لايحه برجام؛ تنها چاره دلواپسان
شهربانو اماني
كاملا روشن شده كه تكليف نهايي لايحه برجام چه خواهد بود. اظهارات و موضعگيريهاي روزهاي اخير رييسجمهوري و همينطور مقامات مجلس تصريح دارد كه چنين لايحهاي در كار نخواهد بود، چون مشخصا تصويب برجام در مجلس ميتواند به ضرر مصالح ملي باشد. اين موضوع البته وقتي جاي خود را در سخنان چهرههايي چون محمدرضا باهنر كه زاويه سياسي قابل توجهي با دولت و البته نفوذ بالايي در مجلس و طيف اصولگرا دارند، پيدا ميكند به معناي پايان يافتن موضوع است. اما همزمان طيف منتقدان توافق هستهاي در مجلس كه موقعيت خوبي هم در كميسيون ويژه برجام دارند، همچنان روي موضعي متفاوت و البته در تضاد با اين اصرار ميكنند و ميگويند كه برجام بايد به مجلس بيايد. بسيار سادهانگارانه است كه فرض كنيم اين طيفها ندانند تصميم كلان اتخاذ شده در قبال اين موضوع در نظام چيست. اما اينكه چرا همچنان بر چنين موضعي پافشاري ميكنند ميتواند محل بحثي باشد كه البته زمينه موقعيت عمومي آنها در قدرت را هم روشن كند. طرح دعواي سياسي جديد در آستانه انتخابات مجلس و تقويت خطكشيهاي جناحي از اصليترين زمينههاي چنين موضعگيريهايي است. اما فراتر از همه مسائل بايد گفت كه طيف منتقد مذاكرات در واقع چارهاي جز اتخاذ اين موضع ندارند. يعني در يك روايت كلان از روياروييهاي هستهاي بايد توجه داشت كه حيات سياسي اين طيف با مجموعه گفتمانها و رفتارهايي پيوند خورده كه بريدن از آن، پايان اين حيات را كليد ميزند. طيف منتقد مذاكرات در طول هشت سالي كه توانسته بود پاستور را در اختيار نيروهاي همسو با خود داشته باشد، سعي كرد تا پروژه هستهاي و مذاكرات آن را تبديل به ماهيت سياسي خود در داخل و خارج كند. اين اصلا بدان معنا نيست كه آنها نميخواستند قطار هستهاي را به سر منزل توافق با قدرتهاي جهاني برسانند. هماكنون نشانههاي زيادي و از جمله سخنان اخير سعيد جليلي در مجلس وجود دارد كه نشان ميدهد طيف منتقد مذاكرات نه تنها با چنين چيزي مشكل نداشتند بلكه اشتياق لازم براي آن هم در وجود آنها بود. وقتي كه سعيد جليلي تاكيد ميكند روند عقبنشيني امريكاييها از دوره او شروع شده و دنباله مذاكرات در دولت يازدهم را بايد در تار و پود سياستي يافت كه در دوره او و با ميانجيگري عمانيها كليد خورده، بدان معناست كه نشان دهد زمينهسازي دولت قبل در رسيدن به نتيجه فعلي موثر بوده است. اين به وضوح نشان از علاقه اين جريان براي سهيم شدن در نتيجه مذاكرات دارد. اينكه چرا در آن دوره اين اتفاق نيفتاد را بايد به حساب ناتواني ديپلماتيك دولت قبل گذاشت نه بيعلاقگي آن. آنها يك بار علاقه خود را براي توافق نهايي در جريان توافقنامه تهران با تركيه و برزيل به نمايش گذاشتند. اما اكنون گروه و تفكري غير از آنها پروژه را به سر منزل مقصود رسانده است؛ آن هم با استفاده از روشها و شعارهايي متفاوت. اكنون پروژه هستهاي ايران در منظر افكار عمومي و حتي جهاني نه در شعارهاي دولت قبل بلكه در توافقي كه به دست آمده خلاصه شده. اين وضعيت دست منتقدان را از يكي از مهمترين برگهاي برندهشان كوتاه ميكند، تا پيش از اين با استفاده از آن هم به گفتمانسازي ميپرداختند و هم به سياستورزي و جذب پايگاه اجتماعي. با اين تعبير به نظر ميرسد كه اين طيف بدون داشتن هيچ افق حقوقي و سياسي روشني از مطالبه امروز خود، تنها راه ممكن پيش روي خود براي مواجهه با توافق هستهاي را ميپيمايد. در يك همذاتپنداري با اين جريان ميتوان دريافت كه فارغ از هر وزنكشي سياسي آنها هيچ چارهاي ندارند تا در آخرين تلاشهاي خود به اين سو بروند تا نشان دهند نظام همچنان در تصميم خود براي موضوع هستهاي، بر اساس همان راهبرد و منطقي كه آنها پيش از اين تبليغ ميكردند، عمل كرده است. به بيان ديگر شايد آنها هنوز باور ندارند كه نظام چيزي فراتر و وسيعتر از خود آنهاست.