نگاهي به نمايش «ترور» كارِ حميدرضا نعيمي
«ترورِ» تئاتر شهر
پيام رضايي
نمايش «ترور» كار حميدرضا نعيمي تجسم آشفتگي است. اگر سقراط او به يك «بسته پيشنهادي» فرهنگي شباهت داشت كه براي هر مخاطبي چيزي در نظر گرفته بود، «ترور» بيشتر شبيه صفحه اول يك روزنامه است كه تيترهاي خوبي هم ندارد و فقط روزنامه است چون روي پيشخوان قرار گرفته است. به همين سادگي. در عوض كارگردان آن نشان داد، يد طولايي در نمايش «اعتراض» دارد. نعيمي در طول تمرين نمايش خود و در پي سقوط پيشاني سالن اصلي، چنان فضاي رسانهاي به راه انداخت كه مخاطب را با اين انتظار مواجه ميكرد شايد قرار است، شاهكار نمايشي را ببيند كه مسير هنرهاي نمايشي را در ايران تغيير خواهد داد (چنانكه در گفتوگويش با «اعتماد» گفت). به هر تقدير ترور به صحنه رفت. اما نعيمي يك بار ديگر به شكلي ناگهاني اعلام كرد در اعتراض به مديريت تئاتر شهر اجرا را متوقف خواهد كرد. اعتراضات او سبب موضعگيري مسوولان تئاتر شهر شد و آنها هم براي اينكه از قافله عقب نمانند اعلام كردند ترور اجازه اجرا نخواهد داشت. با اينهمه از همان ابتدا هم مشخص بود كه فرجام اين نمايشِ اعتراض چيزي جز ازسرگيري اجرا نخواهد بود و تنها كساني كه در اين ميان متضرر ميشوند مخاطبان و گروههاي تئاتري هستند كه زمان را براي اجراي سالن اصلي از دست ميدهند. با اينهمه حاصل كار چيزي است كه فقط ميشود ديد، آن هم به اجبار درهاي بسته سالن اصلي. «ترور» نه متن درخشاني دارد، نه بازيهاي تاثيرگذار و نه طراحي صحنه. قرار بود ترور نگاهي متفاوت به يكي از تراژيكترين وقايع تاريخ اسلام و بشريت باشد. قرار بود نشان دهد كه ابنملجممرادي مسلماني بود كه در مسير مسلمانياش دچار انحراف شد؛ انحرافي كه سبب شد تا او يكي از فجايع تاريخ اسلام را رقم بزند.
پرسش ساده اين است: «ترور» درباره چيست؟ مشخصا ترور داستان ابنملجممرادي است. اما چه وجهي از اين فاجعه يا شخصيت ابنملجم برجسته شده است؟ «ترور» ميان سياسي بودن، اجتماعي بودن، مذهبي بودن، تاريخي بودن و... سرگردان است. بازيهاي اين نمايش تاثيرگذار نيستند. چون نميدانند قرار است چه كنند و اين نقد مشخصا به كارگرداني اين اثر است نه بازيگراني كه امتحانشان را پيشتر پس دادهاند. دكور صحنه با آن صداها و نورها و ميلهها چه كاركردي ميتواند داشته باشد؟ در بخشي از نمايش گروهي كه بيشتر به دلقك شباهت دارند تا وسوسهها و ترديدهاي يك انسان را نمايش دهند، روي صحنه «ميريزند» و دقايقي مخاطب را ميخندانند! خب سرگرمكننده هم هست! اما همين چند دقيقه! «ترور» اثري است كه بدون داشتن وجوه دراماتيك، با بهره بردن از عناصر درام قرار است با نزديك شدن به نوعي اجراي هيجاني با استفاده از نورهاي آنچناني، مخاطب را روي صندلي نگه دارد. اما بيش از همه آنچه بيپاسخ ميماند ضرورت نگاهي التقاطي به عناصر تاريخي است.
بازيگران نمايشي درباره شهادت حضرت علي (ع) با لباسهاي امروزي، وقت نماز را از روي ساعتشان ميفهمند. شكي نيست كه چنين نگاهي روشي معمول در تاريخ هنرهاي معاصر است. با اينهمه اين رويكرد مركزگريزِ التقاطي در خاستگاه خودش با دگرگوني معنا سروكار داشت. اما در نمايش «ترور» اين رفتارهاي فرموليزه و كليشهاي چگونه در نسبت با معنا و تاثيرگذاري قرار گرفته است؟! اين لباسها اگر قرار است نوعي فاصلهگذاري ميان مخاطب و هسته تراژيك واقعه ايجاد كنند، تا نگاهي نه حسي بل منطقي و تازه داشته باشد، پيشاپيش قافيه را باختهاند. چون اساسا در نمايش «ترور» هيچ وجهي از اين اتفاق نيست. داستان، داستان ابنملجم است. ابنملجمي كه فقط حرف ميزند. مخاطب نه به «شك» او نزديك ميشود، نه به ايمانش، نه به تاريخش و نه به اكنونش. او فقط حضور دارد. اگر هم معنايي شكل ميگيرد از خلال تاريخ ذهن مخاطب است. سالن تئاترشهر شرافت تاريخ تئاتر شهر هم هست و بزرگاني كه با حضورشان به اين مكان ارزش بخشيدند. آربي آوانسيان، علي رفيعي، حميد سمندريان، بهرام بيضايي و... آثار خود را در اين سالن اجرا كردهاند. سالن اصلي تئاتر شهر محل آزمون و خطا نيست. محل تكرار «يك اتفاق» كه به هر دليلي در يك تجربه براي كارگران رخ داده هم نيست. سالن اصلي تئاتر شهر برجستهترين نماد تئاتر ايران و جايگاه آثار برجسته نمايش اين كشور است. اين گفته به معناي آن نيست كه هر چه در تئاتر شهر اجرا ميشود اثري درخشان است. بلكه به اين معناست كه فاجعه هم حدي دارد. اينهمه آشوب و حاشيهسازي و نمايش اعتراض براي چه بود؟
در جريان بازسازي تئاتر شهر، وضعيت سالن اصلي يكي از عمدهترين و چهبسا اصليترين دلايل اين بازسازي بود. اما در يك اتفاق ناگهاني، سالن اصلي از فرآيند بازسازي خارج شد و اجراهايش را به شكلي آشفته از سر گرفت. آنهايي كه اجراهاي امسال سالن اصلي را ديدهاند، خودشان ميتوانند درباره كيفيت اين آثار و ميزان استقبال مخاطب از آن قضاوت كنند. به راستي اگر قرار بود چنين آثاري در سالن اصلي تئاتر شهر به صحنه برود آيا تعطيلي حتي يك ساله آن ضرري به اقتصاد مالي و هنري تئاتر ايران وارد ميكرد؟ شك دارم!
هر روز آثاري به صحنه ميروند كه قرار است با بخشيدن شمايل امروزين و اغلب مبتني بر هيجانزده كردن مخاطب از اين تغييرات، تاريخ را بازخواني كنند؛ روندي كه سالها پيش در جهان مورد نقد قرار گرفت. بايد تاكيد كرد كه هستند آثاري كه با شكلي سالم و مبتني بر ظرفيتهاي درام چنين رويكردي به اجرا دارند و آثار قابل توجهي هم هستند. با اينهمه پوشاندن يك نصفه لباس كه يادآور «تجربه سقراط» است و بستن ساعت به دست اهالي كوفه در دوران خلافت علي(ع)- دستكم در نمايش ترور- هيچ رهيافت معنايي و زيباييشناسانهاي محسوب نميشود. ماهيت تئاتر، هيچ جعلي را بر نميتابد. اگر سينما ميتواند به مدد دكوپاژ، تدوين و ديگر ابزار تكنيكي كه ماهيت آن را تعريف ميكند، نوعي حقيقت را بازتوليد كند و خود را به شكل واقعيت به مخاطب عرضه كند، در مقابل تئاتر هنري بيرحمانه است. در نخستين «ايست»، در نخستين نگاه به صحنه و نخستين حركت هر بازيگري، مخاطبِ تئاتر، روح راستين حاكم بر اثر را درخواهد يافت. هيچ اثري نميتواند با رفتن به سمت نوعي رفتار هيجاني خود را به مثابه تئاتر عرض كند. پريدن از حلقه آتش و نورپردازيهايي كه تبليغات پاساژها و بيلبوردها را به ياد ميآورند بايد از درون تئاتر حذف شوند. الصاق باسمهاي چنين صحنهپردازي به اثري كه قرار است تئاتر باشد، تنها و تنها بر استيصال و فقدان خلاقيت كارگردان اثر گواهي خواهد داد. نعيمي در فقدان حضور فرهاد آييش بر صحنه اثرش بايد تدبير ديگري بينديشد. ترجيح ميدهم اين نوشتار را با بخشي از يك كتاب تمام كنم. با جملاتي كه در خلال نوشتن اين سطرها خود را تحميل ميكردند. لكلرك و سولير در نتيجهگيري كتابشان- ماجراهاي جاويدان تئاتر- مينويسند: «تئاتر جز هنر گم كردن و بازيافتن خاطره نيست. روابط ممتاز ولي ابهامآميزش با زندگي نيز از همين جا ناشي ميشود... باري، به خودي خود معلوم است كه يك «تاريخ تئاتر» در واقع نمايش زنده است. از زماني كه علم نشانهشناسي همه عوامل نوشتار صحنهاي را به سخن وا ميدارد، ديگر نميتوان عمل تئاتري را از باقي ادبيات جدا كرد. تئاتر يك جادوي ادبي است... اكثريت متنهاي مدرن تئاتر امروز ديگر از تظاهرات زيباشناختي خود روي صحنه جداييناپذير هستند. پديدهاي كه هر رپرتوار را نيز معاف نميدارد: تئاتر ژان ژيرودو، با محروم شدن از دخالتهاي مرعوبكننده لويي ژووه، براي عده زيادي از تماشاگران، لوس و بيمزه و سنگين جلوه ميكند... برعكس، آثار كلودل كه مدتهاي مديد غيرقابل اجرا تلقي ميشد، صحنهپردازان امروزي را برميانگيزد و پژواك وسيعي بين تماشاگران پيدا ميكند، براي اينكه گفتار قراردادهاي تئاتري «نمايشنامه خوشساخت» را زير پا ميگذارد و بعد شاعرانه جهاني را به تئاتر برميگرداند. بعد از لونيه پو - آرتو، كوپو و ويلار، تئاتر ميخواهد چيز ديگري غير از يك سرگرمي باشد. حتي اگر حدود اين توقع هم متحول شود، اين اراده پابرجا ميماند...»