• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3127 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۷ آذر

نگاهي به رمان «تاريك ماه» نوشته منصور عليمرادي

تاريك-روشناي واقعيت و خيال

علي عبداللهي

 

منصور عليمرادي را با مجموعه داستان «زيباي هليل» شناختم. اين مجموعه در نشر «آموت» درآمد. فضاهاي منحصر به فرد، زبان خاص، جغرافيا و خلق آدم‌هايي تازه كه تا آن روز در داستان كوتاه فارسي در سال‌هاي اخير، نظيرش را كم ديده بودم، شگفت‌زده‌ام كرد. راستش آن موقع بنا به دلايل مختلف، تنبلي كردم چيزي در موردش بنويسم، اما هنوز هم معتقدم كه مجموعه داستان زيباي هليل مجموعه‌يي منحصر به فرد است.  تازگي رمان «تاريك ماه» چاپ نشر «روزنه» از عليمرادي به دستم افتاد و پس از تاخيري نه‌چندان كوتاه سرانجام خواندمش. تمام ويژگي‌هاي مجموعه داستان عليمرادي، در اين رمان، به طرز چشمگيري پررنگ شده‌اند و درهم آميزي عناصر ياد شده در آن داستان‌ها، در رمان
«تاريك ماه» چنان كششي ايجاد كرده كه رمان را نمي‌تواني زمين بگذاري، نمي‌تواني نخوانده رهايش كني و مثل خيلي از آثار به زور و ضرب تمامش كني يا عطايش را به لقايش ببخشي. خيلي‌ها شايد رمان‌هاي بومي يا روستايي را رمان مدرن به معناي امروزين آن ندانند، يا اينجا و آنجا بشنويم كه دوران نويسندگان روستايي‌نويسي مثل ساعدي يا دولت‌آبادي يا ديگران مدت‌هاست به سرآمده، اما ابدا چنين نيست و آنچه به نظرم رمان را حايز اهميت مي‌كند، روستايي يا شهري بودن آن نيست، بلكه شكل بيان و درونمايه است و گرنه بستر بسياري از رمان‌هاي بزرگ جهاني قرن بيستم، در امريكاي لاتين و حتي در اروپا گاهي فضاهاي روستايي يا بومي است، و داستان‌ها در فضايي كاملا به دور از كلانشهرهاي مشهور مي‌گذرد.
منصور عليمرادي در «تاريك ماه»هم به زبان و بياني خاص دست پيدا كرده كه مي‌تواند به زبان رسمي ما به خصوص به زبان داستان انتخابي تازه پيشنهاد كند و هم توانسته جغرافيايي تازه براي رمان خلق كند، كه كمتر نويسنده‌يي- تا آنجا كه من مي‌دانم- توانايي يا جسارت توجه به آن را تاكنون داشته است. شمار قابل توجهي از داستان‌هاي كوتاه و رمان‌هاي 20، 30 سال اخير ايران، يا در بستر مناسبات شهري، در خانواده‌هاي متوسط صاحب دغدغه‌هاي گاه اندكي واقعي و بيشتر مصنوعي مي‌گذرند، با شخصيت‌هايي كه حركات و حالات شان از فرط تكرار، يكسان و همانند و كليشه شده‌اند يا يكسر تقليدهاي فرمي دست چندمي از رمان‌هاي غربي هستند، بي‌كمترين خلاقيت فرمي و ساختاري. اما عليمرادي در «تاريك ماه» نخست به زباني ويژه و منحصر به فرد مي‌رسد كه در سرتاسر رمان هم يكدستي خود را حفظ مي‌كند و هم انرژي و توان حيرت‌انگيزي در بيان رويدادهايي دارد كه فقط در آن جغرافياي خاص رخ مي‌دهد و دقيقاً بيانگر احوالات شخصيت‌هاي رشديافته در دل همان جغرافيا و مناسبات غريب و بي‌رحم آن است. اين دو (زبان و جغرافيا) در رمان پيوندي عجيب با هم دارند كه خواننده با شناخت تدريجي با يكي، رفته‌رفته به دل ديگري نقب مي‌زند و با «ميرجان» سرتاسر آن منطقه، تاريخ و عادات پسنديده و ناپسند آن را مي‌شناسد.
 سفري عجيب و غريب در دل افسانه‌ها، اساطير، خرافات و باورهاي سخت‌جان گوشه‌يي دورافتاده از سرزمين ايران نخستين ره‌آورد خواننده اين كتاب است. اگر كه آشنا باشي و آميخته با آن حدودات و آدم‌ها، قطعا لذت دوچندان مي‌بري از اين سفر با «ميرجان» و ساير شخصيت‌هاي رمان نويسنده. براي خواننده‌يي چون من كه خود در آن حدودات يا در مناسباتي شبيه به آن بزرگ شده، اهميت اين سفر دوچندان مي‌شود وقتي تسلط نويسنده را بر زير و بم‌هاي فرهنگ آن حوالي مي‌بيند و مي‌بيند كه چه مايه دقت و تيزبيني در اين كتاب به كار رفته تا ميرجان بتواند در قالب سرگذشت خود، تاريخ بخشي دورافتاده و شايد فراموش شده از سرزميني را بيان كند كه به باور خيلي‌ها گنجينه‌هاي فراواني از افسانه و حكايت و قصه و رمان در خود نهفته دارد. باري، ميرجان زخمدار و غمگين، به «ميار» كسي آمده است «خورشيد» نام، تا روايت زندگي پر فراز و نشيبش را برايش بازگويد و به مدد نشئه افيون، چانه‌اش گرم كند و از همه‌چيز بگويد از جبر رفته بر وي در آن مناسبات، از هوس‌ها و عشق‌ها، از نگراني‌ها و دغدغه‌هاي گوناگون، حتي از قاتل بودن خودش. نام خورشيد نيز در اين رمان به گمانم بيهوده انتخاب نشده است، زيرا ميرجان دارد در حضور خورشيدي لب به واگويه و اعتراف مي‌گشايد كه تنها حكمران آن حوالي است و بي‌وقفه مي‌تابد و جان و زمين و زمان را گرم مي‌كند و با حضورش بر همه‌چيز رنگي و نيرنگي خاص مي‌دهد، انگار فقط او مي‌تواند و مي‌داند كه در زير آسمان آنجا چه مي‌گذرد و تبار مردمان آنجا چگونه احوالي دارند و بايد كه داشته باشند، گوش اين سخن‌ها فقط اوست و لاجرم سنگ صبوري دنياديده و خود زخم خورده.
زن‌ها نيز در اين رمان حكايت غريبي دارند، هم هستند و هم نيستند، به دمي مي‌آيند و ناپديد مي‌شوند: گراناز، هاني و زن‌هاي ديگر، در سايه روشن خيال و واقعيت مانند سراب‌هاي فريبنده آن حدودات به ذهن مي‌آيند و در عينيتي بي‌رحم و قاطع، ناگهان خودي نشان مي‌دهند و بعد بي‌رد مي‌شوند. ميرجان، در حكايت خود، تاريخ را بازمي‌گويد، تاريخ معصوميت و شر، تاريخ مناسبات بي‌رحم، شب‌هاي زيباي پرستاره و روزهاي كم‌نظيري كه تفنگ و غيرت و قاچاق و تنگي معيشت و فرمان‌هاي كهن قبيله‌يي، سرنوشت‌ها را مي‌سازد و همزمان ويران مي‌كند.
عليمرادي نشان مي‌دهد كه آدم‌هاي آن جغرافيا را خوب مي‌شناسد و با جاي جاي منطقه‌يي كه بستر رمان خود قرار داده، به خوبي مانوس است. تاريك ماه ضمن بيان سرگذشت ميرجان از زبان خودش، رابطه آدم‌ها را با دولت مركزي، با طبيعت، با همسايگان شرقي و با مذهب آشكار مي‌كند، بي‌آنكه نويسنده بخواهد جانب يكي را بگيرد و يك يا چند تاي ديگر را بنكوهد، يا براي شخصيت‌هاي خود هاله‌يي از معصوميت دستپخت نگاهي جهانگردانه به روستا و طبيعت بسازد تا بهشت بي‌بديلي از روستا يا قبيله يا تباري تحويل خواننده بدهد، نظير آنچه در قصه‌هاي ايدئولوژيك نويسندگان نسل قديم ادبيات ايران و حتي برخي نويسندگان جهان ديده‌ايم. شخصيت‌هاي عليمرادي خاكستري‌اند و در مرز خودآگاهي و ناخودآگاهي، در مرز ميان جبر و اختيار مدام به اين سو و آن سو مي‌غلتند ولي هميشه و در همه احوال خودشان هستند و همين ويژگي است كه آنها را باورپذير و ملموس مي‌كند. اتخاذ همه اين تمهيدات از سوي نويسنده باعث نمي‌شود كه تعليق داستان از ميان برود و خواننده در جاهايي از داستان به سرش بزند از خواندن و در واقع از شنيدن روايت‌هاي ميرجان خسته اما پرچانه، دست بكشد.
 او هم مثل خورشيد ولع ادامه حكايات ميرجان را دارد كه بي‌وقفه مي‌كوشد براي تنها گوش رايگاني كه يافته، مدام از شادي‌ها، زخم‌ها و هراس‌هاي خودش بگويد. ميرجاني كه در عين حال كه پاي بساطي نشسته است و تكيه داده است به بالش و چاي مي‌نوشد، انگاري در دادگاهي حاضر شده و دارد در برابر قاضي و حضار- كه خوانندگانند- لب به اعتراف مي‌گشايد، افشاگري مي‌كند و مانند شاهدي صادق از خودش و نسل خودش مي‌گويد.
از اين جهت است كه به باور نگارنده رمان «ماه تاريك» رماني است افشاگر و اعترافي. بي‌ترديد عليمرادي نويسنده‌يي تواناست كه با پشتكار و سلوك بيشتر مي‌تواند گفتني‌هاي بيشتري هم در آثار ديگرش داشته باشد براي رمان‌خوان‌هاي معاصر، براي نسل ما. برايش آرزوي كاميابي دارم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون