گفتوگو با اكبر زنجانپور، بازيگر فيلم «پل خواب»
چون سينما را دوست دارم تصميم گرفتم كار نكنم
اكبر زنجانپور پس از بيست سال با بازي در فيلم «پل خواب» اكتاي براهني به سينما برگشته است. در اين فيلم او نقش پدر پسري را بازي ميكند كه به دليل ورشكستي و فشارهاي مالي دست به كارهاي عجيبي ميزند. زنجانپور ميگويد به دليل علاقه زيادش به سينما در اين سالها ترجيح داده كه نقشي را بازي نكند، يا پيشنهادي براي بازي ندارد يا اگر پيشنهادي بوده چنگي به دل نزده كه بازي در آن را بپذيرد. با او درباره بازياش در فيلم پل خواب كه در بخش نگاه نو سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر حضور دارد، گفتوگو كرديم.
چرا اينهمه از سينما دور بوديد و فيلم پلخواب چه ويژگياي داشت كه شما حاضر شديد با يك كارگردان فيلم اولي كار كنيد؟
در اين سالها پيشنهاد خوبي نشد. من چون سينما را خيلي دوست دارم براي همين سعي كردم كه كار نكنم؛ نه اينكه پيشنهاد خوبي نداشتم. قصه «پل خواب» را خواندم ديدم كه خوب نوشته شده و همهچيز حساب و كتاب دارد. ضمن اينكه از نقشم خوشم آمد و قبول كردم. از سوي ديگر «جنايت و مكافات» را خيلي خوب ميشناسم؛ ديدم كه اكتاي فقط نگاهي به آن داشته و خود را اسير قصه داستايوفسكي نكرده است و از آن الهامي گرفته و كار خودش را كرده است.
شما قبلا كارهاي چخوف را روي صحنه بردهايد بنابراين روي فضاي ادبيات روسيه تسلط داريد، چقدر اين آشنايي روي درآمدن نقشتان تاثير داشته است؟
زندگي خودش پس كله آدم آن تجربه را ميآورد. احتياجي نيست كه من در بزنم و بخواهم وارد جايي شوم. خودش با آدم هست. شما وقتي در زندگي واقعي يك عزيزي را ميبينيد اين گذشته در ديدار اكنون تاثير ميگذارد. كار كردن روي آثار چخوف هم همين طور بود. نميتوانم بگويم كه چقدر آشنايي با آن فضا تاثير داشته است.
در اين كار نقش پدر شهاب يا همان راسكولنيكف را بازي ميكنيد كه در داستان اصلي نيست. در نقشي كه بازي ميكنيد انگار او پدري بيتفاوت است؟
بيتفاوت نيست راه به جايي ندارد. مستاصل است. زورش ديگر به زندگي نميرسد. آنقدر مسائل اجتماعي پيچيده شده كه نميداند چه كند. او بيشتر بلاتكليف و مستاصل است. به هر دري ميزند ولي راه به جايي نميبرد.
به نظرتان برداشتهاي اين مدلي از داستانهاي خارجي در جامعهاي كه آن تجربه زيستن را نداشته چقدر ميتواند به فضاي ما نزديك باشد و حرفش را در جامعه
ما بزند؟
هر چيزي ميتواند شناسنامه خودش را داشته باشد. به موافقت يا مخالفت من ربطي ندارد. هيچكسي نميتواند مكثي در آن ايجاد كند. اين قصه اصلا شبيه جنايت و مكافات نيست. كارگردان يك حسي از آن گرفته و هيچ ربطي به آن ندارد. اتفاقا قصه خيلي ايراني است. استيصال يك جوان ايراني است كه گريبانگير خيليهاست. ربطي هم به حال و هواي روسيه ندارد. اين را هم ميتوان اضافه كرد كه سرنوشت آدمها همه جاي دنيا انگار شبيه هم است. آدمها همهشان يك جور بدبخت هستند.
براي رسيدن به شخصيت پدر كه آن استيصال را دارد چه مراحلي را طي كرديد تا به انتخاب اين نوع بازي رسيديد؟
هر كس بگويد من سعي كردم از جايي وارد جهانبيني آنچناني شوم و از آن كوچه رد شوم بيشتر يك بلوف است. در ضمن من در اين فيلم جنايت و مكافات را اصلا نخواندم، فقط در تيتر سناريو ديدم كه الهامي از جنايت و مكافات است. آدمي امروزي در ايران را ديدم نه جاي ديگر. براي رسيدن به يك شخصيت حضور دوربين، نورپردازي، لوكيشن و قصه و بازيگر همه دست به دست هم ميدهند و قبل از اينكه سر صحنه بيايم يكسري اتفاقات هم در ناخودآگاه ميافتد تا به جايي كه بايد برسم، ميرسم.
شما هنگام فيلمبرداري بعد از بازيتان برعكس بقيه، پلانهايي كه بازي كرده بوديد را نميديديد. آيا هميشه همين كار را ميكنيد و دليل اينكه نميخواهيد بازيتان را ببينيد، چيست؟
به نظرم اين كار درست است. آدم از روي دست آدم بزرگها كارش را انجام ميدهد. بازيگراني مثل لارنس اوليويه، و توشيرو ميفونه هيچوقت راش فيلم را نميديدند. يا خيلي از آدمهاي موفق ديگر مثل رابرت دنيرو هم اين كار را نميكنند. وقتي شما راش فيلم را ميبينيد قضاوت پيدا ميكنيد يا از نقشي كه آن لحظه بازي كرديد خوشتان ميآيد و براي پلان بعديتان قضاوت داريد يا بدتان ميآيد كه اين روي بازي تاثير ميگذارد. به نظرم مجموعه مهم است. اين اتفاقاتي كه ميافتد كه راش را ببينيم صددرصد مخرب است و همه هم سعي ميكنند بروند ببينند. بعضيها تمرينشان را جلوي آينه انجام ميدهند، اين هم خيلي بد است، كسي كه بازيگر نيست جلوي آينه ميرود، چون بازيگري يك چيز ذهني است. عين آدم كه همهچيزش در ذهن است و او ذهنش را بر ميدارد و روي صحنه يا جلوي دوربين ميبرد. وقتي فكر ميكنيم كه جلوي دوربين چه بازي داشته باشيم، بازيها روي صورت تكراري ميشود. من بر مبناي نيازي كه نقش داشته است جلوي دوربين ميروم. آدم زنده و زندگي از طريق ذهنش بازي ميكند. بازي چيزي غير از زندگي نيست. از طريق ذهن، شما تصويرسازي كرده و به معناي جديدي از بازي ميرسيد. معنايش اين نيست كه از زندگي عكسبرداري ميكنيد، ولي همه اينها از ذهن است. ده هملت را كنار هم بگذاريد، همه يك ميزانسن دارند و ديالوگها مثل هم هستند ولي باهم فرق دارند. اين فرق تصاوير است كه بازيها را مجزا ميكند. كساني كه نميتوانند، فكر ميكنند كه دارند مدرن كار ميكنند، در حالي كه مدرنيته يك جاي ديگر و يك مدل ديگر است، اين نيست كه ما اول راه رفتن را حذف كنيم و بگوييم كه مدرن كار ميكنيم، در صورتي كه اول بايد راه رفتن و الف و ب را ياد بگيريم بعد شايد بتوانيم بازيگر شويم.
پدري كه در پل خواب بازي كردهايد شخصيتي درونگراست. بازي كردن نقشهايي از اين دست چه چالشي براي بازيگر دارد؟
نقش هر قدر پيچيدهتر باشد جذابتر است. نقشهاي بيهويت و بيمعنا سخت ميشوند. وقتي ميخواستم اين نقش را شروع كنم رفتم لوكشين را ديدم. بوف كور را دوباره ديدم. ولي نكتهاي كه وجود دارد اين است كه در بازي نبايد تصميم گرفت. هيچ تصميمي وجود ندارد زيرا همهچيز اتفاق ميافتد. منتها خيليها نميدانند كه چطور اتفاق ميافتد. پدر اين فيلم بيشتر مستاصل است. شرايط زندگي گونهاي است كه او نميداند بايد چه كند. زندگي را نميشود كاري كرد. پسر فيلم به شكل جدي اعتياد دارد. پدر چه كاري ميتواند انجام دهد؟ او اصلا پدر ضعيفي نيست ولي نميشود تصميم بگيرد. هر تصميمي ميگيرد به بنبست ميخورد. به نظرم اگر اثري نسخه خوشبختي بپيچد شكست ميخورد. تمام آثار برگزيده جهان هم نسخهاي براي خوشبختي نپيچيدهاند. راه را نشان ميدهند ولي نميتوانند بگويند كه ته اين خوشبختي است.