يادداشتي بر فيلم «لاك قرمز» به كارگرداني «سيد جمال سيد حاتمي»
روزگار صورتش را خطخطي كرد
احمد مولوي / يك قانون ساده وجود دارد؛ وقتي اصرار داشته باشيم موضوعي را به ضرب و زور هرچه دم دستمان است، به كسي بفهمانيم، نتيجه عكس ميدهد. تازه طرف مقابل، پس ميزند و گارد ميگيرد. حالا هر چه هم بخواهيم، اين موضوع را با صداي خوب، رنگ و لعاب و آب و تاب بگوييم، فايدهاي ندارد. چرا اين را در ابتداي يادداشتي بر فيلم «لاك قرمز» گفتم؟ متوجه خواهيد شد.
اين فيلم در سينماي اجتماعي ساخته شده و در بخش نگاه نو سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر نمايش داده ميشود. «لاك قرمز» نخستين فيلم بلند سيد جمال سيد حاتمي است. سيد حاتمي پيش از اين، فيلمهاي «بچههاي ابري»، «انگشتر» و «اوقات مشترك آنها» را كارگرداني كرده است.
فيلم «لاك قرمز» با اصرار و تكرار بر اتفاق، فيلم را از سطح قابل قبول پايينتر آورده. هر چند بازيگر نوجوان «لاك قرمز»، پرديس احمديه بازي خوب و قابل قبولي ارايه ميدهد، اما يك بازي خوب نجاتدهنده يك فيلم نيست و در تكرار اتفاقات فشرده و سياه فيلم، گم ميشود.
فيلم، زندگي خانوادهاي در تهران را نشان ميدهد. خانوادهاي از طبقه پايين جامعه كه در جنوب شهر تهران زندگي ميكنند. پدر، مادر و سه فرزند قد و نيم قد. در شروع فيلم با شخصيت دختر 16 ساله فيلم آشنا ميشويم. دختر با همكلاسياش روي چمنها نشستهاند و به ناخنهايشان لاك قرمز ميزنند. سكانس افتتاحيه فيلم قوي است و شخصيت دختر به خوبي ساخته ميشود. دختري كه موهاي بلندي دارد و دوست ندارد ازدواج كند. دختري كه آنقدر پدرش را دوست دارد كه ميگويد فقط به خاطر پدرش موهايش را بلند گذاشته است.
پدر معتاد است. دست بزن دارد. كار پر درآمدي ندارد. چند وقتي است پدر عروسك ميسازد. مستاجر هستند. شايد تا به اينجا فهميده باشيد كه از اين به بعد قرار است چه اتفاقي بيفتد. در ادامه تماشاگر بايد منتظر اتفاقات بد و ناگوار براي اين خانواده باشد. حوادثي كه آنقدر فشرده و پشتسر هم اتفاق ميافتند كه جاي نفس كشيدن به تماشاگر را نميدهد.
سيد جمال سيد حاتمي دست گذاشته است روي طبقه پايين جامعه، طبقهاي كه مفهوم آسايش و راحتي را - اين طور كه از فيلم ميفهميم- نميفهمد. سياهنمايي فيلم به كنار، آيا لازم است اين همه اتفاق ريز و درشت در يك فيلم به تصوير كشيده شود؟ قصه فيلم ميتواند با اتفاق شروع شود؛ اما نميتواند با اتفاق پيشبرود. دختري كه رفتاري پسرانه دارد و از سن خودش بيشتر ميفهمد و قرار است در اين دنياي پليد و سياه، سرپرستي برادر و خواهر كوچكش را به تنهايي به دوش بكشد. بهتر و راه درست اين بود، كارگردان از اتفاقات ريز و درشت و بيش از اندازه فيلم كم ميكرد و يكي دوتا از ماجراها با جزييات بيشتر، محور اصلي فيلم ميشد.
به غير از بازي قابل قبول پرديس احمديه، فيلمبرداري و به خصوص دوربين روي دست، به تماشاگر اجازه لذت بردن از فيلم را ميدهد.
كارگردان سعي كرده در جاهايي از فيلم با طنز و ايجاد موقعيتهاي خندهدار از تلخي فيلم بكاهد. اين ترفندها هم در جاهاي خوبي از فيلم استفاده شده و هم تا حدودي مخاطب را سر ذوق ميآورد، اما تلنبار اتفاقات بد و سياه پشت سر هم، چيزي از فيلم باقي نميگذارد. كارگردان توانسته با جزييات به صورت مهندسي شده برخورد كند، اما جزييات هم نتوانسته است فيلم را نجات دهد.
در خلاصه داستان اين فيلم سينمايي آمده است: «دخترك تازه به انگشتانش لاك زده بود كه روزگار، صورتش را نقاشي كرد».