بزنگاه
ميان بيگانگي و يگانگي هزارخانه است. آنكس كه غريب نيست، شايد كه دوست نباشد. كساني هستند كه ما به ايشان سلام ميگوييم و يا ايشان به ما. آنها با ما گرد يك ميز مينشينند، چاي ميخورند، ميگويند و ميخندند. شما را به تو - تو را به هيچ بدل ميكنند. آنها ميخواهند كه تلقينكنندگانِ صميميت باشند. مينشينند تا بناي تو فرو بريزد. مينشينند تا روزِ اندوهِ بزرگ. آنگاه فرا رسنده نجاتبخش هستند. آنچه بخواهي براي تو ميآورند حتي اگر زبانِ تو آن را نخواسته باشد و سوگند ميخورند كه در راه مهر، مرگ چون نوشيدنِ يك فنجان چاي كمرنگ است. بارِ ديگر شهري كه دوست ميداشتم- نادر ابراهيمي
فلاشبك
فروزنده: هي ميگفتي ميگيرمت، ميگيرمت. كيو ميگيري؟ چيو ميگيري؟ من اگه بخوام شوهر كنم، من ميگيرمت. حكم -مسعود كيميايي