ونداد الونديپور/ پروفسور «هايم بِرِشيث» (Haim Bresheeth) در محافل آكادميك عبري زبان چهرهاي شناخته شده است: استاد دانشگاه، نويسنده، جامعهشناس، فيلمساز مستند و روزنامهنگار يهودي. زماني ساكن سرزمينهاي اشغالي بود ولي مواضع علني ضدصهيونيستياش و عضويتش در جنبش «بايكوت اسراييل» (BDS) باعث شده به نوعي ممنوعالورود به اسراييل باشد، يعني به گفته خودش، به محض ورود به اسراييل دستگير خواهد شد...
او استاد مطالعات فرهنگي و رسانه در دانشكده علوم انساني و اجتماعي «دانشگاه شرق لندن» (University of East London) و مدرسه عالي «مطالعات شرقي و آفريقايي» (SOAS) لندن بوده و تاكنون چند كتاب موفق نوشته كه از معروفترين آنها ميتوان به «مقدمهاي بر هولوكاست» (An Introduction to the Holocaust)، «هولوكاست براي نوآموزان» (Holocaust for Beginners-1993) و «جنگ خليج فارس و نظم جديد جهاني» (The Gulf War and the New World Order) اشاره كرد كه به چندين زبان ترجمه شدهاند. هايم برشيث در زمينه فيلمسازي مستند هم آثار قابل توجهي ساخته كه از مهمترين آنها ميتوان به State of Danger (براي شبكه BBC2 در سال 1989 )اشاره كرد كه يكي از معروفترين فيلمهاي مستند درباره انتفاضه اول فلسطينيان است و نيز فيلم London is Burning درباره شورش سال 2011 در لندن. وي در روزنامهنگاري هم فعال بوده و عضو شوراي سردبيري مجله عبري Khamsin (كه در1991 تعطيل شد) بود و مقالات زيادي براي روزنامههايي نظير هاآرتص (به عبري) و هفتهنامه مصري «الاهرام» (به انگليسي) نوشته است. او در گفتوگوي زير به سوالات «اعتماد» پاسخ داده است. گفتني است مواضع هايمبرشيث عليرغم اشتهار ايشان به مواضع ضداسراييلي به صورت كامل مورد تاييد روزنامه «اعتماد» نيست.
به عنوان سوال اول، دوست دارم بدانم شما به عنوان فردي كه زماني در اسراييل بوديد و تا حدي از مناسبات سياسي اين رژيم مطلعيد، درباره علت اصلي مخالفت شديد نتانياهو و كلا طرفداران اسراييل با توافقنامه هستهاي ايران و 1+5 چه نظري داريد؟ آنچه منطقي به نظر ميرسد اين است كه اسراييل، كه ادعا ميكند از جانب برنامه هستهاي تهران تهديد ميشود، از محدود شدن برنامه هستهاي ايران و تحت نظارت گرفتن آن خوشحال باشد، درحاليكه بسيار ناراحت است. حل نشدن پرونده اتمي و ادامه عناد هستهاي بين ايران و غرب چه منافعي براي اسراييل دارد؟
واقعيت اين است كه بهترين دارايي براي يك رهبر پوپوليست راستگرا نظير نتانياهو، داشتن يك دشمن جدي و خطرناك است. شكي نيست كه اسراييل در طول سه دهه گذشته، با يك تهديد نظامي به معني واقعي كلمه شديد مواجه نبوده و تنها جنگهاي اين رژيم، برخوردهاي پراكنده با گروههاي مقاومت و مردم عادي فلسطيني بوده و چند جنگ كوتاهمدت با لبنان. اسراييل قويترين ارتش را در خاورميانه و چهارمين ارتش بزرگ جهان را در اختيار دارد و از مدرنترين تكنولوژيهاي نظامي بهره ميبرد و سران اسراييل ميدانند كه حملات گروههاي مقاومت كوچك و به نسبت كمخطر فلسطيني تهديدي اساسي براي موجوديت اين رژيم به حساب نميآيد. وقايع تابستان سال 2011، يعني زماني كه صدها هزار نفر به خيابانهاي شهرهاي اسراييل آمدند تا بر ضد سياستهاي اجتماعي و اقتصادي دولت اعتراض كنند، نمودي بود از اين واقعيت كه اسراييل از نظر اجتماعي وضعيت چندان باثباتي ندارد و داراي جامعهاي است ناهمگون و مبتني بر تبعيض و بيعدالتيهاي اجتماعي. آن اعتراضات نشان داد كه يك بمب قوي ساعتي در زيرساختهاي اجتماعي اسراييل مخفي شده. نتانياهو در آن زمان دو راهحل پيشرو داشت. يا بايد به آنچه معترضان ميگفتند گوش ميداد و سياستهايش را عوض ميكرد، يا طبق معمول از حربه امنيت به عنوان پوششي براي پيشبرد سياستهاي راستگرايانه و زنوفوبيك (مبتني بر نفرت و هراس از خارجيها) و نژادپرستانهاش استفاده ميكرد و همزمان دست سرمايهداران كلان اسراييل را براي پر كردن جيبهايشان و غارت اموال عمومي باز ميگذاشت. نتانياهو راه دوم را انتخاب كرد و براي اين منظور، به يك تهديد بزرگ و اساسي نياز داشت، يعني به ايران به ادعاي او به دنبال سلاح هستهاي. به عنوان مثالي از سياستهاي اقتصادي اختلاسگونه او بايد به اقدام اخيرش در واگذاري منابع گازي كه اسراييل بهطور غيرقانوني در آبهاي غزه تصرف كرد (و قانونا به فلسطينيان تعلق داشت) به عدهاي از سرمايهداران كلان اسراييلي اشاره كنم. با اينكه امريكا (و كشورهايي نظير آلمان) سالانه مبالغ عظيمي پول به اقتصاد اسراييل تزريق ميكنند، نتانياهو با اتخاذ سياست راستگرايانه بازار آزادي طولانيمدتش، باعث فقيرتر شدن اكثريت جمعيت اسراييل شده است. در اين ميان، او براي ساكت و سرگرم كردن مردم به يك دشمن خطرناك و جدي احتياج دارد؛ دشمني كه تهديدي اساسي براي موجوديت اسراييل باشد و او براي اين منظور ايران را انتخاب كرده است؛ كشوري كه تاكنون نه تنها به اسراييل بلكه حتي به هيچكدام از همسايگانش هم حمله نكرده است. ايران گزينه مناسبي براي نتانياهو است، زيرا قدرت نظامي بالايي دارد و در امريكا هم به عنوان دشمن شناخته ميشود و به راحتي ميتوان آن را به عنوان تهديد به راستگرايان مسيحي امريكايي معرفي كرد. به خصوص اينكه برخي سياستمداران ايراني هم، صحبتهايي برضد موجوديت اسراييل ميكنند. به خصوص اينكه ايران كشوري بزرگ و با اهميت و از نظر تاريخي تاثيرگذار است و در دنياي اسلام هم به عنوان مهمترين كشور شيعه، نقش مهمي بازي ميكند. همچنين، از سوي ديگر متحدان امريكا در منطقه خاورميانه نظير عربستان سعودي و ديگر شيخنشينان خليج[فارس] هم به عنوان دشمني بالقوه قلمداد ميشوند. نتانياهو تلاش كرده جو اسلامهراسي موجود در غرب را به سمت ايران هراسي و شيعههراسي ببرد و از اين طريق، تلاشهاي امريكا و غرب در جهت خارج كردن ايران از ليست دشمنان غرب و مخالفت آنها با گفتمان طولاني مدت اسراييل مبني بر اينكه ايران دشمني خطرناك است را خنثي كند. يك ايران قدرتمند و صلح طلب، كه اكنون به عنوان متحدي اساسي بر ضدداعش هم مطرح است، براي اسراييل يكي از بدترين كابوسهاست. چنين ايراني، اسراييل را در سايه قرار داده و نقش آن را در خاورميانه بهشدت تنزل ميدهد و در بسياري از زمينهها، جايگزين آن ميشود. در نتيجه، ايران هميشه يك دشمن براي نتانياهو باقي خواهد ماند، خصوصا اگر غرب بخواهد روابط دوستانهاي را با تهران آغاز كرده و به آن به چشم يك شريك نگاه كند. اسراييل چيزي جز جنگ و كشتار و ويراني براي منطقه ندارد و هر حركتي كه به ايجاد صلح و ثبات بيشتر در خاورميانه منجر شود، براي سران اين رژيم يك خطر اساسي محسوب ميشود. در آن طرف مرزهاي اسراييل هم اتفاقات خوشي براي نتانياهو و دوستانش رخ نميدهد. نيروهاي اجتماعي مصري از شر حسني مبارك خلاص شدهاند و احتمال اينكه مصر در آيندهاي نه چندان دور به كشوري دموكراتيك تبديل شود دور از ذهن نيست. اسراييل پيش از اين به اين ادعا ميباليد كه تنها رژيم دموكراتيك منطقهاش است و توسط دشمنان ديكتاتور احاطه شده است، اما شاهد آن هستيم كه اين ادعا در حال رنگ باختن است و سال به سال، ملتها بيش از پيش بيدار شده و به سوي دموكراسي گام بر ميدارند و اين كابوس اسراييل است. اسراييل ميداند كه دموكراتيك شدن خاورميانه يعني آغاز پايان رژيم اسراييل. يك ايران قدرتمند كه با جامعه جهاني تعامل و همكاري دارد به هيچوجه براي اسراييل قابل تحمل نيست و خطري اساسي براي اين رژيم به حساب ميآيد، بنابراين نتانياهو شديدا به دنبال حمله نظامي به ايران و ويران كردن و عقب انداختن اين كشور است. با توجه به همه اين مسائل، شكي نيست كه تل آويو از توافق هستهاي ايران با غرب عصباني باشد. نتانياهو ميداند كه امضاي توافق گام آغازين در يك سلسله تغييرات اساسي در سياستهاي بلندمدت امريكا و غرب در خاورميانه است؛ تغييراتي كه در نهايت به افزايش اهميت ايران و تقليل اهميت و نقش اسراييل در منطقه ميانجامد.
حال اين سوال پيش ميآيد كه امريكا كه چندين دهه متحد اصلي اسراييلي بوده، چه شده كه يكباره به درخواستهاي مصرانه دولت اسراييل براي مذاكره نكردن يا حداقل عدم توافق با تهران بياعتنا شده است. اين وسط چه چيزي تغيير كرده است؟ آيا ميتوان ظهور داعش را در اين ميان اثرگذار دانست؟
نكته آخري كه اشاره كرديد كاملا درست است و ميتواند يكي از دلايل اين تغيير سياست باشد. اكنون كاملا مسجل شده كه امريكا به ايران براي جنگ با گروههاي شبهنظامي تكفيري-وهابي نظير داعش (ISIS) نياز دارد. به گمان من، امريكا به اين نتيجه رسيده كه قدرت زيادي به سعوديها داده و براي متعادل كردن اوضاع و ايجاد يك موازنه نسبي، تصميم گرفته ارتباط جديدي با ايران ايجاد كند و اين كشور را به عنوان يكي از بازيگران اصلي خاورميانه، بار ديگر به صحنه سياست منطقه بازگرداند. اين نياز نه تنها در امريكا، بلكه در بريتانيا هم محسوس بوده است. براي نمونه، در اكتبر سال 2014، جك استراو، وزير خارجه سابق بريتانيا در سخنرانياش در «مركز مطالعات خاورميانهاي بريتانيا» (BRISMES) در حزب كارگر گفت: «به عقيده من، اگر تا آخرين حد تلاشمان را براي رسيدن به توافق با ايران به كار نبنديم، دچار يكي از بزرگترين خبطهاي دهه در عرصه سياست خارجه شدهايم. » استراو در پاسخ به سوالي درباره داعش هم گفت: «اگر جامعه بينالملل بهطور اعم و ايالات متحده و بريتانيا بهطور اخص، رفتار درست و محترمانهاي با ايران داشته باشند، اين كشور ميتواند نقشي ارزشمند در مهار داعش و نيز در حل و فصل سياسي بحران سوريه ايفا كند.
به نظرم در اينجا يك تناقض به چشم ميخورد. شواهد حاكي از آن است كه امريكا بهطور مستقيم و خصوصا غيرمستقيم در قدرت گرفتن داعش نقش داشت و به نظر ميرسيد عملكرد داعش در كل در راستاي سياست صهيونيستي و امپرياليستي ايجاد تفرقه شديد مذهبي و بازتعريف نقشه خاورميانه است. حال سوال اين است كه چگونه شده كه امريكا به يكباره تصميم گرفته با ايران شيعه، كه تنها دشمن واقعي داعش است، براي مبارزه با اين گروه تروريستي متحد شود؟
متاسفانه من با اين نظرتان درباره نقش عمده امريكا در ساخت داعش زياد موافق نيستم. درست است كه امريكا در آغاز، به صورت مستقيم و غيرمستقيم، در قدرتگيري و گسترش داعش نقش داشت، اما بعد از مدتي فهميد كه قدرت اين گروه بيش از حد زياد و عنانش از كنترل خارج شده، در نتيجه سياستش را عوض كرد و به همين دليل است كه به ايران نياز پيدا كرده است. شكي نيست كه همانطور كه اشاره كرديد، داعش براي اسراييل يك موهبت است. در واقع هر چيزي كه در جهان عرب هرج و مرج و بيثباتي ايجاد كند از نقطهنظر اسراييل يك عنصر مثبت است. در ابتدا، آنها (اسراييليها) موفق شدند امريكاييها را (در دوران جورج دبليو بوش) تحت تاثير قرار داده و با خود در اين زمينه (ساخت و تجهيز گروههاي تكفيري) همراه كنند، ولي پس از روي كار آمدن دولت جديد امريكا، باراك اوباما به تدريج از روش خطرناك اتكا بر گروههاي تكفيري وهابي و اسپانسرهاي آنها در عربستان سعودي و ديگر شيخنشينهاي خليج[فارس] فاصله و تصميمگرفت به ايران نزديك شود. به عقيده من، ريشه اصلي اختلافات دولت اوباما با بنيامين نتانياهو در همين تغيير سياست نهفته است. من فكر ميكنم توافق هستهاي اخير نشان داد كه امريكا قصد دارد در جنگ آتي عليه داعش، نقش بزرگتر و موثرتري به ايران داده و در ميان راهحلهاي موجود براي مبارزه با داعش، وزن اصلي را به همكاري با ايران اختصاص بدهد.
اكنون سوال اين است كه آيا كنگره توافق را تصويب ميكند يا خير؟ آيا اين احتمال وجود دارد كه مجالس امريكا توافقي را كه به اين سختي به دست آمده، به اين آساني بياعتبار تشخيص دهند؟
اسراييل لابي بسيار قدرتمندي در امريكا دارد و به نظر ميرسد لابي اسراييل به همراه جمهوريخواهان راستگرا بتوانند مانع تصويب توافق شوند. جان كري هم در 25 جولاي (3 مرداد) با گفتن اينكه: «اگر توافق تصويب نشود، دنيا اسراييل را مسوول خواهد شناخت»، تلويحا به اين نكته اشاره كرده كه كنگره توافق را تصويب نخواهد كرد. اما من بازهم اميدوارم كه نمايندگان به اين واقعيت توجه كنند كه اكثر مردم امريكا (56 درصد) از رييسجمهور و از روشهاي مسالمتآميز حمايت ميكنند. البته مسلم است كه اوباما ميتواند راي كنگره را وتو كند اما آنها (كنگره) هم ميتوانند با داشتن دوسوم آرا، وتوي اوباما را بياثر كنند كه با توجه به مخالفت برخي چهرههاي مهم دموكرات با توافق هستهاي، متاسفانه احتمال دارد اين اتفاق بيفتد و كنگره بتواند توافق را رد كند.
به نظر شما، موضع ساير احزاب اسراييلي درباره ايران و توافق هستهاي چيست؟
متاسفانه، مواضع احزاب راست و چپ اسراييل درباره موضوع ايران تفاوت چنداني باهم ندارد. مهمترين رقيب سياسي نتانياهو، يعني «ايزهاك هرتسوگ»، رهبر حزب «صهيونيست»، به اندازه نتانياهو طرفدار حمله به ايران است. او گفته: «در رابطه با مسائل امنيتي، من از نتانياهو هم افراطيتر هستم.» تنها احزابي كه از مواضع نتانياهو حمايت نميكنند احزاب حاشيهاي «اعراب متحد» و حزب كوچك Meretz هستند.
در ايران، عده محدودي معتقدند كه توافق ضد منافع ايران است و تهران نبايد توافق را امضا ميكرد. به نظر شما امضا نكردن توافق از سوي ايران چه تبعاتي ميتوانست در پي داشته باشد؟
من فكر ميكنم اگر ايران توافق را امضا نميكرد، راه براي حمله به تاسيسات هستهاي اين كشور هموار ميشد. حتي اگر امريكا شخصا در اين حمله شركت نميكرد، دست اسراييل را براي حمله باز ميگذاشت و به دولت نتانياهو اجازه حمله ميداد؛ حتي اگر ميدانستند چنين حملهاي به هدفي كه برايش تعيين شده بود، يعني از بين بردن تكنولوژي و دانش هستهاي ايران نميانجامد، باز هم حمله ميكردند. در واقع علت اينكه اسراييل آنقدر از اين توافق ناراحت است، اين است كه توافق دستش را براي حملهاي كه آرزويش را داشت ميبندد.
به نظر شما چرا مواضع راستگراهاي افراطي ايراني در مخالفت با توافق هستهاي، درست مثل مواضع نتانياهو و همفكرانش است؟ چه چيز باعث شده مواضع اين دو گروه در ضديت با توافق آنقدر به هم نزديك باشد؟
واقعيت اين است كه نگرش و مواضع راستگرايان افراطي در اكثر كشورهاي دنيا شبيه هم است و از تاكتيكهاي بعضا مشابهي استفاده ميكنند و كلا تمركزشان روي دشمني و تنش و درگيري است. راستگرايان افراطي و تندروها در امريكا، اسراييل و ايران به هم محتاجند... آنها براي قدرتگيري و تاثيرگذاري به هم وابستهاند. ايران كشور بسيار مهمي است، نه تنها در خاورميانه، كه در كل دنيا. اين كشور هم از نظر تاريخي و فرهنگي غني است و هم از كشورهاي مدرن و پيشرفته منطقه به حساب ميآيد و از نظر منابع طبيعي و انساني هم غني است، كه البته اين دو مورد به علت فشارهاي غرب و انزواي تحميلي اين چندين ساله، آنطور كه بايد مورد استفاده قرار نگرفت... اگر غرب و مشخصا امريكا، اكنون شروع به جبران سياستهاي اشتباه قبلي كنند و از به انزوا كشيدن و سياستهاي تنبيهي عليه ايران دست بردارند، نتيجهاش اين خواهد شد كه ايران قويتر و انعطاف پذيرتر و بازتر شده و نگاه خوشبينانهتري به غرب خواهد داشت و اين امكان را خواهد داشت تا از منابعش سود برده و ارتباطات آزادانهاي در عرصههاي جهاني داشته باشد. چنين تغييراتي از يك سو به ضعيفتر شدن راستگراهاي افراطي ايراني خواهد انجاميد و از سوي ديگر، ايران را به كشوري قدرتمندتر با جامعه مدني قويتر و متحدتر تبديل خواهد كرد. من فكر ميكنم توافق هستهاي اخير به صورت بالقوه اين ظرفيت را دارد كه ايران را بار ديگر به عضو فعال جامعه جهاني و يك ابرقدرت منطقهاي و يكي از برترين اقتصادهاي منطقه و قدرتي ثبات بخش در خاورميانه تبديل كند. شخصا اميدوارم اين پتانسيل بالفعل شود، چراكه چنين چيزي به ديگر كشورهاي منطقه هم كمك خواهد كرد و حتي ميتواند به حل مساله فلسطين نيز كمك كند.