از كار اديسون شده همپايه خورشيد

مردان توانمند نپيچند سر از كار
گرد آمده سرمايه اهل هنر از كار
در معركه علم و عمل چشم جهان را
كرده است به خود خيره صف كارگر از كار
در كارگه دهر شريفش نشمارند
آنكو ننهد تاج شرافت به سر از كار
با كار توان رفت به سرمنزل مقصود
گردند مهان صاحب گنج و ثمر از كار
از پرتو خورشيد سعادت نبري فيض
تا مشعل دانش نكني شعله‌ور از كار
پاينده ز كار است جهان بشريت
شد اشرف مخلوق به عالم بشر از كار
آن دسته كه شد بسته زنجير خرافات
گرديده مقيد به قضا و قدر از كار
آن كو كه به سر تاج عمل داشت
امروز شود در كف او خاك زر از كار
جاي گهر اشك كه مي‌ريخت به دامان
بر دامن آفاق فشاند گهر از كار
اين آن بشر خاك‌نشين است كه امروز
داده است به آهن اثر بال  پر از كار
با فقر و جهالت به نبرد بوده و اكنون
همدم شده با شاهد فتح و ظفر از كار
با چهره افروخته از علم چو خورشيد
تابد به سر كوه و چمن بحر و بر از كار
از كار اديسون شده همپايه خورشيد
اين گونه گرفتند بزرگان اثر از كار
در كار بكوش تيغ بزن مفتخوران را
تا در نظر خلق شوي مفتخر از كار
صد بار به از پينه پيشاني زاهد
آن پينه كه باشد به كف برزگر از كار
«مردوخ» تو چون كاوه بزن ريشه ظالم
حداد زماني تو بيابي ظفر از كار