• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3538 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۹ خرداد

بر رونقش بیفزا

مهرداد احمدی شیخانی

آن موقع‌ها که دانش‌آموز دبیرستان بودم، دبیر ادبیاتی داشتیم «فیاض» نام که اسمش به شخصیتش می‌آمد، سرشار از فیض بود و مهر. سر کلاس، اول درس کتاب‌مان را می‌گفت و بعد امر به نوشتن دیکته می‌کرد. اما دیکته گفتنش یک توفیری داشت با همه معلم‌های دیگر، از گلستان سعدی دیکته می‌گفت و همه را هم از حفظ و چنان با صدای شیرین که همه به شوق می‌آمدیم. یکی از بارها دیکته گفتن‌هایش به داستان «جدال سعدی و مدعی» رسید و داستان همیشه‌ «یقه گیری» فقیر و غنی و نکوهش‌ها و خرده‌گیری‌های بی‌پایان این هر دو از هم، آن هم با کلمات سحرانگیز سعدی و استواری صدای استاد فیاض که اگر هست به سلامت باشد و اگر نیست خدایش بیامرزد که عاشق سعدی بود و دل‌بسته‌ کلمات سحرگون او. ماجرای شنیدن این جدال همیشگی دارا و ندار در سخن سعدی، آن‌وقت جالب‌تر می‌شود که به یاد بیاوریم دوره دبیرستان ما همزمان بود با یکی، دو سال اول انقلاب و روحیه عدالت‌خواهی و ضد سرمایه‌داری آن سال‌ها که حتی سرمایه‌داران سالمند را هم ضد سرمایه می‌کرد، چه برسد به جوانانی پُرشور چون ما که سرمان آتشفشان بود و مشت‌مان گره کرده، فریادمان بلند بود.در میانه‌ این آتشفشان خروشان عدالت‌خواهی، سعدی و مدعی بودند که از فقیر و غنی می‌گفتند و هر کدام یکی را بر دیگری برتری می‌دادند.در همه این سال‌ها گوش من از صدای سعدی و مدعی پر بوده و همیشه از نو، آن‌ را در زندگی به عینه دیده و به گوش از هر زبانی شنیده‌ام، گیرم نه با همان کلماتی که سعدی در گلستان می‌گوید، اما به قطع با همان شوری که چه پیش از آن سال‌های دبیرستان و چه پس از آن، هم برای من و هم برای شما تکرار شده و می‌شود و یکی از تازه‌ترین‌هایش در همین حراج آثار هنری تهران که جمعه‌ گذشته برگزار شد و فریادها و غمنامه‌هایی که برای هنر و نکوهش سرمایه‌داری به آسمان رسید و اینکه این صاحبان سرمایه هستند که چنین پول‌هایی دارند که بتوانند چنین ارقامی برای مثلا تابلو سپهری بپردازند، که قطعا هم همین‌طور است و کجا من و امثال من می‌توانند سه ميلیارد تومان برای نقاشی سهراب بدهند؟ اما اگر من نتوانم و نداشته باشم که برای نقاشی سپهری بها بپردازم، دیگری هم نباید چنین کند؟ ایرادمان بر چیست؟ اینکه چرا یک نفر می‌تواند چنین بهایی بپردازد؟بگذارید کمی به عقب برگردیم، مثلا 500 سال. برویم به اروپای قرن 15 و 16، برویم سراغ داوینچی و میکلانژ. این دو که گل سرسبد هنر جهانند چه می‌کردند؟ یا برای کلیسا کار می‌کردند یا اشراف. سال‌های بعد رنسانس هم همین بود تا رسیدیم به انقلاب صنعتی و بعد رشد طبقه متوسط شهری و جهان مدرن و زندگی مدرن و الی امروز. در همه این سال‌ها ون‌گوگ هم که باشی، خرجت را باید یکی دیگر بدهد، گیرم برادرت. گرسنه که نمی‌توانی بمانی، که اگر گرسنه بمانی، آخرش دیوانه می‌شوی و گوش‌هایت را میبری. سهراب سپهری هم که باشی آخرش یک شعری به این مضمون می‌گویی که «نقاشی می‌کشم/ می‌فروشم به شما». خب این شما که من و امثال من نیست، هست؟ در خانه کدام یکی از ما تابلویی از سهراب هست؟ که اگر بود، کدام ما شوق فروش ميلیاردی آن را نداشت؟ گیرمان به چیست؟ اینکه چرا تابلوی سهراب گران است؟ یا اینکه چرا یک نفر هست که می‌تواند آن را بخرد و ما نمی‌توانیم؟ گیرم به قول مدعی، صاحبان سرمایه «مشتي متکبر، مغرور، معجب، نفور. مشتغل مال و نعمت، مفتتن جاه و ثروت، که سخن نگويند الا به‌سفاهت و نظر نکنند الا بکراهت» باشند، اما شما که چنین نیستی برای آنچه امروز «اقتصاد هنر» نام گرفته چه می‌توانی بکنی؟ آیا به قول سعدی اینکه «دفتر شکايت باز کرده» و سخن در مذمت بگویی، کار اقتصاد هنر را راست می‌کند؟ اگر برای هنرمند امیدِ اینکه روزی بتواند اثرش را به قیمتی بزرگ بفروشد، نباشد، به چه دلخوشی تنگدستی امروز را تاب بیاورد؟ و اگر امید به افزایش قیمت آینده نباشد، دیگران را چه انگیزه‌ای بماند که امروز اثری از جوانی جویای نام بخرند که شاید فردا روز آن‌را به قیمتی خوش بفروشند؟ اقتصاد هنر یعنی همین. همین که آثاری بخریم که بازارش رو به رونق است و ناشناس امروزش، نامدار فردا خواهد شد. بازار هنر را رونق دهیم نه اینکه از رونق بیندازیم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون