فقط زندگي
سروش صحت
خيابانها شلوغ بود. هر دو لاين اتوبان مسدود بود و ماشينها تكان نميخوردند. دريايي از ماشينها با سرنشينان كلافهشان پشت هم صف كشيده بودند. راديوي تاكسي روشن بود و گوينده از واكنشهاي اتحاديه اروپا نسبت به موضعگيريهاي روسيه درباره تحولات اوكراين و اظهارنظرهاي پوتين ميگفت. مردي كه جلو نشسته بود، گفت: «اوكراين را ولش كن، بگو ببينم دلار چرا اينقدر گرون شده؟» خانمي كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «مياد پايين، اين قيمت واقعي نيست، كاذبه». راننده كه حدودا 40 ساله بود راديو را خاموش كرد. مردي كه جلو نشسته بود، گفت: «اِ... چرا خاموش كردي؟» راننده گفت: «تا حالا تو كس و كارتون كسي مرده؟» مرد گفت: «چطور؟» راننده گفت: «همهمون فكر ميكنيم مرگ را ميشناسيم، همهمون ميدونيم ميميريم ولي تا وقتي بغلدستمون حسش نكنيم، باورمون نميشه»، بعد گفت: «هفته پيش سكته كردم، رو تخت بيمارستان نه از چيزهايي كه خيلي بدم ميومد ديگه اونقدر بدم ميومد، نه چيزهايي را كه خيلي دوست داشتم ديگه اونقدر دوست داشتم... نه با كسي دشمن بودم، نه حسود بودم نه عصباني. اخبار را كه گوش ميكردم به خودم ميگفتم قضيه چيه، چرا همه جا اينقدر شلوغ پلوغه... اون جا كه بودم فقط دلم ميخواست زنده بمونم... همين». زني كه عقب نشسته بود، پرسيد: «حالا بهترين؟» راننده گفت: «بله» ... خيابانها شلوغ بود و هر دو لاين اتوبان مسدود و ماشينها تكان نميخوردند. دريايي از ماشينهايي كه...