اسناد تازه با سعي حبيب احمد زاده راز قتل قهرمان ملي را مشخص كرد
مرگ رييسعلي دلواري با طراحي بريتانيا
اعتماد| ميگفتند قهرمان جوان مشروطه، يك شبي در شبيخون به قواي بريتانيا، توسط يك مردي به نام غلامحسين تنگكي و با اهداف شخصي از پشت گلوله خورده و كشته شده. رييسعلي دلواري، از رهبران قيام جنوب كه در تنگستان و بوشهر و در جنگ جهاني اول عليه استعمار بريتانيا ميجنگيد، از قهرمانان ملي ايران است كه در تمام سالهاي گذشته تاريخ دليل مرگ او را خيانت اعلام ميكرد و انگليسها هيچوقت زيربار مسووليت كشته شدن او نرفتند. اما حالا حبيب احمدزاده، نويسنده و محقق، مدركي پيدا كرده كه نشان ميدهد، شهادت رييسعلي دلواري برخلاف تمام انكارهاي بريتانيا، توسط سفارت بريتانيا طراحي و انجام شده. احمدزاده اين مدارك را از مركز اسناد وزارت امورخارجه پيدا كرده و درباره آن نوشته: «دهها سال اينچنين تصور ميشد كه رييسعلي دلواري، دشمن سرسخت استعمارگران و مبارز نامي ايرانزمين، بدون توطئه انگليسيها و به دلايل شخصي، توسط يكي از افراد محلي به شهادت رسيده است، اما انتشار ترجمه گزارشات ارسالي معاون كنسول بريتانيا در بوشهر (در مركز اسناد وزارت امورخارجه انگليس) پس از قريب يكصد سال نشان داد كه برخلاف تبليغات سابق، خود آنان، بهطور مستقيم در به شهادت رساندن اين مبارز، نقش داشتهاند». روز گذشته اين اسناد در سايت ايسنا منتشر شده و آنچه ميخوانيد، مدارك توطئه بريتانيا براي قتل رييسعلي دلواري است كه ربرت چيك ويس، كنسول و گرداننده و ميداندار اصلي عمل سياسي (و در واقع نظامي) دولت بريتانيا در بوشهر، خود از اين شهر، براي روساي بالاترش صدسال پيش نوشته است:
پنجشنبه 5 ژوئن 1915
رييسعلي شخصيت شگفتانگيزي است. ميگويند دشمن قسمخورده ما است. برخي هم او را آدم آرامي ميدانند كه كمتر از كوره در ميرود ولي ميگويند اگر خشمگين شود قدرت كنترل خود را ندارد. پيشتر سرش به كار خودش بود و كدخدايي ميكرد و گاهي تجارت، ولي يك سالي است كه روش زندگياش را تغيير داده و در جستوجوي راهي براي مطرح كردن خود است. قبلا فكر ميكردم به دنبال نان و نوايي است و براي خموش ساختن او در اين زمينه كارهايي كردم و پيغامهايي دادم، ولي گويا كارساز نبوده و او روز بهروز بر تندروي خود ميافزايد. دو سه نفري را در اطرافش براي كنترلش كاشتهام ولي آنها جرات زيادي براي برخورد جدي با او ندارند.
پنجشنبه 27 آگوست 1915
خبرها خوب نيست. تلاش براي همپيمان شدن خانها ادامه دارد و نيز كوشش ما براي ايجاد تفرقه ميان آنها، بايد يكي از آنها را از ميان برداشت. يكي كه از ميان برداشته شود، چند روزي ادامه فعلي ماجرا به تعويق ميافتد.
سهشنبه 1 سپتامبر 1915
به گمانم راه را يافتم. ديشب او را يافتم. ميرزا رحمت ليلكي مرا به نزد او برد. صحبتها انجام شد. غلامحسين پذيرفت. شايد هيچكس اشك نريخته مرا نديد. آن كس كه بايد كار را تمام كند، پذيرفت كه چنين كاري را انجام دهد. نه تنها در اين ديار بلكه در هر دياري هر نوع آدمي پيدا ميشود. پذيرفت و رفت. من و ميرزا رحمت بازگشتيم. فهميده بود در فكرم، اصلا صحبتي نكرد. برچنين مردمي حكومت كردن آسان است. به لقمه ناني خرسندند...
سهشنبه 8 سپتامبر 1915
در سيلاب دگرگونيها حادثهاي روي داد. تمام شد. يكي رفت. رييسعلي كشته شد. ميرزا رحمت ليلكي همه امروز را چشم به من دوخته بود و وقتي بعدازظهر خبر را آورد از سكوت طولانيام تعجب كرد. هرگز شانهاش را نفشرده بودم. پس از پايان دوره طولاني سكوتم، شانهاش را فشردم. بايد قهقهه سر ميدادم، ولي نميخواهم. آن كس را كه برگزيده بودم كار را تمام كرد. در ميان درگيري تيري و فريادي و مرگي... پاياني بر يك ماجرا. آدمي افتاده بر خاك كه در خاك خواهد خفت. فردا درباره او و من و آن خاك چه خواهند گفت. من و او جنگيديم ولي فردا درباره آنكس كه تير را انداخت چه خواهند گفت؟ بيحوصلهام. بايد بروم پرسهاي بزنم. شبي شرجي و گرم است. از شهر هيچ صدايي نميآيد.