بيا اي تك سوار جاده نور
سيد علي ميرفتاح
تبليغات زودهنگام - بلكه خيلي خيلي زودهنگام - دكتر محمود احمدينژاد براي رياست جمهوري دوازدهم شروع شده است. در شبكههاي مجازي تصوير تمام قد آقاي احمدينژاد را بر فراز كوهها مونتاژ كردهاند و زيرش شعار نوشتهاند كه خلقي در انتظار آمدنشان هستند. البته در اين مونتاژها كمي بدسليقگي كردهاند و به جاي دماوند، دنا، توچال، سهند و سبلان، از كوههاي آلپ يا آند يا يك جاي ديگر استفاده كردهاند كه كمي توي ذوق ميزند. حتي مايه شوخي و لطيفه شده است.
متن تبليغشان هم متن خوبي نيست: «اين مرد باشكوه، استوار مثل كوه، دشمنان او ذليل، بيدليل دشمني ميكنند» اگر اين پوستر مجازي را نديدهايد توضيح ميدهم كه خورشيد از پس ابر، و از پشت شانه راست ايشان در شرف تابيدن است. پايين كوه، پايين پاي دكتر محمود احمدينژاد هم به سبك پيشبخاريهاي قديم جنگلي هست و چمنزاري و رودخانهاي و گلستاني... اگر بخواهند روي اين پوستر موسيقي مناسب بگذارند بايد فتح بهشت را بگذارند يا آن سرود «بيا اي تك سوار جاده نور» علاوه بر پوستر تبليغات ديگري هم نرم نرمك راه افتادهاند.
مثلا گفته ميشود كه اگر ايشان بيايند رقم يارانه به 250 هزار تومان ميرسد و مسكن مهر آنقدر زياد ميشود كه كل مملكت را دربر ميگيرد. چيزهايي در مورد مقابله با ركود اقتصادي و مسائل بينالمللي هم لابهلاي اين تبليغات به گوش ميرسد. اين حرفها بعضيهاشان آنقدر جدي و فراگيرند كه توي دل طرف مقابل را خالي ميكنند كه «نكند واقعا بيايد و نكند واقعا راي بياورد و نكند دوباره آش همان آش و كاسه همان كاسه شود...»
درست است كه ما - از حيث جمعي - حافظه تاريخيمان ضعيف است، درست است كه ما اهل فراموش كردنيم، اما آنقدر هم فرامونشكار نيستيم كه هشت سال دكتر احمدينژاد يادمان رفته باشد. ما هشت سال اين مرد برفراز كوه را تجربه كردهايم و با پوست و گوشتمان دريافتهايم كه با نفت صد دلاري، بسياري از كارخانهها تعطيل شدند، كارگاههاي كوچك به خاك سياه نشستند و اختلاسكارها ركورد جهاني زدند. درباره عهد دقيانوس كه حرف نميزنيم. درباره دورهاي حرف ميزنيم كه عليه كشورمان اجماع جهاني صورت گرفت و سازمان ملل براي مقابله با برنامههاي صلحآميزمان آنقدر قطعنامه صادر كرد كه حقيقتا قعطنامهدانشان پاره شد.
اين مرد بر فراز كوه البته به راحتي آب خوردن ميتواند به هر ايراني ماهي دويست و پنجاه هزار تومن بدهد. چرا دويست و پنجاه هزار تومن؟ يك ميليون هم ميتواند. مگر چهل هزار تومن نداد؟ بيشتر هم ميتواند بدهد... پاش بيفتد نفت ميفروشد و درآمدش را از دم بين ملت تخس ميكند... اما آيا اين شد ممكلتداري؟ آيا اين شد روش مقابله با فقر؟ اين شد توسعه و پيشرفت؟ اين شد نجات مملكت؟ اين شد اقتصاد مقاومتي؟ اين شد اقتصاد دانشبنيان؟ آيا واقعا با روح اقتصاد مقاومتي سازگار است كه يك نفر وعده سر خرمن دويست و پنجاه هزار تومن بدهد؟ همين چهلهزار تومنش را هم بايد يكي خطر كرده قطعش كند. اين حالت نامطلوب را از بين ببرد. با كجاي اقتصاد مقاومتي سازگار است كه مردم صف بكشند و ذوق كنند؟
اما يك نكته ديگر هم هست كه بايد به رفقايم اطمينان دهم كه نگران نباشند، از بازگشت تكسوار جاده نور نهراسند. با وجود تلگرام و هفت اسفند و خوش ذوقي جوانان و طنز و طيبت دختر، پسرهاي دانشجو، هيچ خطري از اين ناحيه ما را تهديد نميكند. خطري اگر هست از جانب رفقاي ما است، كه كمكاري ميكنند و از امكانات فوقالعاده خود بهره نميبرند و فرصت را مثل سابق ميسوزانند. هر عيب كه هست از ندانم كاري ما است...