قانون سوم نيوتن
حسن لطفي
روز سوم جشنواره فيلم فجر روز حضور پررنگ مردگان جاويدنام روي پرده سفيد برج ميلاد است. تقديمنامه روز سوم جشنواره به دو دوبلور درگذشته (آرشاك و ربيعي) تقديم ميشود. فيلم اسفند ساخته دانش اقباشاوي به جليل شعباني اهدا ميشود. اما در اين ميان آنچه بيش از همه توقع بينندهاي با سليقه و باور مرا متوقع ميسازد، تقديمنامه احسان فرهمند و گروه سازنده فيلم رهاست كه به زندهياد كيومرث پوراحمد انديشيدهاند. آنها با ياد اين فيلمساز دردمند و درد آشنا، انگار كدي را به بيننده دادهاند كه بدانند قرار نيست فيلمي ببيند كه حالش خوش و نيشش تا بنا گوش باز شود. بعد هم طرح گرافيكي نام فيلم كه با كنار هم قرار گرفتن تارهاي مو بر رده نقش ميبندد، نشان ميدهد كه اين حدس بيراهه نيست. قصدم تحليل و نقد فيلم رها نيست.
اما از لحظهاي كه با لحظههاي زيادي از فيلم بغض كردم، از اينكه نميتوانم به عنوان يك انسان نقشي در بهبود شرايط زندگي افرادي همچون رها (دختر مهربان، مثبتانديش و گرفتار در مشكلات اقتصادي برآمده از شرايط خانوادگي و جامعه با بازي خوب ضحا اسماعيلي) و توحيد (پدري مهربان كه شرايط زندگي همچون قانون سوم نيوتن وادار به عكسالعملش ميكند با بازي خيلي خوب شهاب حسيني) و... داشته باشم، احساس شرمساري ميكنم، چراكه معتقدم فيلم رها هر چند در تركيب با تخيل و جداسازي و تركيب وقايع شكل گرفته، اما فرهمند آينهاي روبهروي وقايع جاري در اجتماعش گذاشته است. آينهاي كه با دراماتيزه كردن وقايع درد و تاثير درد را بيشتر كرده است. البته فرهمند فقط گزارشگر وقايع تلخ جامعه نيست. با فيلمش نشان ميدهد پي درمان هم هست. فيلمش اگرچه همانند دزد دوچرخه دسيكا بيننده را وارد جامعه ميكند و از نقش وقايع مختلف و شرايط اجتماع در زندگي ميگويد، اما همانند همان فيلم در پي شرايط زيستي جامعهاي است كه داستان فيلمش در آن رخ ميدهد.
داستاني كه از درد و زخمهاي نشسته بر شرايط اجتماعي ميگويد.
شرايطي كه بايد از بين برود، اگر نرود دختران جوان در مترو و كانالهاي كولر خواسته و ناخواسته روياهايشان را تحقق نيافته به انتها ميرسانند. دزد، دزد ميسازد و فقر، تنفر! با اين حساب فكر ميكنم بيشتر از هر بينندهاي فيلم رها فيلمي براي تماشاي كساني است كه در مجلس راي ميدهند، در وزارتخانهها برنامه ميريزند و... (كلي بگويم همه كساني كه مستقيم با حرفها و رفتارشان براي زندگي مردم تصميم ميگيرند). فقط بايد يادشان باشد وقت تماشاي فيلم با پيشفرض سياهنمايي گمان نكنند اغراقي در كار است. اغراق نيست، قانوني شبيه قانون سوم نيوتن است. تصميمي كه گرفتهاند همچون جسمي سهمگين به زندگي مردمي از جنس دختري كه خودش را در مترو زير قطار انداخته برخورد كرده و او براي دفع اين درد خودش را كوبيده به زندگي توحيد و... . روز سوم علاوه بر فيلم رها كه درد را اگرچه با اطناب به تصوير كشيده، فيلم گرم اما كمي كشدار بچه مردم و اسفند و آبستن را هم داشت. گمانم فيلم اسفند هم همچون فيلم صياد از داشتن امكانات زياد و عدم توجه به وقايع دراماتيك زندگي قهرمانان و نبود داستاني تاثيرگذار آسيب ديده است.