ديوارها
محمد خيرآبادي
خيلي وقتها به عقب بر ميگردد و مثلا نگاه ميكند تا ببيند توي سالي كه گذشت دقيقا چند تا آرامبخش خورده يا مثلا نمره چشمش چقدر بالاتر رفته يا پوستش چقدر چروكتر شده. چند تا دوست از دست داده، چقدر زور زده تا اشك نريزد و چند روز پياپي توانسته سيگار نكشد. از وقتي بيكار شده خنديدن را به عنوان يك فعاليت بدني و جسمي، صرفا براي انقباض ماهيچههاي لبش انتخاب كرده و با آدمهايي كه سريال دوست ندارند رفيق شده. آدمهايي كه سريال دوست ندارند چهجور رفيقهايي ميتوانند باشند؟ بعضي روزها عميقا حس كرده كه هيچكس هيچوقت دوستش نداشته و بعد تلاش كرده اين واقعيت را ناديده بگيرد و به زندگي عادي و تكرارياش بازگردد. باور كرده كه هميشه ديوارهايي هستند كه سر راه آدم سبز شوند و زندگي برد و باخت دارد. خيلي حكيمانه و بزرگوارانه باختهايش را پذيرفته و اساسا دنبال روشهاي بهتر و زيباتري براي باختن ميگردد.
توي آگهيهاي ديوار و شيپور دست و پا ميزند تا يك خانه كوچك، حتي شده ۴۰متري پيدا كند و همراه تنهايياش به آنجا كوچ كند. به اين فكر ميكند كه وسايلش را چطور بچيند؟ فرش بيندازد يا نه؟ چه قاب عكسهايي به ديوارهايش بزند؟ از ذهنش ميگذرد كه: «تلويزيون نميخواهم. ولي حتما بايد يك كتابخانه بخرم. يخچال هم لازم دارم. خانه بايد نزديك مترو باشد». هنوز نميداند قرار است دقيقا توي كدام شركت، كدام اداره، كدام دفتر مشغول به كار شود، به همين خاطر براي انتخاب محله محدوديتي ندارد. از كار قبلياش زده بيرون چون طاقت دستور و خرده فرمايش رييس از دماغ فيل افتاده و عنقش را نداشته و با خودش فكر كرده كه يك بار زندگي ميكند و منطقي نيست عذاب اينجور كار كردن را به جان بخرد. «اگر به پسرِ مجرد خانه ندهند چه بايد بكنم؟ نه، ميدهند، اينطوري هم نيست». به خودش در آينه نگاه ميكند. مگر چه گناهي، چه جرمي مرتكب شده كه كسي به او خانه ندهد؟ دارد دنبال يك خانه كوچك، نزديك مترو ميگردد، آنوقت چرا از اينكه قرار است تنهايياش را كول كند و ببرد يك گوشه از اين دنيا و شب و روزش را با آن سر كند، بايد احساس گناه كند؟ يعني آدمي كه مجبور است ناهار و شام را خودش تهيه كند و ظرفها را خودش بشويد، بايد هميشه با احساس شرم و عذاب زندگي كند؟ چه ميشود كرد. همه دارند عذاب ميكشند، او هم مثل بقيه. بالاخره آدم از يك جايي بايد عذاب كشيدن را شروع كند و اصلا آن را ياد بگيرد. دير يا زود عذابهاي پيچيدهتر از راه ميرسند و ديوارها، ديوارها... ديوارها همه جا هستند.