• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3532 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۱ خرداد

نگاهي به «پياده‌روي» ساخته رابرت زمه‌كيس

ما هم آنجا بوديم

شهريار حنيفه

نشستن روي نيمكتي چوبي و گوش دادن به تصاوير ذهني رابرت زمه‌كيس خلاق و خوش‌قريحه، از دستاوردهاي دلچسب چند دهه اخير براي دوستداران سينما محسوب مي‌شود. راز اينكه او چگونه انتخاب مي‌كند را خود ‌داند؛ اينكه چگونه بازيگرانش سكوت را بازي مي‌كنند يا چگونه فيلمنامه‌هاي موجز و ساده‌اش آنقدر پركشش به نمايش درمي‌آيند.  
«پياده‌روي» به عنوان آخرين ساخته زمه‌كيس، وجه مشتركي در درونمايه خود با درونمايه‌هاي پيشين فيلمساز (حال هر درونمايه‌اي) دارد و آن چيزي نيست جز جادو كردن مخاطب. پردازش به دور از اغراق قهرماني سرسخت كه فاصله هدفش با تصورات مخاطب بسيار دور است؛ حال يا رويايي دست‌نيافتني است كه فيلمساز درصدد نشان دادن مسير به ما و دست‌يافتني كردن آن روياست، يا كابوسي طرد شده است كه فيلمساز درصدد آرام‌آرام نزديك كردن ما به آن دلهره است و رساندن‌مان به شوق اضطراب‌آور تشر زدن به هراس. تعبير يافتن هر دو اين خوانش‌ها در پياده‌روي، دلالتي است بر گسترده بودن مخاطبان فيلم؛ مهم نيست كه مخاطب چرايي تمايل فيليپ به ريسك پذيرفتن مرگ (به قول خودش زندگي) را مي‌فهمد يا نمي‌فهمد، در هر صورت اما نمي‌تواند از همراهي با او دل بكند و در لحظه رسيدن او به خواسته‌اش (بندبازي غيرقانوني در ارتفاع 400 متري زمين، در فاصله بين برج‌هاي دوقلو نيويورك) صداي ريتم سريع تپش‌هاي قلب او را كه با مال خود برابري مي‌كند را نشنود و اما اين هيجان ناشي از چيست؟ مشخص است كه پياده‌روي فاقد كليشه‌هاي به‌شدت رايج و به همان اندازه بدوي اين قبيل موقعيت‌ها است، خوشبختانه محور اصلي فيلم نه مبتني بر عنصر عموما كم‌جان غافلگيري است و نه بستن دست و پاي كاراكترها با انبوهي از خرده‌مشكلات (و بعد هم احتمالا تمركز اغراق‌آميز فيلمساز بر اين موارد و چنان پررنگ جلوه دادن‌شان كه گويي دنيا تا ثانيه‌هاي ديگر به پايان مي‌رسد ولي همه‌چيز تا ثانيه‌هاي بعد ختم به خير مي‌شود و پشت سرش اما اغراق بعدي به همان طريق!) البته ممكن است با در نظر گرفتن اين مطلب كه نيمي از زمان فيلم، تمام و كمال نمايش موقعيت گويا اصلي است، گمان بريم كه زمه‌كيس هم در پي استفاده از همين ترفندهاي سطحي است، اما اين‌گونه نيست و غافلگيري حقيقي او چيز ديگري است؛ آن هم اينكه نقطه اوج اين موقعيت پرتنش (لحظه پياده‌روي بر سيم)، نه انتهاي داستاني است كه از ابتدا شكل گرفته، بلكه شروع داستان ديگري است كه تازه قرار است شكل بگيرد؛ گو اينكه اين موقعيت از دل خود موقعيت ديگري را پديد مي‌آورد و مخاطب را با تجربه‌اي هميشه بكر روبه‌رو مي‌كند؛ تجربه‌اي كه با بازتجربه كردنش هيچ از آن كاسته نمي‌شود كه هيچ، بلكه چيزي بر آن افزوده هم مي‌شود. تجربه‌اي كه درستي انتقالش را مديون است به شيوه انساني- سينمايي بروز خود؛ تركيباتي لذت‌بخش از نور و صدا و تصوير كه در هر ثانيه از نو خود را خلق مي‌كنند و به دانسته از پيش تعيين شده‌اي وابستگي ندارند، به خودي خود معنايند؛ لحظه‌اي برش‌هاي سريع حسي از ترس و احتياط را به ما منتقل مي‌كنند و لحظه‌اي نمايي پيوسته و بدون برش همين حس را منتقل مي‌كند. حال اين ميزانسن روان و گويا كه مخاطب ناظر را به درون مي‌كشد، تجربه‌اي كه در واقعيت، همراه شدنش با آن دل شير مي‌خواهد را هيبتي سايه‌گون مي‌بخشد و ما را به وجد مي‌آورد. هر چه هم اين سايه‌بازي دقيق‌تر‌ و هنرمندانه‌تر، تجسم لحظه در ادراك ما سهل‌الوصول‌تر و هيجاني كه پيش‌تر ذكر شد بي‌حد و حصرتر. در اين ميان هم صداي هميشه حاضر راوي (فيليپ)، تمامي تلاش خود را مي‌كند تا آنچه ميزانسن تا حدودي از ارائه آن عاجز است را در قالب كلمات توصيف كند و توجه ما را به طرز فكر و جهان‌بيني شخصيت اصلي فيلم جلب كند؛ نكته مثبت كار اينجاست كه راوي اين متوجه ساختن مخاطب را با شيرفهم كردن اشتباه نمي‌گيرد، هنگامي كه فيليپ به بي‌كرانگي مي‌رسد از حسي سخن مي‌گويد كه تا به آن روز نداشته، بدون توضيح بيشتر، راوي تنها اين قضيه را بيان مي‌كند تا تعظيم كردنش به آسمان و شهر و مردم براي‌مان مبهم جلوه نكند. راوي روايت مي‌كند كه به يك بار عبور كردن از سيم راضي نيست، مي‌خواهد روي سيم بماند و اين رهايي را رها نكند، همين.  
اضافه بر اينكه اين رهايي، براي كاراكترها، تنها وقتي كه، رخ مي‌دهد، نمايان مي‌شود و كاراكترها در ابتدا نه دركي از آن دارند و نه از آن مطلعند؛ پشتوانه اين رهايي در پياده‌روي از پيش مشخص و خارج از اثر نيست، كاراكترها بدون آگاهي به سمتش مي‌روند و كشفش مي‌كنند؛ مثلا در ابتداي فيلم با تاكيدي چندباره گفته مي‌شود كه هدف از اين پروژه تنها ركورد زدن است و صفت اولين بودن را كسب كردن، حال در ادامه است كه طبق روندي منطقي و جاافتاده در زمان فيلم (با همه بازي‌هاي انبساط و انقباض زماني‌اش)، آن حس ابتدايي صرفا جذاب بودن، همانند مواجهه آغازين و كودكانه خود فيليپ با پديده هنر كه به عقيده پاپا رودي تا مرحله دلقك‌بازي تقليل مي‌يابد، به مرور جاي خود را به نوعي وابستگي مي‌دهد كه فيليپ را نسبت به اجراي درستش به حساسيتي ديوانه‌وار مي‌رساند، گو اينكه هنرمند بودن (و به قول ژان لويي، آنارشيست بودن) تبديل به يك احتياج مي‌شود، به يك نفس كشيدن و به يك ابراز وجود كردن (حتي اگر فقط به خود باشد).
قطعه‌اي ديگر از پردازش درست موضوعي در پياده‌روي، حل و فصل از پايه و اساس مساله‌اي هميشگي در اين قبيل آثار است: غلبه كردن يا نكردن ماجرا بر كاراكترها، به ويژه كاراكترهاي فرعي كه عموما در آثار اين‌چنيني فدايي قهرمان تلقي مي‌شوند. راه‌حل زمه‌كيس در اين زمينه پرريسك است اما تا حدودي به موفقيت مي‌رسد، آن هم اينكه او از همان ابتدا چيزي به كاراكترهاي فرعي نمي‌دهد كه بعدتر بخواهد پس‌شان بگيرد يا نصفه و نيمه رهاي‌شان بكند. فيلمساز اصلا به سمتي حركت نمي‌كند كه ما به درون و بيرون كاراكترها پي ببريم و از پس آن بگوييم كه اينها حالا چه قدر تيپ هستند و چقدر نيستند، و اصلا به فرض اينكه كاراكترها خود را نمايان هم مي‌كردند، چه ارتباطي با هدف فيلم دارد؟ براي مثال آيا ما با داستاني در ژانر رمانس طرفيم كه سرنوشت عشاق برايمان مهم باشد؟ خير. پس فيلمساز از همان ابتدا ما را هوايي نمي‌كند كه بعدتر هم در ذوق‌مان بزند و انتظارت‌مان را برآورده نكند، نتيجه اينكه رفتن نه شاد و نه غمگينانه آني در پايان، چندان پراهميت نمي‌نمايد. البته اين ناآگاهي طبيعتا سوالاتي را هم با خود مي‌آورد، مثل اينكه پس انگيزه اين افراد چيست؟ چرا خطر زنداني شدن را مي‌پذيرند؟ چرا با فاجعه دست و پنجه نرم مي‌كنند؟ و وقتي از طرف فيليپ به اين بازي دعوت مي‌شوند، چرا آنقدر سريع به همبازي شدن ابراز تمايل مي‌كنند؟ پاسخ اين سوالات وقتي سخت مي‌شود كه نگاهي ماجراجويانه به فيلم داشته باشيم، در حالي كه يافتن پاسخ روشن در گروي كنار گذاشتن اين نگاه است. زيرا شخصيت‌هاي فيلم به دنبال يك ماجرا نيستند، بلكه به دنبال يك تجربه‌اند. افراد نقشه گنجي در اختيار ندارند كه در هوس ثروتش جزاير را پشت سر بگذارند و هر نفر هم سهم خود را بي‌كم و كاست بخواهد، بلكه تنها خواهان غنا بخشيدن به وجودشان هستند، در پي يك آزادي، رسيدن به يك بي‌وزني جسماني و بعدتر روحاني و هركدام هم به سبب انديشه و اطمينان بودن در اين تجربه، به ميزان گنجايش وجودي خود ارضا مي‌شوند، فيليپي كه روي سيم دراز مي‌كشد به يك اندازه، دوستانش با نگاه به او چنان نقطه‌اي به يك اندازه، و مايي كه اين سوي پرده‌ايم به يك اندازه.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون