• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3127 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۷ آذر

گفت‌وگو با «غلامرضا صراف» به بهانه انتشار سه كتاب تازه از «بيژن الهي»

بيژن الهي حقيقي‌ترين پيرو نيما

 سهراب جعفري/ بيژن الهي در آغاز آخرين دهه از قرن معاصر خورشيدي از ميان ما رفت. هرچند منش و شيوه زندگي‌اش با خودنمايي و جاه طلبي سرسازگاري نداشت، اما از قرار معلوم مرگش لازمه شكستن سكوت جامعه ادبي راجع به او بود. براي درك اهميت و جايگاه او در شعر معاصر فارسي سراغ «غلامرضا صراف» نويسنده، مترجم و منتقد ادبي و سينمايي رفتم كه به استناد مقالاتي مانند «شعر گفتار چيست»، «الهي، تنها وارث راستين نيما» و گفت‌وگوهاي ديگري پيرامون الهي، يكي از صاحبنظران  درباره  شعر او  است .

 به نظر شما الهي را در كدام يك از جريان‌هاي شعري معاصر مي‌توان قرار داد؟

اگر آغاز شعر نو فارسي را با چاپ كتاب‌هاي احمدرضا احمدي در سال 41 و در ادامه آن چاپ جزوه‌هاي شعر و دو شماره جنگ طرفه در نظربگيريم آنگاه هر سه جريان موج نو، شعر حجم و شعر ديگر را مي‌توان از فرآورده‌هاي همين جريان دانست. الهي كارش را با جنگ طرفه شروع مي‌كند و همچنين عمدتا اشعار بلند و منظومه‌وار خود را در جزوه شعر چاپ مي‌كند ولي در ادامه از مولفه و انگاره‌هاي موج نو جدا مي‌شود و به شعر ديگر مي‌رسد، بنابراين الهي با موج نو آغاز مي‌كند ولي در ادامه موج نويي نيست بلكه در دسته شاعران شعر ديگر قرار مي‌گيرد.
 بسياري الهي را از شاعران صدر جنبش حجم مي‌دانند، نظر شما چيست؟

من شعر حجم را يك انحراف در شعر نو مي‌دانم. چون بانيان آن دست به مانيفست‌سازي مي‌زنند؛ همه مي‌دانيم كه عمر تمامي مكاتب ادبي و هنري از فرداي صدور مانيفست به پايان مي‌رسد. صدور مانيفست و در پي آن اقدام به ياركشي هنر را از بداهت و خودانگيختگي ساقط مي‌كند. به نظر من اين كار منتقد است كه موازين زيباشناختي و سبك‌شناختي را استخراج كند نه اينكه هنرمندمانند احزاب سياسي در اين خصوص بيانيه صادر كند و كاري كه قرار است از شهود و خلاقيت سرچشمه بگيرد را وارد خودآگاه كند. الهي در يك جا غفلت مي‌كند و به خاطر همين رويايي او را از پيامبران شعر حجم مي‌داند. گفته‌يي از الهي در مجله بررسي كتاب سال 50 انتشارات مرواريد چاپ شده است بدين مضمون كه «حركت حجم در شعر حركتي عرفاني است و ما در شعر عرفان مي‌كنيم». اما مساله اينجاست كه او اين بيانيه را تاييد يا امضا نمي‌كند و شفاهي از خود او شنيدم كه موافق آن جريان شعري نبوده است.

 تفاوت جريان شعر ديگر كه الهي را بدان منتسب مي‌كنيد با جريان‌هاي موج نو و شعر حجم به لحاظ اصول زيباشناختي در چيست؟

هرچند كه ميان شاعران هريك از اين سه جريان اختلاف‌هاي مشهود است اما اگر موازين زيباشناسي را محور قرار دهيم به نظر من هريك از اين جريان‌ها صاحب نوعي اصول زيباشناختي‌اند. موج نو عنايتي به زبان كهن ندارد و بينامتنيت خاصي در اشعار موج نو ديده نمي‌شود. شاعران موج نو ارتباطي با متون قبل خود برقرار نمي‌كردند و زبان شعري آنها بيشتر گرايش روزنامه‌يي و روزمره دارد؛ چندصدايي و ديالوگ و روايت شعري در كارهاي‌شان كم ديده مي‌شود. اين مسائل به نوعي در موازين زيباشناختي شعر حجم هم هست. اما شعر ديگري‌ها بناي كار خود را برآموزه‌هاي نيما گذاشته‌اند و در كارهاي آنها به طور ويژه‌يي به بينامتنيت اهميت داده مي‌شود علي‌الخصوص در شعرهاي الهي ما شاهد توجه او به متون كهن، روايت‌ها و داستان‌هاي گوناگون يا توجه به شخصيت‌هاي ادبي و گنجاندن آنها در شعر هستيم. از ديگر مختصات زيباشناسانه راجع به جريان شعر ديگر كه در موج نو ديده نمي‌شود حضور نوعي عرفان و قرائت خاص شاعران از آن در شعر ديگر است.

  نسبت شعر ديگر با شعر حجم را به لحاظ فرم چگونه مي‌دانيد؟

در اين باره بايد بگويم كه اين شعر حجم است كه به لحاظ فرم متاثر از شعر ديگر است. در «لب ريخته‌هاي رويايي» تاثير چالنگي و الهي مشهود است. رويايي به خاطر داشتن روحيات آوانگارد و به خاطر متوقف نماندن در صف شاعران هم نسلش ملزم به اين بود كه با دو نسل بعد از خود ارتباط برقرار كند.

 گفته مي‌شود با بررسي شعر الهي مي‌توان به تاثير او بر جريان‌هاي شعري سه دهه اخير پي‌ برد، اين اثرگذاري را در كجاها بايد ديد؟

من در مقاله‌يي به نام «شعر گفتار چيست» كه در زمان حيات ايشان چاپ شد به تاثير او بر شعر گفتار اشاره كرده بودم. معتقدم كه آغازگر جدي شعر گفتار الهي است. به نظر من اين الهي بود كه ديكلماسيون طبيعي كلمه و زبان را با عنايت به آموزه‌هاي نيما وارد شعر كرد واين امر در «دوره سياه در سرايش پارسي»، «علف ايام» و «نحو محو» ملموس است. در اين آثار مي‌توان صداي گياهان، جانوران، پرندگان و خزندگان را شنيد، به نوعي الهي طبيعت را در شعر احضار مي‌كند و طبيعت در شعر او به سخن درمي‌آيد. اين خصيصه‌يي است كه اصلا نيما به آن التفات داشته مانند همان شعر «آقا توكا» كه سوژه شعري با او سخن مي‌گويد. به نظرمن الهي از معدود كساني است كه آموزه‌هاي نيما را به كار بست. الهي درك كرد كه كوتاه كردن سطر و مصرع‌ها انقلاب نيما نبود بلكه نيما خواست شعر را از تحديدات لفظي و كلامي برهاند و آن را به زبان طبيعي برگرداند. الهي علاوه برشعر گفتار تاثيرش روي برخي شاعران نيز مشهود است. به گمان من حتي كسي مثل براهني در «خطاب به پروانه‌ها» دنباله رو«دوره سياه در سرايش پارسي»است. البته از آنجا كه الهي در زمان حياتش كتاب شعري چاپ نكرد و اشعار او در مطبوعات و مجلات به صورت پراكنده باقي ماند، كسي مثل براهني مي‌تواند ادعا كند كه اشعار الهي را نديده است.

 ولي رضا براهني در «طلا در مس» متوجه جريان موج نو است و در جاهايي به الهي اشاره مي‌كند.

بله. اما معرفي براهني از الهي و شاعران هم سنخش مثل احمدي، چالنگي، اسلامپور، شجاعي و ناجي محدود به جزوه شعر ماند در صورتي كه شعرهاي الهي در جزوه شعر از كارهاي دور نخستش است. به نظر من الهي سه دوره متفاوت در شعر دارد؛ در دوره نخست كه مربوط به جزوه شعر است الهي تمايل به شعرهاي طولاني، پيچيده و گاه نامفهوم دارد. در دوره دوم بينامتنيت در شعرهايش دروني‌تر و پخته‌تر مي‌شود، و همچنين شعرها كوتاه‌تر و ارگانيك‌تر هستند. شعرهايي كه عمدتا در «انديشه هنر» و «شعر ديگر» به چاپ رسيده‌اند، متعلق به اين دوره هستند، و دوره سوم همان دوره‌يي است كه «دوره سياه در سرايش پارسي»، «علف ايام» و «نحو محو» در تماشا چاپ مي‌شود، در اينجاست كه الهي به آن سادگي، بداهت و پاكي خاص خودش در شعر مي‌رسد و تبلور خاص نيما را در اين دوره مي‌توان ديد. در واقع الهي وقتي به پختگي و شفافيت مي‌رسد شعر را رها مي‌كند.

 چرا الهي ترك شعر و شاعري مي‌كند؟

مسائلي فرامتني در اين خصوص وجود دارند كه مبتني بر شنيده‌هاست. من فكر مي‌كنم الهي مرزهايي را در شعر درمي‌نورديد و اين حركت براي بعضي‌ها مي‌تواند رشك برانگيز باشد. محسن صبا دوست نزديكش هم به صورت سربسته به اين مطلب اشاره مي‌كند كه الهي مانند حلاج و سهروردي مغضوب حاسدان شد تا حاكمان. به هرحال در هر دوره‌يي كساني هستند كه با بدعت يا آوانگارديسم سرسازش ندارند. خود الهي هم كه در آخرين شعرش خطاب به دخترش سلميه مي‌گويد: «اما عزيز من سلما/ مي‌خواستم كجا رسيد/كنار اين هرزآب‌ها / كه سفر مي‌كنند و برق مي‌زنند/ كه برق مي‌زنند و در قلب علف‌ها ناپديد» دل چركيني‌اش از برخي افراد  مشخص است.

 ديدگاهي ميان برخي منتقدان وجود دارد كه طبق آن گرايش‌هاي عرفاني شاعران شعر ديگر و حجم را نوعي واپس‌گرايي و عامل دوري گرفتن آنها از مسائل سياسي اجتماعي مي‌دانند، نظر شما چيست؟

به گمان من اين نظر ساده انگاري و همچنين فرامتني است چون الهي زماني كه به عرفان گرايش پيدا مي‌كند شعر را رها كرده است. از اين منتقدان بايد پرسيد رد عرفان را در كجاي شعر الهي ديده‌اند؟! آيا مي‌توان در شعر مشخصي از او رگه‌هاي عرفاني را تبيين كرد؟! اين اظهارنظرها مبتني بر شناخت شخصيت شاعر و نتيجه حاصل از آن از پيش تعيين شده است. به نظر من جريان نقد ساده نگر براساس روساخت قضاوت مي‌كند. شايد بنيان‌هاي سياسي شعر اين شاعران نسبت به شاعران ديگر بسيار قوي‌تر باشد. مطمئنا آن زيباشناسي حقيقي كه محصول خلاقيت است از شرايط پيراموني تاثير مي‌پذيرد حال شاعري مانند شاملو رخدادهاي سياسي مانند جريان سياهكل را طوري بيان مي‌كند كه المان‌ها و نمادهايش قابل تشخيص است ولي براي مثال در شعر ذوذنبي بر خاك، كه اردبيلي مي‌گويد:
«الامان ‌اي جوخه ماشه را نچكان/ هنوز اندكي شب است»، اين اتفاق بسيار دروني‌تر نشان داده مي‌شود. درمورد الهي بايد بگويم كه در سه شعري كه مجله روزن چاپ كرد مي‌توان گرايش سياسي و راديكال او را در مبارزه با نظام شاهنشاهي پيشين پيگيري كرد. براي مثال دريكي از آنها درخصوص اعدام يك زنداني سياسي در پيش از انقلاب مي‌گويد: « ما كه زادگاه، وطن، قلمرومان، چارپايه‌يي كوتاه است/در دم تبعيد -كشيدن چارپايه‌يي‌‌-‌ / در دم خفقان/ بدانيم پادشاه هواييم، پادشاه هواييم».

  الهي غير از سرايش شعر آثاري را نيز به فارسي برگردانده است، ترجمه‌هاي او را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

زباني كه الهي براي ترجمه برگزيد عنايتي ويژه به ذخاير زباني ما دارد. او در ترجمه‌هايش ازميراث زبان فارسي در متون گوناگون استفاده مي‌كند. به طور كلي احاطه او به چند زبان و شناختش از شعراي مدرن جهان از يك سو و ذوق و شوقش در به‌كارگيري وسيع فرهنگ زبان فارسي از سوي ديگر دستش را باز مي‌گذاشت كه به طلاقت كلام مطلوبش برسد. نمونه بارز اين امر را در ترجمه نمايشنامه دوبرژاك مي‌توان ديد كه اصلا نمايشنامه را به شكل منظوم به فارسي برمي‌گرداند يا همچنين در سرزمين هرز كه فضا را كاملا فارسي مي‌كند. الهي ترجمه‌هاي خود را گردانه مي‌ناميد يعني ترجمه صرف نبود بلكه در زبان مقصد دست به نوعي باز آفريني مي‌زد. خود من در ترجمه شعر بسيار وامدارش هستم در حين ترجمه «ديلن تامس» متوجه شدم كه هم از زبان شعري او هم از زبان ترجمه‌يي‌اش بسيار بهره گرفته‌ام.

 در انتها اگر مطلب خاصي راجع به الهي مد نظرتان است  بگوييد.

به نظر من الهي تنها وارث حقيقي نيما بوده و هست. نكته ديگر كه ذكرش لازم است اينكه او در نثر متاثر از تندركيا بوده. الهي در كنار شاملو يكي از الگوهاي مهم ترجمه شعر است با اين اختلاف كه شاملو زبان را غريزي به كار مي‌گرفت اما الهي آگاهانه‌تر و با عنايت خاص به ميراث زبان و فرهنگ فارسي در مسير ترجمه قدم مي‌گذاشت.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون