• ۱۴۰۳ شنبه ۱۱ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5994 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۱ اسفند

مرداني از جنس آينده براي توسعه

مهرداد حجتي

يك و نيم قرن پيش در يكي از شماره‌هاي نشريه ثريا نوشته شده بود: «در اروپا از هر هزار نفر، يك نفر بي‌سواد است و در ايران از هر هزار نفر، يك نفر با سواد و اين از بدي اصول تعليم است...»، «مقاله مزبور، تاثير عميقي در روحيه[حسن] رشديه گذاشت و انقلابي در افكار او پديد آورد. به‌طوري‌ كه يك‌باره از تصميمي كه پدرش براي ادامه تحصيل او [براي اعزامش به نجف]گرفته بود، منصرف شد...» او ابتدا به بيروت و سپس به استانبول رفت و پس از فراگيري علوم جديد سر از ايروان در آورد و به كمك برادر ناتني‌اش نخستين مدرسه نوين ايراني را براي كودكان مسلمان‌زاده آن شهر در ۱۳۰۱ تاسيس كرد و ‌اين سرآغاز سلسله رخدادهايي بود كه منجر به تاسيس مدارس نوين در ايران مي‌شد. البته كه پيش از او اميركبير نخستين «مدرسه آموزش عالي مدرن» را در ايران بنيان نهاده بود كه در دي ماه ۱۲۳۰، در غياب او توسط ناصرالدين‌شاه قاجار گشايش يافته بود و اينچنين اميركبير ثمره زحماتش را هرگز به چشم نديده بود! شايد اين تقدير همه آنهايي بود كه در تلاش براي پيشبرد علم در كشور همواره با ناسپاسي حاكمان و دولتمردان روبه‌رو مي‌شدند. چنانكه رشديه هم بعدها دچار مصائبي شد و هر بار پس از هر آتش، از خاكستر خود برخاست.  اميركبير اگرچه يك پيشگام بود، رشديه اما يك توسعه‌دهنده بود.او پس از بازگشت به ايران ابتدا در تبريز نخستين مدرسه نوين را به راه انداخت و پس از آن پنج مدرسه ديگر هم در آن شهر ساخت. هر بار مدارس او توسط متعصبان مذهبي - كه همچنان قائل به آموزش در مكتب بودند - تخريب و خودش تهديد به مرگ شد. خانواده‌هايي هم كه فرزندانشان را به آن مدارس مي‌فرستادند هم تهديد و تكفير مي‌شدند. آنقدر در تبريز عرصه بر او تنگ شد كه ناگزير به ترك آن شهر شد. در مشهد هم مدرسه‌اي نوين تاسيس كرد. آنجا هم تحمل نشد. متعصبان مذهبي مدرسه‌اش را غارت كردند، خودش را كتك زدند، دستش را شكستند و سرانجام او را از آن شهر رماندند.
پس از آن واقعه ديگر كسي جرات واگذاري خانه خود براي تاسيس مدرسه به او نداشت. رشديه ناچار مزرعه‌اش را فروخت تا هفتمين مدرسه را داير كند. در كلاس‌ها، ميز و نيمكت و تخته سياه گذاشت و در ميان ساعت كلاس، زماني براي تفريح دانش‌آموزان گذاشت با اينكه اين تغييرات مورد توجه قرار گرفت، اما چون صداي زنگ مدرسه به صداي ناقوس كليسا، شبيه بود، بهانه‌اي براي مخالفان ‌شد و او هم ناچار به چشم‌پوشي از زنگ مدرسه شد.هر چند كه هيچ تغييري مانع تخريب او نشد. هر روز شايعاتي عليه‌اش ساخته شد. مثل آن زنگ كه بهانه تهمت‌هاي تازه شد!
او اما هيچ‌گاه عقب ننشست. بارها و بارها آسيب ديد. تهمت خورد. دستش شكست. پايش تير خورد. اموالش غارت شد. كتاب‌هايش سوزانده شد، اما يك گام هم عقب ننشست. تا اينكه بالاخره تاثير خود را در طول زمان گذاشت. داستان مجاهدت‌هاي او مفصل است. حتي از يك رمان يا يك فيلم سينمايي پرماجرا هم جذاب‌تر است. او شايد يكي از عجيب‌ترين شخصيت‌هاي تمام تاريخ است. مردي كه به راه خود ايمان داشت. در آن راه پا فشرد. بارها و بارها در هم شكست، اما هرگز شكسته نشد! او هيچ‌گاه شكست را نپذيرفت، چون هيچ زمين خوردني در كار نبود. هر چند كه هيچ‌گاه راه هموار نبود. 
او نه تنها در پي بنيان نهادن «نوعي نهاد آموزشي مدرن» در ايران بود، بلكه در حال تعصب‌زدايي و خرافه‌زدايي از كشور هم بود. او با بخش وسيعي از متعصبان مذهبي درگير بود. بيشترين مانع در طول همه آن سال‌ها، موانعي از جنس خرافات بود كه متعصبان ديني بر سر راهش مي‌چيدند. او پيشرفت و توسعه كشور را فقط از راه گسترش علم و دانش ديده بود و براي دست يافتن به آن بايد ابتدا به كودكان خواندن و نوشتن مي‌آموخت.  ايران نياز به ارتباط با جهان پيشرفته و در حال توسعه داشت. به همين خاطر الگوهايي براي توسعه نياز داشت. تاسيس مدارس نوين، دانشگاه و مراكز آموزش عالي. اما همواره موانعي بر سر راه بود. افكار عقب‌مانده و بسته‌اي كه مدام مانع‌تراشي و اخلال مي‌كردند و هرگونه حركت به سوي آينده را كند مي‌كردند. نظير همان رفتارها كه در تمام آن سال‌ها با «حسن رشديه» كردند. توليد خرافه و اشاعه آن توسط افراد با نفوذ مذهبي در مجامع. اتفاقي كه پس از اين همه سال هنوز هم رخ مي‌دهد و حركت به سوي توسعه را كند مي‌كند. 
الگوي «مدارس رشديه» بعدها تكثير و سراسري شد. در همه شهرها و روستاها مدرسه‌اي تاسيس شد. بعدها از تجربه كشورهاي توسعه يافته نيز الگوهايي گرفته شد و به اين ترتيب مدارس مدرن در ايران نهادينه شد. هر چند كه هنوز پس از بيش از يك قرن، مدرنيته و مدل‌هاي توسعه در كشور با چالش‌هايي جدي روبه‌رو است. بارها با روي كار آمدن دولتمردان «ضدتوسعه»، كشور به عقب بازگشته و از اين رهگذر آسيب‌هاي گسترده ديده است. بازتوليد افكار خرافي پس از گذشت بيش از يك قرن، نشان از عزمي جدي در لايه‌هايي از جامعه و حكومت براي عقب نگه داشتن ايران دارد. همان عزمي كه بيش از يك قرن پيش ميز و نيمكت مي‌شكست و معلم دلسوزي همچون رشديه را تهديد به مرگ مي‌كرد، به او بهتان مي‌بست و حتي او را كافر صدا مي‌زد. حالا نيز چنين افكاري در حال انتشار در عرصه عمومي‌اند. مخالفت با هر نوع «علم‌آموزي» و الگو‌برداري از پيشرفت‌هاي غرب، حالا به يك «روش» در ميان برخي چهره‌هاي متعصب سياسي تبديل شده است. چيزي شبيه بازتوليد همان رفتار براي برچسب زني، ويرانگري و تخطئه. از درون اين همه مانع‌تراشي هيچ‌گاه نتيجه مطلوبي براي كشور پديد نيامده است. چه هنگامي كه با ورود «دوش حمام» مخالفت شد. چه با تلفن. چه با راديو. چه با تلويزيون. چه با ويديو. چه با ماهواره و چه با اينترنت يا هرگونه اسباب و ابزار پيشرفته‌اي. مگر در عصر مشروطه شيخ فضل‌الله با سينما مخالفت نكرد؟ سينما اما از بين نرفت. همان‌طور كه هيچ يك از اين اسباب و مظاهر مدرنيته از بين نرفتند. زمان به سرعت و باشتاب در حال پيش رفتن است. كشورها يك به يك در حال توسعه و تحولند. ايران نيز نياز به توسعه دارد. توسعه هم نياز به دانش و برنامه دارد. اما گويا همچنان موانع بزرگي بر سر راه توسعه هست. از جنس همان موانعي كه در طول همه اين سال‌ها - از اميركبير و رشديه تاكنون - بوده است.  چه تاريخ عبرت آموزي كه اميركبير به فرمان شاه به قتل رسيد! رشديه هم تا سال‌ها تهديد به قتل شد. اما الگوي آموزشي آن دو مرد بزرگ و وطن‌دوست پا برجا ماند و بعدها سبب‌ساز بسياري از گشايش‌ها در كشور شد. روزگاري رشديه گفته بود: 
«مي‌دانيد كه امروز براي شما چه عيد بزرگي است. امروز روزيست كه شما از خرابه نداني به شهر دانايي داخل شده‌ايد. تا ديروز ولگرد كوچه‌ها بوديد. امروز شاگرد مدرسه شده‌ايد. مردم به كربلا و مشهد و مكه مي‌روند، كربلايي و مشهدي و حاجي مي‌شوند. شما امروز اصل حاجي شده‌ايد كه به مدرسه آمده‌ايد. شاگرد مدرسه حرمتش در پيش خدا، از هر كربلايي و مشهدي و حاجي بيشتر است، زيرا كه به تحصيل علم وارد شده‌ايد. آدم بي‌سواد مرده است و آدم باسواد زنده است. شما امروز زنده شده‌ايد... به به به!مي‌دانيد مدرسه چه جايي است؟ مدرسه جاي خداشناسي است، مدرسه جاي تربيت و تعليم است، همه علما، همه وزرا، همه بزرگان از مدرسه بيرون آمده‌اند. ان‌شاءالله سعي مي‌كنيد شما هم آدم بزرگ و يكي از بزرگان بشويد. تاريخ امروز را بايد تا آخر عمرتان در يادتان نگه داريد كه در روز پنجشنبه پنجم ربيع‌الاول، اول برج ميزان ۱۳۰۴ وارد مدرسه شده‌ايد...»
او هنگام مرگ وصيت كرد: «مرا در محلي به خاك بسپاريد كه هر روز شاگردان مدارس از روي گورم بگذرند و از اين بابت روحم شاد شود.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون