قرار ما سر كوچه !
شهرام شهیدی
- سلام قربان. يك سوالي داشتم از حضورتان. اجازه هست؟
- جانم؟ بنده اصلا آمدهام كه در خدمت باشم.
- امروز هوا خيلي سرد است اما من ميبينم كه شما از صبح همين جا ايستادهايد. جسارتا به سبك قديمها خداي نكرده عاشق يكي از دختران جوان اين كوچه شدهايد و منتظريد سازتان برسد تا زير پنجرهاش آواز بخوانيد؟ به شما بگويم اين محله جاي اين قرتي بازيها نيستها.
- اين چه فرمايشي است. نفرماييد الان به گوش دوستان ميرسد و به من صلاحيت نميدهند.
- پس نكند از كارگران فصلي هستيد و منتظريد كسي بيايد و ببردتان سر كار؟ با اين تيپي كه زدهايد كسي به شما كار بده نيستها. مردم آدم كاري ميخواهند نه كسي كه تيشان فيشان كند و موهاش آلاگارسن باشد.
- نخير آقاجان اصلا كار نميخواهم. لااقل فعلا. البته اگر پذيرفته نشدم بايد تغيير پوشش بدهم و دنبال كار بگردم.
- خب پس حتما قرار مداري داريد؟ جاي خوبي هم براي وعده نيست. ميدان ونك نيست كه جلوي داروخانه قرار بگذاريد و خيلي تابلو باشد و بشود زود پيدايتان كرد.
- قرار كه ندارم اما يك جورهايي منتظر هستم. يعني وعده وعيدي دادهاند. منتظرم ببينم حالا چه ميشود.
- اي بابا. پس كسي شما را اينجا كاشته. ببخشيدها اما اگر علف زير پايتان در بيايد براي محيط زيست مفيد است. حالا بالاخره نگفتيد اينجا كي علافتان كرده؟ ميترسم يكهو مردم زنگ بزنند شكايت كنند و پليس بيايد جمع تان كند.
- راستش من به خاطر آقاي حسين مرعشي اينجا هستم و منتظرم ببينم چه ميشود.
- يعني چه؟ با ايشان قرار داريد؟
- نه. اما ايشان اعلام كردهاند رد صلاحيتشدهها در صحنه بمانند. من هم آمدهام در صحنه بمانم ببينم به جايي ميرسد يا نه.
- اوهووكي. بپا نچاي!