توطئه جمعي از سربازانش، روي پلههاي معبد آناهيتا در حران كشته شد (سال 217 ميلادي). پدرش هميشه ميگفت «سربازانتان را بينياز كنيد و در بند هيچ چيز ديگر نباشيد» و كاراكالا كوشيد به اين توصيه پايبند بماند. بعد از قتل گتا، تقريبا همه خزانه سلطنتي را به سربازان بخشيد و هر جا كه رفت، دست آنان را براي غارت و تجاوز باز گذاشت. اما آنان هيچ وقت، حتي در بهترين روزهايش نيز صادقانه همراهش نشدند و سرانجام به او - كه به نظرشان ديوانهاي با كنش و واكنشهاي پيشبينينشدني بود - پشت كردند. حتي به روايت آندره ورستانديك، وقتي كار جنگ با اشكانيان بالا گرفت، او را «كه مسوول واقعي تمام كثافتكاريها بود» قرباني كردند تا آتشبس را ممكن كنند.