كتاب نظم جهاني را در «اعتماد» بخوانيد
سيستم توازن قواي اروپا و پايان آن
هنري كيسينجر / مترجم: منصور بيطرف
كنگره وين
دولتمرداني كه در وين گردهم آمده بودند ميخواستند در كوران تحولاتي كه نزديك بود ساختار تثبيت شده قدرت آنها را سرنگون كند، درباره طراحي يك نظم صلحآميز بحث كنند. آنها در 25 سال گذشته ديده بودند كه عقلانيت روشنگري جاي خود را به مصايب «حكومت ترور» داده بود؛ روح مبلغ انقلاب فرانسه با ديسيپلين امپراتوري فاتح بناپارتي دچار استحاله شده بود. قدرت فرانسه رشد يافته بود و سپس تنزل كرده بود. اين قدرت در مرزهاي قديمي فرانسه پخش شده بود و تقريبا سراسر قاره اروپا را، به جز آنكه در وسعت روسيه مهار شد، فتح كرده بود. نماينده فرانسه در كنگره وين خود شخصا استعارهيي از تحولات بيحد و مرز زمانه بود. چارلز موريس دتاليران – پريگور (يا همان تاليران معروف) در آنجا حاضر بود. او كارش را به عنوان اسقف «اوتون» شروع كرد، كليسا را براي حمايت از انقلاب ترك كرد، براي خدمت ناپلئون به عنوان وزير امور خارجه از انقلاب كنارهگيري كرد، براي مذاكره احياي سلطنت فرانسه، ناپلئون را تنها گذاشت و در وين هم به عنوان وزير امور خارجه لويي هجدهم حاضر شده بود. بسياري تاليران را فرصتطلب ميخواندند. تاليران معتقد بود كه هدفش ثبات فرانسه و صلح در اروپا است و او از هر فرصتي براي رسيدن به اين اهداف استفاده ميكند. او بدون شك براي موقعيتهايي تلاش كرده بود كه ميتوانست عناصر متنوع قدرت و مشروعيت را بدون آنكه توسط هر كدام از آنها بيجهت مهار شود از نزديك مطالعه كند. فقط داشتن يك شخصيت قوي ميتوانست او را در مركز بسياري از رويدادها بزرگ و چالش برانگيز نگه دارد.
[ هدف ] تاليران از مشاركت در وين اين بود كه بتواند براي فرانسه صلحي را به دست بياورد كه «مرزهاي قديمي» كه از زماني كه ماجراجوييهاي فرانسه شروع شده بود حفظ شود. او در كمتر از سه سال - يعني در سال 1818 - توانست فرانسه را وارد ائتلاف چهارگانه كند. دشمن مغلوب حالا متحد ائتلافي در حفظ نظم اروپايي ميشود كه در ابتدا اين ائتلاف براي مهار آن طراحي شده بود – اتفاقي كه در پايان جنگ جهاني دوم هم مسبوق به سابقه شد، زماني كه به آلمان اجازه دادند به ائتلاف آتلانتيك بپيوندد. نظمي كه در كنگره وين تثبيت شد توانست اروپا را به حاكميت جهاني نزديكتر كند كه از زمان فروپاشي امپراتوري شارلماني به خود نديده بود. اين كنگره اجماعي را شكل داد كه [ بر اساس آن ] در درون نظم موجود، تكامل صلح آميز بهترين جانشين [ نبرد] است؛ همچنين حفظ و بقاي سيستم مهمتر از هر جنگ و دعوايي است كه ممكن است در درون اين سيستم روي دهد و اينكه تفاوت را بايد با مشورت حل كرد تا جنگ. بعد از آنكه جنگ جهاني اول پايان يافت، رسم شده بود كه به نظم حاصل از كنگره وين حمله كنند، اينكه اين كنگره بيش از اندازه بر مبناي توازن قوا قرار گرفته بود و در ضمن پويايي دروني كه در آن بدگماني را دامن ميزد، دنيا را به جنگ كشاند. (هيات بريتانيايي از سي. كي. وبستر، تاريخ نگاري كه در خصوص كنگره وين نوشته بود، خواست كه پيماني را درست كند تا از اشتباهات كنگره وين اجتناب شود.) اما اين فقط در دهه قبل از جنگ جهاني اول حقيقت دارد. دوره ميان 1815 و شروع قرن [ بيستم ] صلحآميزترين دوره اروپاي مدرن بود و مشخصههاي دهههاي پس از كنگره وين توازن فوقالعادهيي بود كه ميان مشروعيت و قدرت ايجاد كرد. دولتمرداني كه در سال 1814 در وين جمع شده بودند وضعيت كاملا متفاوتي را نسبت به اسلافشان كه صلح وستفاليا را ريخته بودند، داشتند. يك قرن و نيم قبل، مجموعهيي از توافقهاي ناشي از جنگهاي مختلف كه جنگ 30 ساله را شكل دادند با مجموعهيي اصول براي اجراي كلي سياست خارجي تركيب شده بودند. نظم اروپايي كه از دل آن بيرون آمد نقطه خروجش را موجوديت سياسي كه وجود داشت در نظر گرفته بود، حالا [ اروپا ] از انگيزش ديني جدا شده بود. بنابراين انتظار اين بود كه با به كارگيري اصول وستفاليا توازن قوايي براي جلوگيري از نبرد درست شود يا حداقل نبرد را تخفيف دهد. اين سيستم تقريبا براي يك و نيم قرن بعد، تعادل ميان چالشدهندگان را از طريق كم و بيش همترازي خود به خودي ائتلافهاي برابر، حفظ كرد.
مذاكرهكنندگان در كنگره وين با لاشههاي نظم [وستفاليا ] مواجه بودند. توازن قوا قادر نبود نيروي جنبشي انقلاب يا ناپلئون را خنثي كند. حركت انقلابي و فرماندهي نظامي ماهرانه ناپلئون مشروعيت دودماني [ سلطنت] را در كل پايمال كرده بود.