جنگ ايران و عراق، بحران هستهاي
محمد دروديان
مقايسه مذاكرات هستهاي با قطعنامه 598، نخستين بار پس از پذيرش مذاكره براي پايان دادن به بحران هستهاي، با استفاده از مفهوم كنايهآميز «جام زهر هستهاي»، آغاز شد، هرچند موضوع مورد مقايسه، راهبردي و در سطح ملي بود، ولي از منظر سياسي- اجتماعي مورد توجه قرار گرفت. بعدها در زمان رقابت انتخابات رياستجمهوري نيز، دشواريهاي برونرفت از بحران هستهاي، از طريق مقايسه آن با پذيرش قطعنامه 598 مطرح شد. اكنون نيز مقايسه ياد شده با نظر به پيامدهاي سياسي- راهبردي، در كانون بررسيها قرار دارد. فارغ از ضرورت نقد و بررسي دلايل رويكرد سياسي در مقايسه توافق هستهاي با قطعنامه 598، بهنظر ميرسد مقايسه يادشده امكان بازبيني تجربه تاريخي قطعنامه 598 را در چشمانداز روش دستيابي به توافق هستهاي و پيامدهاي احتمالي آن، فراهم كرده است. چنين فرصتي را بايد مغتنم شمرد و از آن استقبال كرد، زيرا از طريق پيوند ميان تجربه گذشته با نيازهاي حال و آينده، ضمن اينكه تجربيات تاريخي روزآمد خواهد شد، از تصميمات آينده پشتيباني خواهد كرد. بررسيهاي تاريخي ناظر بر اين معنا است كه برخي وقايع از جهت آغاز و برخي از حيث پايان، تاريخي و سرنوشتساز هستند. در مواردي هم مانند جنگ ايران و عراق و توافق هستهاي، هر دو جهت اهميت دارد و قابل مشاهده است، در حاليكه موضوع تصرف سفارت امريكا، تنها از حيث آغاز اهميت داشت و پايان آن در سايه حمله عراق به ايران، قرار گرفت. با اين توضيح، بر اثر آغاز جنگ، ماهيت تحولات سياسي- اجتماعي و نظامي- امنيتي ايران به مدت يك دهه تحت تاثير قرار گرفت و نحوه پايان جنگ، جهتگيري سياستهاي راهبردي و ماهيت تحولات سياسي- اجتماعي ايران را در دهه 70 شكل داد. همچنين با آغاز بحران هستهاي در دهه 80، روند تحولات سياسي- اجتماعي و نظامي - امنيتي ايران تغيير كرد و حتي كشور در آستانه جنگ مجدد قرار گرفت. همچنين بهنظر ميرسد با اجراي توافق هستهاي، تحولات ايران و منطقه تحت تاثير اين رويداد قرار خواهد گرفت. بررسي حاضر بر پايه دو فرض انجام شده است كه در ادامه به آن اشاره خواهد شد:
اول) موضوع قطعنامه 598، گرچه پايان دادن به جنگ بود، اما توافق هستهاي نيز بهمنظور جلوگيري از تحقق جنگ جديد حاصل شد. به عبارت ديگر در قطعنامه 598، هدف پايان دادن به جنگ بود، در حالي كه «بحران هستهاي» بهمثابه جنگ احتمالي بود كه از طريق توافق هستهاي، اين بحران مديريت شد. بر پايه توضيح يادشده، نحوه پايان دادن به بحران هستهاي از طريق مذاكره و توافق سياسي در مقايسه با موضوع بحران و آنچه در متن «برجام» آمده است از اهميت بيشتري برخوردار است و به اين اعتبار، تاريخي و تاريخ ساز خواهد بود.
دوم) پيوند واژه «ديپلماسي» با مساله برون رفت از بحران هستهاي، مفهوم ديپلماسي را فراتر از روش يا ابزار ديپلماتها، در پيشبرد سياست خارجي قرار داده است. از اين پس واژه ديپلماسي يك نظام مفهومي- روشي را براي مواجهه جامعه ايران با موضوعات و مسائل، در زمينههاي مختلف نمايندگي ميكند زيرا پس از سه دهه و در مواجهه با سه مساله اساسي شامل تصرف سفارت امريكا در آبان سال 58، اتمام جنگ ايران و عراق در مرداد سال 67 و اكنون با حل بحران هستهاي، اين مفهوم در يك فرآيند تاريخي شكل گرفته و كار ويژه خود را نمايانده است.
1- براي پايان دادن به جنگ ايران و عراق، قطعنامه 598 در سال 1366 و در شرايطي كه ايران از موضع برتر نظامي برخوردار بود، از سوي سازمان ملل تصويب شد ولي در سال 1367 و پس از حملات نظامي عراق، از سوي ايران پذيرفته شد. در بحران هستهاي، مذاكره و توافق با قدرتهاي بزرگ زير فشار تحريم و تهديد نظامي صورت ميگرفت. با توجه به تركيب كشورهاي شركتكننده در مذاكرات، همچنين فشارهاي سياسي و رواني براي تخريب روند سياسي مذاكرات بهنظر ميرسد توانمندي ديپلماسي ايران در بحران هستهاي و تصميمگيري در زمان مناسب، در مقايسه با زمان قطعنامه 598، بسيار پيچيده و هوشمندانهتر بوده است.
در نتيجه بر اثر توانمندي، اعتمادبهنفس، بلوغ تفكر راهبردي و مديريتي ايران براي دستيابي به توافق هستهاي، مناسبات خارجي ايران در آينده، بيشتر تحت تاثير پويايي تحركات ديپلماتيك قرار خواهد گرفت.
2- بحران نظامي و از دست دادن مناطق تصرف شده در خاك عراق در سال 67، راهبرد ايران را از پيروزي نظامي و سقوط صدام، به پذيرش قطعنامه 598 تغيير و گزينههاي ايران را براي پايان دادن به جنگ، محدود كرد. در بحران هستهاي با وجود فشار تحريم و خطر حمله به ايران، قدرت دفاعي- بازدارنده ايران، در محدود كردن گزينههاي امريكا و غرب، همچنين انتخاب روش مذاكره براي توافق با ايران، نقش اساسي داشت. در نتيجه در آينده، قدرت دفاعي- بازدارنده ايران همچنان در تعيين جهتگيري سياستهاي راهبردي اين كشور و شكلدهي معادلات منطقهاي نقش اساسي خواهد داشت.
3- جامعه ايران به دليل پيامدهاي جنگ طولاني و مهمتر از آن، پيوستگي جنگ با انقلاب، در واكنش به پذيرش قطعنامه 598، دوقطبي شد، برخي گريستند و برخي خرسند يا با سكوت خود، در حيرت ناشي از اين شوك بسر ميبردند. در حالي كه توافق هستهاي بر پايه اجماع در جامعه ايران شكل گرفت و در واكنش به آن، جشن و شادي در ماه مبارك رمضان بر گزار شد. در نتيجه پويايي تحولات سياسي- اجتماعي ايران تحت تاثير توافق هستهاي به صورت منسجم و عميقتري ادامه و گسترش خواهد يافت و تحولات سياسي- اجتماعي ايران را تحت تاثير قرار خواهد داد.
4- پذيرش قطعنامه 598 براي برون رفت از جنگ و پيامدهاي سياسي، اقتصادي و امنيتي آن بود، بدون اينكه افق روشني در چشمانداز احتمالي پايان جنگ، قابل مشاهده باشد، لذا منجر به ظهور دوگانگي در ساختار سياسي و جامعه ايران شد اما توافق هستهاي براي برونرفت از بحران و پيامدهاي سياسي، اقتصادي و امنيتي آن، ناظر بر افق آينده است. در نتيجه تداوم مناقشات سياسي- راهبردي، درباره روش و نتيجه مذاكرات، موجب برآمدن نيروي اجتماعي جديد در جامعه ايران از زير به سطح خواهد شد. ترسيم چشماندازها و جهتگيريهاي آينده ايران و پيشبرد روندهاي جديد سياسي - اجتماعي حاصل اين تحول خواهد بود.
5- با اتمام جنگ ايران و عراق، حمله ارتش عراق به كويت و سپس حمله نظامي امريكا به عراق و سقوط صدام، موازنه منطقهاي به سود ايران تغيير كرد و موقعيت كنوني ايران، در تداوم آن قرار دارد. در شرايط توافق هستهاي، قدرت موازنهسازي ايران در مقابله با داعش، بخشي از دلايل و ضرورتهاي پذيرش موقعيت جديد منطقهاي ايران و تغيير اولويت منطقهاي امريكا و غرب، از ايران به داعش و تكفيريها شده است. در نتيجه امنيت ملي و سياستهاي منطقهاي ايران در آينده، حداقل به مدت يك دهه، تحت تاثير نتايج حاصل از رويارويي ايران و ائتلاف جهاني با داعش، قرار خواهد گرفت.
6- پايان جنگ با برقراري آتشبس، برابر ابتكار نظامي عراق، راهبرد غرب براي «موازنهسازي» ميان ايران و عراق را با شكست همراه كرد و پيامدهاي آن، با حمله عراق به كويت، به مدت يك دهه بر منطقه سايه افكنده بود. توافق هستهاي آغاز «موازنهسازي» در برابر قدرت منطقهاي ايران، بهمنظور مقابله با دستاوردهاي توافق هستهاي خواهد بود. در نتيجه، گرچه توافق هستهاي احتمال تهديد نظامي مستقيم را عليه ايران كاهش داده است، همچنين اسراييل را از كانون سياستگذاري در آمريكا، عليه ايران خارج كرده است، اما بر اثر سياستها و آرايش جديد منطقهاي و شكلگيري سطح جديدي از تهديدات نظامي- امنيتي عليه ايران، در دوره پساهستهاي، برونرفت از تنگناهاي استراتژيك را به گذار و غلبه بر موانع ذهني و عملي، براي تعيين سياستها، تصميمگيري و اقدامات راهبردي ايران، مشروط كرده است.