سفرنامه «لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني
بيروت، جهاني ديگر بيروت، بيروت! (۲۵)
سيد عطاءالله مهاجراني
صنعالله در كافه ريش در قاهره نكتهاي را مطرح كرد كه نكتهاي درخشان و عبرتآموز در شناخت شرق و شام و اكنونِ لبنان است! كتاب بيروت بيروت! را گويي با صداي او و در پرتو برق چشمان او و موسيقي متن صداي دلنشين او ميخوانم. نكته اين بود: «گاه در شرق يك ساختمان، يك رخداد، يك شخص ميتواند كليد شناخت به حساب آيد. نيازي نيست سالها در كتابخانهها بگرديم يا تمام سرزمين را جستوجو كنيم. در آينه يك فرد و انديشه و سخن او اگر نماينده فرهنگ و انديشه و جامعه خود باشد؛ ميتوان راهي به شناخت پيدا كرد. همان انسانهايي كه گويي فشرده تاريخ و ملت و سرزمين خود هستند. مانند يك خوشه گندم كه نشانه خرمن است و يك سيب كه نشانه سيبستان است.» به آخرين صفحه رمان برادران كارامازوف اشاره كردم. داستايوفسكي ميگويد: «گاه يك خاطره به ويژه خاطرهاي از دوران كودكي به همه زندگي ما معني ميدهد.» از تجربه صادق العظم كه بيش از سي سالي است در برلين زندگي ميكند و تجربه من كه ده سالي است در لندن هستم، سخن به ميان ميآيد. ميگويم. همان نكته شما! ما كه در سرزمين ديگران زندگي ميكنيم. يادها، خاطرهها در ذهنمان مُهر و نشان زمين و زمان را دارند. خاطرهاي كه با خاك و در فضاي زماني معين تعريف ميشود. معناي وطن را در ذهنمان پررنگ ميكند. وطن پيوند خاطره و خاك است! شما بر هر خاكي كه به سر ببريد، آن خاطرهها را در گوهر روان خويش داريد... هميشه هست. با شير اندرون شد و با جان به در شود! مثل آسمان كه در همه جاي جهان بر سر ماست. در رمان ـ خاطره «بيروت بيروت!» صنعالله ماجرايي را تعريف ميكند كه آينه شناخت لبنان در دوران جنگ داخلي است. جنگي تابسوز و فرساينده كه بهرغم گذار ساليان دراز، بيش از چهل سال همچنان نشانههايش به علت شرايط جديد بروز ميكند. آتشي كه با وزش تند بادها و توفانها زنده ميشود و از زير توده سنگين خاكستر جرقه ميزند. مثل اين روزها كه سمير جعجع و بشير جُميل و ديگر افراطيون حزب كتائب با صراحت بيشتري عليه حزبالله حرف ميزنند. توجه ندارند كه اگر حزبالله نبود، ارتش اسراييل بار ديگر مثل سال ۱۹۸۲ تا مركز بيروت آمده بود و باز هم صبرا و شتيلايي ديگر و اما رخدادي به روايت صنعالله ابراهيم:
«روزنامه امروز را برداشتم. امروز هفتم نوامبر سال ۱۹۸۰ است. ماه تشرين دوم. نوشته قرار است در بيروت غربي بين گروههاي مسلح آتشبس برقرار شود. گروهها و احزاب لبناني و فلسطيني و سوري هر كدام بخشي از ماجرايند. ماجراي كشتار چگونه آغاز شده است؟ مثل زدن كبريتي به انبار باروت. انبار باروت بيروت! رييس اتحاديه صنف سبزيفروشان كه نامش منير فتحه بوده است، همراه رانندهاش ميخواستهاند از منطقهاي كه توسط گروه مسلح ديگري يعني «حزب قومي اجتماعي» كنترل ميشده است، عبور كنند، در ايست بازرسي سر راهشان را ميگيرند. بين راننده منير فتحه و راننده ماشيني متعلق به حزب قومي اجتماعي جر و بحث بالا ميگيرد. صداها بلند ميشود و تبادل ناسزا و دشنام. دستها به سمت اسلحه ميرود. با زبان مسلسل با شليك گلوله با هم حرف ميزنند. منير فتحه كشته ميشود . ماشين حزب قومي اجتماعي و قاتل از صحنه ميگريزد. اين تازه اول ماجراست. پسر منير فتحه با خبر ميشود. او فرمانده يك گروه مسلح از «حزب المرابطون» بوده است؛ به منزل بشير عبيد يكي از رهبران حزب قومي اجتماعي حمله ميكنند. يكي ديگر از رهبران حزب قومي اجتماعي كمال خير بك (۱۹۸۰-۱۹۳۵) كه اصلا سوري و شاعر بوده است به همراه دختر خواهر جوانش ناهيه مهمان بودهاند، هر سه را اعدام ميكنند. مزار كمال خير را در مزار شهيدان فلسطين در نزديكي اردوگاه صبرا و شتيلا ديدم. سر مزارش اين شعر مشهور او از كتاب: وداعا ايها الشعر به يادم آمد. اكنون شعر را در سايت ديوان جستوجو ميكنم. گويي شاعر ميداند كه زمان رفتن است. با شعر خداحافظي ميكند.
أيها الشعر، وداعاً/ انتهت رحلتنا/ بين أدغال الكلام/ وبساتين الجسد، / ان في اعماقنا جرحاً ينام/ حان أن نوقظه/ حان أن يوقظنا
اي شعر! خدانگهدار! سفرمان به نهايت رسيد. در ميان جنگل سخن و بوستانهاي جسد! در ژرفاي جانمان زخمي خفته است. هنگام آن است كه بيدارش كنيم. بيدارمان كند!
أيها الشعر، وداعاً / انتهي عصر الكلام المخملي / وانتهي عهد السلام/ بين جرحي والضماده/ بين رأسي والوساده، / إننا ندخل عصراً بربري
اي شعر، خدا نگهدار! روزگار سخنهاي مخملين تمام شده است. روزگار صلح به پايان رسيد. در ميانه زخم و پوشش زخم. ميانه سرم و بالش. ما به عصر وحشت و بربريت وارد ميشويم! بديهي است كه جنگي تازه بين حزب قومي اجتماعي و حزب المرابطون آغاز ميشود. ماجرا با درگيري لفظي شروع شده بود، به جنگ كشيده شد. گره كوري تازه و ماجراي ديگري در كلاف سردرگم جنگ داخلي لبنان. همين حال و هوا موجب شده است كه در مدت جنگ داخلي از سال ۱۹۷۵ تا به امروز نزديك به نصف جمعيت بيروت يعني حدود يك و نيم ميليون نفر از لبنان مهاجرت كردهاند. برخي به شهرهاي شمالي يا جنوبي و بخش بزرگتر به اروپا و امريكا. اين جنگ داخلي شبيه جنگ باندهاي مافيايي در دهه بيست و سي ميلادي قرن بيستم در شيكاگو است. همانكه تصويري از آن تسويه حسابها را در فيلم «پدرخوانده» ديده بوديم. به عنوان نمونه در ماه جولاي سال گذشته بين بشير جميل ۳۳ ساله (متولد ۱۹۴۷، اكنون ۷۸ ساله) فرزند پير جميل فرمانده و بنيانگذار فالانژهاي لبنان، فرمانده نيروهاي ميليشياي حزب كتائب با نيروهاي كميل شمعون (۱۹۸۷- ۱۹۰۰) جنگ در گرفت. پانصد نفر در اين رويارويي كشته شدند. بيشتر از نيروهاي كميل شمعون بودند. كميل شمعون يك ميليون دلار گرفت. قرار شد سهمي از سود درآمد بندر الضبيه در بيروت به كميل شمعون پرداخت شود و در برابر رهبري بشير جميل كوتاه بيايد و بپذيرد كه نيروهاي مسلح او تحت فرماندهي حزب كتائب قرار بگيرد. اين هم اول ماجرا بود. اتومبيل بشير جميل منفجر شد. دختر سه سالهاش مايا كشته شد. بشير جميل زنده ماند. از سوي ديگر پدر بشير جميل به سبك پدرخوانده براي تسويه حساب با سليمان فرنجيه و حذف او برنامه ترور ترتيب داد. انفجاري در قصر تابستاني سليمان فرنجيه در شهر اهدن انجام شد. پسر بزرگ سليمان فرنجيه به نام طوني (۳۶ ساله) و همسرش و دختر سه سالهشان كشته شدند. سليم اللوزي، روزنامهنگار مشهور لبناني و بنيانگذار و مدير مجله الحوادث كه براي مراسم تدفين مادرش از پاريس به بيروت آمده بود، هنگام بازگشت در مسير فرودگاه بيروت ربوده شد. چند روز بعد جسدش را يافتند. دست راستش را با اسيد ذوب كرده بودند. نيروهاي سوري به قتل و شكنجه متهم شدند.
جنگ داخلي لبنان درگيري احزاب و گروههاي مسلح به تمام زندگي مردم لبنان به ويژه در بيروت تسري پيدا كرده است. رفت و آمد در بيروت اگر نگوييم محال بسيار دشوار شده بود. اوراق شناسايي را كنترل ميكردند. متناسب با اينكه منطقه در اختيار كدام گروه مسلح است، افراد سرنوشت متفاوتي پيدا ميكردند. به همين خاطر ويليام جوان شيعه به من گفت: «پدرم نام مرا ويليام گذاشت تا اگر جنگ داخلي ادامه پيدا كرد و من بزرگ شدم در رفت و آمد به محلههاي ديگر مشكل پيدا نكنم! شركتهاي خدمات هليكوپتري شهري سازمان داده شده بود. افراد را با هليكوپتر از بالاي مناطق جنگي عبور ميدادند! پيداست افرادي ميتوانند از هليكوپتر استفاده كنند كه توان پرداخت هزينهاش را داشتند. تجار و صاحبان شركتها و فرماندهان گروههاي مسلح و رهبران احزاب.»
طبيعي است كه امريكا و اسراييل مهمترين بهرهبرداران از جنگ داخلي لبنان و برافروختن اختلاف و كينه بين مسلمان و مسيحي، بين شيعه و سني و اقوام لبناني بوده و هستند. حكايت همچنان باقي است.
صنعالله نوشته است: در فرودگاه بيروت پنجاه دلار با لير لبناني مبادله ميكند، هر دلار ۴ لير. من در همين سفر در اسفند ۱۴۰۳ در صرافي خيابان الحمراء صد دلار مبادله كردم. هر دلار ۹۰ هزار لير! حال و هوايي شبيه ارزش پول ملي ما يا دينار عراق و نيز ليره مصر كه در قاهره ديدم. جنگ و ناامني و عدم استقرار مثل موريانه به جان اقتصاد و سفره مردم ميافتد. در حال و هواي بيروت، بيروت بودم. هادي پيام ميفرستد. قرار است به جنوب لبنان به صور و صيدا برويم. ميرويم.