روايت يك شاهد عيني از سه ساعت محاصره در برف
فرار از مرگ
يزدان مرادي/ ندا دو سال پيش پدر، مادر، همسر و كودك خردسالش را در تصادف از دست داد و خودش پس از غلبه بر كمايي طولاني، به زندگي بازگشت. او صبح جمعه گذشته وقتي از خانه بيرون زد تا همراه تيمي 10 نفره به كوهستان روستاي خور در جاده چالوس برود، نميدانست حادثهاي مشابه آن تصادف مرگبار در كمين او نشسته. هنوز شوق فتح كوه در چشمان ندا موج ميزد كه ناگهان، در همان نخستين گام براي پايين آمدن، اسير بهمني عظيم شد و با آن به پايين سقوط كرد. او در اين حادثه تنها نبود. بهمن، دو برادر ديگر را نيز مقهور قدرت خود و بهشدت مصدوم كرده بود. شايد اگر كمك به موقع كوهنوردان حاضر در محل نبود، آنها جان خود را از دست ميدادند.
تلاش سهساعته كوهنوردان، عمليات نيروهاي امدادي، اعزام هليكوپتر و سرانجام انتقال مصدومان به بيمارستانهاي البرز و شهيد مدني كرج، چهار سكانس اصلي اين حادثه است كه مهري، يكي از شاهدان، حادثه جزييات آن را ميداند. او كه تلاشها براي نجات سه مصدوم حادثه را با دوربين خود ثبت كرده درباره آن به «اعتماد» ميگويد: «صبح جمعه، همراه تيمي
10 نفره براي يخ نوردي به كوهستان روستاي خور در جاده چالوس رفته بودم كه به طور اتفاقي تيمي 10 نفره را ديدم كه داشتند ازكنار شيب آبشار محل صعود ما بالا ميرفتند. آنها تجهيزات ابتدايي كوهنوردان را نداشتند. بعضيهايشان پوتين سربازي پا كرده و غيرحرفهاي بودند تا آنجا كه داشتند از نقاب برفي - سطحي پوشيده از برف كه زير آن خالي است - بالا ميرفتند. اين كار خيلي خطرناك است.»
و اين خطر يك ساعت بعد با غرش كركننده كوه و سقوط بهمن در گوش و چشم كوهنوردان پيچيد: «يك ساعت بعد، زير آبشار نشسته بودم كه ناگهان ديدم، سه نفر از همان كوهروها- كوهنوردان غير حرفهاي- هنگام پايين آمدن، گرفتار بهمن شدهاند و دارند به سمت پايين سقوط ميكنند.» آنها شيب يك دره را براي پايين آمدن انتخاب كرده بودند در حالي كه بايد از يال – امنترين مسير براي پايين آمدن از كوه – پايين ميآمدند. بهمن، 20 ثانيه آنها را با تكانههاي شديد از مسيري 100 متري، سنگي و خطرناك به پايين كشاند و زير حجمي سنگين از برف مدفون كرد. اگر كوهنوردان مسير سقوط آنها را نپاييده بودند، در كمتر از 15 دقيقه مرگشان رقم ميخورد.
مهري، ياد جيغ و فريادهاي ندا و سكوت شوكآور دو برادر مصدوم، هنگام سقوط افتاد و ادامه داد: «وقتي بهمن آرام گرفت، هيچ اثري از آنها نبود. زير برف مانده بودند. ما سريع خودمان را به محل دفنشان رسانديم و با دست برفها را كنار زديم. وقتي صورتشان پيدا شد، سريع عمليات نجات را شروع كرديم. يك پرستار بين ما بود كه به هر سهشان رسيدگي ميكرد.» ندا بهشدت از ناحيه گردن و دست دچار شكستگي شده بود و مدام جيغ ميزد «تنهايم نگذاريد»؛ گويي حادثه تصادف برايش زنده شده بود. حال دو برادر نيز تعريفي نداشت: «شكستگي پاي يكي از آنها آنچنان شديد بود كه تمام برف خوني شده بود. وقتي به آنها نوشيدني ميداديم تا بدنشان گرم بماند، مدام به يكديگر اشاره ميكردند. نگران هم بودند.»
شدت آسيب مصدومان به حدي بود كه نميشد تكانشان داد. بايد نيروهاي امداد كوهستان وارد عمل ميشدند. آنها يك ساعت بعد رسيدند اما تجهيزات كافي نداشتند و براي شرايط اضطراري هم آماده نبودند: «نخستين كساني كه رسيدند، دو سرباز وظيفه بودند كه خودشان داشتند يخ ميزدند. يكي بايد به آنها كمك ميكرد. چند دقيقه بعد، پنج امدادگر جاده از پايگاه هلال احمر كوشك بالا - سد اميركبير- به محل حادثه آمدند. متاسفانه آنها امدادگر كوهستان نبودند و اگر پرستار ما نبود، كاري از پيش نميرفت.»
سه ساعت پس از حادثه، نوبت غرشي ديگر بود. كوران بار ديگر، محل حادثه را در محاصره خود گرفت اما اينبار كوه، حريف نطلبيده بود: «ساعت 4:30، هليكوپتر پايگاه هلال احمر به محل حادثه رسيد. اول چند بار دور سرمان چرخيد اما پيدايمان نكرد تا اينكه آتش روشن كرديم و ما را ديد. باد وحشتناكي ميزد و كوران به پا شده بود. هليكوپتر نميتوانست فرود بيايد، براي همين قرار شد مصدومها را با تجهيزات مخصوص، آويزان از هليكوپتر منتقل كنند اما بچههاي امداد حتي اين تجهيزات را نداشتند براي همين يكي از يخنوردها كه مجهز بود داوطلب شد تا همراه مصدومها برود.» هليكوپتر با فاصله كمي از زمين ايستاد. باد و بوران، توي صورتهاي يخزده ميخورد. هليكوپتر سه بار به محل حادثه آمد و هر بار يكي از مصدومان را با خود برد. ظرف40 دقيقه هر سه مصدوم به مراكز درماني منتقل شدند. شايد قدرت كوه، پاي آنها را براي هميشه از كوهستان بريده باشد.