به بهانه اجراي نمايش «ماي بر»
ابوالفضل كاهاني
محمدرضا مقدسيان
بعيد ميدانم تجربه تماشاي يك اثر نمايشي آن هم به شكلي هنجارشكنانه و ناآشنا براي مخاطب تن به عادت سپرده و لذت بردن از تجربه و بدعت در شيوه روايت و اجرا، تجربهاي باشد كه به راحتي بتوان از آن چشمپوشي كرد. از بيخ همهچيز درهم ريخته است، اصلا مشخص نيست كه به تماشاي تئاتر آمدهايم يا گوشهاي از زندگي روزانه مان در حال روايت است، اصلا مشخص نيست كدام بخش از ماجرا روايت داستان نمايش است و كدام بخش مربوط به فضاي بيرون نمايش، مرز ميان نمايش و واقعيت و اصولا مرز بين مرز داشتن و بيمرزي همه و همه در هم تنيده شده و از ميان رفته است، اينجاست كه مخاطب خودش را غرق شده در واقعيت و گرهخورده بافضاي كلي كار ميبيند. اين همه در مورد نمايش «ماي بر» به كارگرداني «ابوالفضل كاهاني» كه اين روزها در تماشاخانه مولوي در حال اجراست، مصداق پيدا ميكند. كاهاني در «ماي بر» دست بر ماجراي عدم قطعيت دنياي ذهني ما، برداشتهاي ما از واقعيت و بر هم زدن اين برداشتها انگشت گذاشته است. در واقع او در «ماي بر» بيثباتي و بيمايگي برداشتهاي ما از رخدادهاي اطراف و ميزان بار و ارزشي كه براي آن قايل ميشويم را زير سوال ميبرد. موقعيت داستاني در نمايش هر لحظه در حال تغيير است. ابتدا به نظر ميرسد كه ما در دادگاه يك قتل به سر ميبريم و قاضي در كار است و ادامه ماجرا، بعد مشخص ميشود كه ما در حال تماشاي تمرين براي بازسازي يك صحنه قتل هستيم و بعد... اين همه در دل شيوهاي از روايت رخ ميدهد كه تنها عايد آن براي مخاطب، ناتواني براي تعيين مرز رخدادهاست. مخاطب هر لحظه در حال رودست خوردن است، هر لحظه در حال كمتر و كمتر شدن اعتماد به نفسش براي درك درست از غلط، نمايش از واقعيت، بازي از روال عادي زندگي، دوستي و دشمني و... مقولههايي از اين دست است. مخاطب به شكلي سينوسي (نوسان منظم) درگير داستان ميشود وآنجا كه ميرود به نقطه اوج برسد و گاهي از ترس و نگراني لبريز شود، به يكباره با غيرقابل پيشبينيترين موقعيت نمايشي روبهرو ميشود و به نقطه صفر بر ميگردد. اين روند درگير شدن و رها شدن از ابتدا تا انتها در كار جاري است. مخاطب يكبار رو دست ميخورد و تصميم ميگيرد كه در نوبت بعد از اين روال پيشگيري كند، بار ديگر اما از زاويهاي ديگر رو دست ميخورد و باز... در نهايت مخاطب با دستاني بالا به علامت تسليم و با تشكيك در قطعيتهاي نابخردانه ذهنش از سالن خارج ميشود. به بيان بهتر بايد گفت كه هدف اصلي اين نمايش روايتي متفاوت در فضاي تئاتر است. شيوه بياني تازه كه كلمات، جملات و موقعيتها را از كاركرد خام و اوليه خودشان خارج ميكنند و نهتنها با انتقال معنا را به دوش ميكشند بلكه كاركرد فرمي هم مييابند و به كمك شيوه بازي و كارگرداني كار ميآيند. متن در اين نمايش از كادر رايج يك متن فراتر رفته و كاملا با فرم اجراي كار درهم تنيده شده است. با همين رويكرد است كه نميتوان معنايي كه كليت كار درذهن تداعي ميكند را جداي از فرم تلقي كرد. به بيان بهتر نميتوان انتظار داشت كه اين معنا با فرم بياني و اجرايي ديگر به همين شكل به مخاطب منتقل شود. جداي از اين تم اصلي كه سخن از آن به ميان آمد، يك تم فرعي هم در كار جاري است. آن اينكه هرچه قلدرتر، برتر و ديگري اينكه وسط كلي شلوغي و بيتوجهي و حق به جانبي هميشه و هميشه موضوع اصلي و ابتدايي گم ميشود و جاي خودش را به فرديتها و اثبات كردن حقانيتها ميدهد و سر آخر به جايي ميرسد كه بيهوده است و بيربط به هدف اوليه. جنسي از سرگشتگي ناشي از حماقت در اين نمايش موج ميزند. كاهاني در اين نمايش با شيوه پوچ نمايانه روايتش را از ايستگاهي آغاز ميكند و در نهايت در بيراههاي روايت را خاتمه ميدهد. در اين ميان اتفاقها نيست كه اهميت دارند، شيوه روبهرو شدن با آنها و بروز درونيات شخصيتهاست كه فضاي كلي اثر را سر و شكل ميدهد. تجربه يك بار تماشاي اين نمايش حتما و قطعا ضروري است.