خوانشي بر مجموعه شعر «خليجي كه از هر طرف خاورميانه است»
فراخوان كلمات
فخرالدين سعيدي
«از مرگ من ميآيد/ زني كه سايه ندارد/ همه آينهها را پنهان ميكنم/ تا خواب را بخوابانم/ ماه گيج بنفشههاي سپيد است.» در «خليجي كه از هر طرف خاورميانه است» سريا داودي حموله، روايتهايي از نااميدي گفتهاند تا به اميد برسند. نوشتارهايي حسي اما زمخت كه ذوق و خيال را با هم دست به گردن كردهاند. «زخم معده سوسياليستها/ بيشباهت/ به قورباغههاي آنارشيسم نيست/... جم هوري را با شيرداغ بنوشيد/ ترس اسفنديار/ درون ما مانده است.» در كاركردهاي متعارف و ساختارمند زبان، روند كشف و شهودي آشكار ميشود. معمولا اساس شعرها بر روايتگري گذاشته شده است. شكلگيري مفاهيم حسي به واسطه با بنمايههاي «تاريخي، آييني، اسطورهاي» است. و تناقض و دوگانگيهاي جهان هستي در ساختاري تاويلي بازتابانده ميشود: «تاريخ گربه لاغري ست/ از هر اتفاقي/ حرفي برميدارد.» شعر محصول حسهاي نوستالژيك، و سرشار از روايتهاي شفاهي است كه از امر عيني پيرامون شاعر نشات گرفتهاند و در حيات عاطفي ماهيت پيدا ميكند: «به درخت برميگردم/ كلمه پر از قناري است.» شعرها اگرچه هارمونيك نيستند، اما يك نوشتار باورمند و فرممداري است كه فقط در ذهن مرور نميشود، بلكه قابل بازتوليد و بازيافت است و مخاطب در سپيدخوانيهاي روايات شعري مشاركت داده ميشود. بدون شك در شعرهاي سريا داودي با ساختار سروكار داريم و اين يعني كاربرد آگاهي در متن كه يكي از المانهاي غيرقابل انكار در نوشتارهاي ساختارمند است. هر شعر سازهاي هماهنگ دارد كه با بار معنايي آن زاويه ندارد. شاعر كلمات فراخوانده و صدازده شده توسط حس را از صافي دستگاه ذهن و زبان و تخيل و انديشه عبور داده بعد به همنشيني و همپوشاني واژگان انديشيده چنان كه مخاطب ميفهمد تنها معنا هدف نبوده بلكه آفرينشگري در فرم و معنازايي را با هم اراده كرده است: «نه به كرشمههاي رودابه/ رستمي ميرويد و/ نه آسياب به حسرت كودكان ميچرخد/ آسمان از هواي دروغ مسموم شده است.» هميشه و هموارهزاده شدن روايتهاي جديد منوط به دستبرد زدن شاعر به ساختار و سازههاي ماقبل است. بعضي حركتها در زبان موهبتي هستند به زبان. شاعر با بعد دادن و وسعت بخشيدن به تصاوير از طريق آشناييزداييها و اتفاقهاي به وجود آمده در زبان نهتنها به ارتباط لفظي- معنايي كه به ارتباطات تصويري انديشيده و با پيوستگي و بههمتنيدگي آنها سازهاي را به وجود آورده به نام سازه تكهستهاي و متمركز. كاركرد ديگرگونه و آشناييزدايانه شاعر در شعر خصوصا در شعر «هزاره اسب» كه به زعم من يكي از بهترين سرودههاي كتاب هم است و به كلمات اسب، ستوان دوم، جنگ، عصاي مصدق، صلح، باد و تاريخ تشخيص داده شده است. جانشيني و همنشيني واژهها به طرز خوبي لحاظ شده كه به شعر وسعت معنايي اعطا كرده است، آنگونه كه هم يك تصوير و مفهوم آركاييكي و هم يك تصوير مدرن كه پيام و انتقاد اجتماعي در هر دو برداشت هم درخور است به ذهن متبادر ميشود: «اسب در همه جنگها ستوان دوم است./... اسب توطئه ميكند/ جنگ با يك گلوله كشته ميشود/ اسب به وطن برميگردد/ عصاي مصدق كج است/ اسب ناشنوا به دنيا ميآيد/ بادها/ دستهجمعي خودكشي ميكنند/ اسب، اسب، اسب/ يك ضلع صلح/ هميشه جنگ است/ و تاريخ/ يك اسب سياه بسته به آخور هم دارد!» شاعر ذهن ساختارمندي دارد و با جزيينگري تصاوير نيرومندي از هستي و جهان، اشيا و پديدهها ميسازد. با به تصوير كشيدن درد، دعوت به مشتركانديشي و همدلي ميكند. از درد و از مرگ ميگويد تا از زندگي پيكرتراشي كرده باشد. وقتي به سمت تاويل معنايي ميرود، شعر بهشدت معناگرا ميشود. در اينجا آشناييزداييهاي معنايي، تعبيري براي آفريدههاي معناهاي ديگر است. در ضمن رفتاري آگاهانه نسبت به زبان دارد و تصويرسازيها مبتني بر تشبيه و استعاره است: «ميان دردهاي آينه نشست/ سايهاش تجزيه شد/ به ابري كه هرگز نباريد/ گناه زمين چه بود/ كه درختان سيب خودكشي كردهاند؟»
شعر سريا داودي حموله، احساس نويسي نيست، بلكه نوشتني حسي است كه روايت و مضمون براي كلمه ايجاد موقعيت ميكنند تا كلمه در كسوتي شاعرانه به چشم آيد. شعرهاي او اگر چه كوتاه نوشته شدهاند اما وابسته به يك امپرسيون گذرا يا اكسپرسيون خاص است و نيز داراي يك آناتومي و انداموارگي كه در نهايت در فشردگيزاده شدهاند.