اصل يا بدل
سيد علي ميرفتاح
اشاره: من خود جزيي از موضوع اين يادداشتم. آنچه عرض كردهام بيشتر دعوتي است به تامل درباره شكل برگزاري جشنواره. يك جور ملاحظات است در خصوص رفتارها و فعاليتهايمان. يادداشتم را به حساب نقد و طعنه نگذاريد، بلكه آن را يك جور اخوانيه در نظر بگيريد. برگزاركنندههاي جشنواره كه عموما برادران بزرگتر من هستند، ميدانم بيش از من درباره اين جزييات دغدغه دارند. حالا كه جشنواره به خوبي و خوشي به فرجام رسيده خوب است كه بنشينيم و دورهمي درباره اين جزييات بيشتر فكر كنيم. يك چيزهايي به ما ميآيند، يك چيزهايي هم نميآيند. در مقام تقليد گاهي از عهده برميآييم گاهي هم باعث خنده و مسخره ميشويم. يك دليل اينكه فيلمهاي پليسي، جنايي در سينماي ما پا نميگيرد همين است كه تقليد از كارآگاه و جنايتكار فيلمهاي امريكايي مضحك درميآيد. سالها پيش يكي از رفقاي ما به سبك داستانهاي مايكهامر يك قصه نوشته بود به اسم قتل در ويلا. اتفاقا خوب هم قواعد ژانر را رعايت كرده بود اما همين كه قاتل زنگ ميزد به پليس، خواننده خندهاش ميگرفت و حس و حال پليسياش را از دست ميداد. اوج خنده مال وقتي بود كه پليس يا كارآگاه خودشان را معرفي ميكردند. وقتي مامور دوصفرهفت خودش را «باند، جيمز باند» معرفي ميكند ما نميخنديم. مايكهامر هم طور خاصي خودش را معرفي ميكرد كه خواننده خوشش ميآمد. آيرونسايد، الريكويين، توني بارتا، كوجك و حتي همين دريك بهشان ميآمد كه كارآگاه باشند و با يك حالت خاصي از بازي خود را معرفي كنند. اما وقتي ما بخواهيم همين معرفي كردن ساده را تقليد كنيم خندهدار ميشود، براي اينكه به اسمها و رسمهاي فارسي نميآيد كه اداي فرنگيها را درآورند. ما بايد شيوه خودمان را پي بگيريم و حسابي تلاش كنيم تا صحنههاي پليسيمان منحصر به خودمان باشد. به ظاهر و باطن جيمزباند ميآيد كه بگويد باند، جيمزباند اما براي غضنفر خندهدار ميشود كه بگويد «فر، غضنفر». من خودباخته نيستم و نميگويم كه آنها نسخه اصلند و ما نسخه بدل، اما اين را به صراحت ميگويم كه اگر بخواهيم در مقام تقليد بمانيم حتما از آنها كم ميآوريم و خندهدار ميشويم. باليوود به خاطر هندي بودنش نيست كه ابلهانه مينمايد بلكه به خاطر تقليد از هاليوود است كه موقع تماشاي صحنههاي اكشن يا معمايي خندهمان ميگيرد. خيلي از فيلمهاي امريكايي را هنديها بازسازي ميكنند. اتفاقا موقع تقليد براي خودشان «شيوه» دارند، خوب هم از پس عمليات فني برميآيند اما همينكه هنرپيشه هندي ميخواهد اداي جان تراولتا و نيكلاس كيج را دربياورد آن وقت فيسآفشان مضحك ميشود. در اين باره حرف و مثال زياد است. «دبل اُ سون» و «دوصفرهفت» و «صفير صفير يدّي» همهشان به يك مامور مخفي اطلاق ميشود اما حس سينمايي هرسهشان يكي نيستند. در مقام تقليد چه خوشمان بيايد و چه خوشمان نيايد يكياش اصل است و بقيهاش بدل. در مراسم و برنامهها و لايفاستايل هم اگر بخواهيم از غربيها تقليد كنيم خندهدار ميشويم. ما يك چيزهايي نداريم و يك چيزهايي داريم كه موقع تقليد نميتوانيم نديدهشان بگيريم. ردكارپت براي فرهنگي است كه در آن از سلبريتيها پول درميآورند، با گاسيپهاي مبتذل كاسبي ميكنند، به واسطهاش شبكههاي تلويزيوني آگهي ميگيرند، در آن ستارهها ردهبندي ميشوند و مهمتر از همه شركتهاي مُدساز، فشنهاي جديدشان را عرضه ميكنند. فرش قرمز بدون فشن اصلا معني ندارد. فرنگيها موقع اكران يا فستيوال فرش قرمز پهن ميكنند تا به چرخه اقتصادي سينما كمك كند. سينما براي فرنگيها گاو فربهي است كه دورريز ندارد. گوشتش را ميخورند، پوستش را چرم ميكنند، رودهاش را به نخ بخيه بدل ميكنند، از شاخش دسته چپق ميسازند و... خلاصه اينكه دورريز ندارد، تازه اسم و مفهوم گاو را هم در شعر و داستان و اسطوره و لطيفه بهكار ميبرند. فستيوال و رقابت و ردكارپت و از اين قبيل در مناسبات اقتصادي است كه معني مييابند چون ما از اين مناسبات بيبهرهايم و به هر دليلي در آن داخل نشدهايم كارهايمان به تقليدهاي خندهدار شبيه ميشود. در شهري كه گشت ارشاد حضور پررنگ دارد انداختن فرش قرمز كلا بيمعني ميشود. به عكسهايي كه در شبكههاي مجازي از تلفيق ردكارپت و گشت ارشاد منتشر شده نگاه كنيد تا ببينيد چقدر حضور سلبريتيها خندهدار شده است. فرش قرمز مال فرهنگي است كه لباس حرف اول را ميزند. با كاپشن و اوركت و شلوار جين و مانتو روسري كه نميشود روي فرش قرمز رفت و عكس گرفت. ميشود اما تهش خندهدار ميشود. مفهوم كاخ هم با لوازم و اسبابي ملازمت دارد كه ما آنها را نداريم. كاخ يعني لباس رسمي، يعني فراك، يعني كراوات و پاپيون، يعني تشريفات، يعني اشرافيت. وقتي ما اين اسباب و لوازم را دور انداختهايم حفظ و حراست از كاخ هم ديگر بيمعني ميشود. اگر منظورمان از كاخ جشنواره سينماي مركزي جشنواره است خوب چرا نميگوييم سينماي مركز جشنواره. تعابير بار معنايي خودشان را دارند، اقتضائات خودشان را هم دارند. ما اين اقتضائات را كنار گذاشتهايم و از روي دست غربيها به تقليد شكلي بسنده كردهايم كه اين كمي مضحك مينماياند. خيلي خوب است كه ما متناسب با چيزهايي كه بلديم و داريم جشنواره فجر را تعريف كنيم. يادمان باشد جشنواره فجر يكي از جشنهاي مربوط به دهه فجر است و نميتواند به لوازم اين جشن بياعتنا باشد. لااقل دولت نميتواند متصدي چنين شكلي از اجرا باشد مگر اينكه جشنواره را خصوصي كنيم و كاركرد و هدفي جديد برايش تعريف كنيم. كاركرد و هدف فعلي با تقليد از جشنوارههاي غربي جور درنميآيد. اگر با من مخالفيد يك بار بنشينيد عكسهاي ردكارپت كاخ جشنوارهتان را ببينيد تا ببينيد چقدر به شوخي و برنامههاي طنز شبيه شده است.