• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3599 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۲۴ مرداد

حكمت خسرواني؛ ديالكتيك عام و خاص در گفتار پرويز پيران

سربريدن اخلاق

زبان و تاريخ خود را ساده‌سازي كنيم

عاطفه شمس

حكمت خسرواني، فلسفه و عرفان ايران باستان است كه بعدها در فلسفه اشراق به دست شيخ شهاب‌الدين سهروردي در پيوند با فلسفه اسلامي شناخته و نمايان شد. او نخستين كسي است كه در دوران اسلامي، به سرچشمه ايراني عرفان اسلامي اشاره كرده و برخلاف نظر ارسطو، خاستگاه ﺣﮑﻤﺖ را ﮐﺎﻣﻼ اﯾﺮاﻧﯽ مي‌داند. سهروردي اﯾﻦ ﺣﮑﻤﺖ را ﺣﮑﻤﺖ اﺷﺮاق، ﺧﺴﺮواﻧﯽ ﯾﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻋﺘﯿﻖ ﯾﺎ ﺧﻤﯿﺮه ازﻟﯽ ﺧﻮاﻧﺪه و ﺣﮑﻤﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎي اﺻﯿﻞ را ﻣﺨﺼﻮص اﻗﻮام ﺷﺮقي در ﺷﺮق ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮑﯽ و اﯾﺮان مي‌داند كه ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎن آن ﺑﺰرﮔﺎن و ﺧﺴﺮوان اﯾﺮاﻧﯽ ﺑﻮده اﻧﺪ. پرويز پيران نيز در چهاردهمين نشست از سلسله نشست‌هاي ايرانشهر با عنوان «ديالكتيك عام و خاص: حكمت خسرواني» كه طي روزهاي اخير در خانه گفتمان شهر و معماري برگزار شد، ضمن بيان هدف خود از مشاركت در مباحثي از اين دست، بر مباحث فوق صحه گذاشته و مي‌گويد كه غربي‌ها براي برپايي تمدن خود از جنبه‌هاي مختلف تاريخ ما استفاده كرده و به تحريف آن پرداختند. اين استاد جامعه‌شناسي معتقد است حكمت خسرواني به دنبال حكمت پهلواني شكل مي‌گيرد، اين جريان در حكمت خسرواني ادامه پيدا مي‌كند و بعد تحولاتي را در حيطه سياسي موجب مي‌شود اما به تدريج بحث‌هاي حكمت خسرواني به حاشيه رفته و حكمت يوناني برجسته مي‌شود. پيران با تاكيد بر اينكه در دو هزار و پانصد يا سه هزار سال پيش، ايرانيان قدرت انتزاع بي‌مانندي داشته‌اند، مي‌گويد، مفاهيم زيادي در حكمت خسرواني وجود دارد اما زبان مغلق است و بايد براي فهم آنها، زبان و تاريخ خود را ساده‌سازي كنيم. دوازدهمين نشست از اين سلسله نشست‌ها نيز به همين موضوع اختصاص داشت كه طي آن، پيران ضمن بيان انتقادهاي خود به فهم ايرانيان از سنت و تجدد، به تشريح عناصر حكمت خسرواني و نحوه صحيح بهره‌گيري از آن پرداخت. گزارش اين نشست نيز پيش از اين، در شماره 3563 «اعتماد» منتشر شده است.
لازم به ذكر است مباحث مطرح شده در اين نشست تنها بيان كننده يك رويكرد و تحليل دراين زمينه است. حال آنكه در اين خصوص نظرا ت ديگري نيز  مطرح است كه روزنامه اعتماد آمادگي انعكاس و انتشار آنها را دارد.

  سربريدن اخلاق
ابتدا لازم است راجع به هدف خود از حضور در چنين نشست‌هايي توضيح كوتاهي بدهم. ما امروزه درد و رنج عميقي را حس مي‌كنيم و آن، سربريدن اخلاق است، البته اين يك جريان جهاني است. اين بي‌اخلاقي به دليل وارد شدن
سرمايه داري به سرمايه داري قماري يا قمارخانه‌اي و حاكميت بازار بورس كه يك شبه افراد ميلياردر مي‌شوند يا به خاك سياه مي‌نشينند، در حال رايج شدن در دنياست. متاسفانه در ايران به دلايل ديگر، مثل پول‌هايي كه به ويژه طي هشت سال دولت سابق وارد شده و سرنوشتي نامعلوم پيدا كرد، اين بي‌اخلاقي بسيار گسترده شد. دغدغه من هميشه اين بود كه به عنوان يك معلم ساده چه وظيفه‌اي دارم. به همين دليل كشيده شدم به اين سمت كه چه جريان اجتماعي‌اي بايد شكل بگيرد تا كساني كه از اين شرايط خسته شده‌اند، بدون وارد شدن به حوزه سياست بتوانند خود و فرزندان خويش و جرياني به نام اخلاق را نجات دهند. اين درد و رنج، شروع ماجراست. وقتي شما اين درد و رنج را داشته باشيد الهام‌هايي نيز به شما مي‌شود. اين درد سبب شد كه بينديشم و عواملي را در پيرامون خود ببينم كه مرا به سمت نوعي عرفان مدرن شده آزاد از جهان‌بيني و انديشه خاص كشيده است.
عرفان در جان مردم ايران
اين امر به اين علت اتفاق افتاد كه من كتابي را از يك استاد انگليسي راجع به فرقه‌هاي عرفاني در ايران مي‌خواندم كه در آن گفته بود، همه ملت‌ها عرفان دارند اما عجيب اين است كه عرفان در ايران، در جان مردم عادي نشسته است. سپس تعريف مي‌كند كه باربري كه چمدان‌هاي او را حمل مي‌كرده ناآگاهانه چند جمله‌اي گفته كه يكي از
نجم‌الدين كبري بوده و ديگري از ابوسعيد ابوالخير و اين نشان مي‌دهد كه زبان عارفان جزو حكمت عاميانه ايرانيان شده و در جان آنها نشسته است. شما مي‌بينيد كه در اين برهوت كتاب‌ناخواني، كتاب‌هاي عرفاني به چاپ دهم و دوازدهم مي‌رسد، البته اين مي‌تواند مخاطرات و تبعات منفي‌اي نيز داشته باشد. زيرا ما از دو عرفان سخن مي‌گوييم؛ يك عرفان پوياي زندگي بسيار كوبنده و جنگنده، مثل عرفان شيخ شهاب كه موضوع بحث ما است، عين‌القضات همداني و منصور حلاج و يك عرفان ايستاي عزلت طلب كه موضوع بحث ما نيست و ممكن است تبعات ناگوار آن، به اعتياد و خودزني و خودكشي منجر شود. اين بود كه من احساس كردم اگر بخواهيم دنبال آن پاسخ براي اخلاق برويم يك منبع ما مي‌تواند مساله عرفان باشد اما منظور بازسازي عرفان نيست بلكه بازسازي پست مدرن غيرمتكي به جهان‌بيني است. يعني يك خميرمايه يا يك چارچوب مفهومي و نظري را تصور كنيم كه يك آبشخور آن به بحث‌هاي گذشته عرفان ايراني آن هم عرفان زندگي و پويا مي‌رسد. در حال حاضر كتاب‌هاي عرفاني خيلي خوب زيادي منتشر شده اما كسي به جنبه‌هاي عملي اين عرفان توجه نداشته است. اينجاست كه ما بايد به سمت فتوت و آيين عياري برويم. به عبارتي، ما در گذشته دو منبع اجتماعي شدن داشتيم؛ يكي محله بوده و ديگري صنف و حرفه كه بايد باز به سمت آن برويم. متاسفانه تاريخ وارونه‌اي بر اساس برداشت‌هاي محدود نوشته شده كه بخشي از آن نتيجه تغييرات زباني از داستاني به اوستايي بعد به سغدي و بعد فارسي دري و عربي بوده كه وقتي آثاري ترجمه مي‌شده با اشتباهاتي روبه رو مي‌شديم. مساله ديگر تحريفات در دين‌فروشي ساساني بوده و سوم نيز تحريف دين‌باوران كه فقط براساس عرق ديني، زرتشت را به موسي تبديل مي‌كردند و نيز شاهد تحريف آگاهانه براي توجيه قدرت بوده‌ايم. مساله ديگر، ترس عرفا از متكلمين و اخباريون و فلسفه‌‌دانان بود كه حتي مي‌بينيم ۷۰ درصد حرف عرفا براي اين بود كه ۳۰ درصد مطالب موردنظرشان را بگويند. دليل ديگر تحريف تاريخ نيز حمله بيابانگردان آسياي جنوبي به ايران بود كه نظام ايلياتي را سوار بر نظام شهري بروكراسي دوران اشكاني كردند. البته مقصود، تكرار اين بحث‌ها نيست بلكه مي‌خواهم زمينه‌اي براي بحث ما باشد تا بتوانيم با توجه به الزامات امروز، پادزهري را براي بي‌اخلاقي احيا كنيم.
قدرت انتزاع بي‌مانند ايرانيان در گذشته
در جلسه گذشته درباره ضرورت رفتن به گذشته تاريخي صحبت كرديم. در اين جلسه نخستين كاري كه مايل هستم روي آن كمي درنگ كنم ارايه تحليل محتوايي از هفده سرود اوستا است كه به نظر مي‌رسد گفته‌هاي خود زرتشت هستند. در اين تحليل محتوا به چند نكته عجيب رسيدم كه جوابي براي آنها ندارم. يكي اينكه در دو هزار و پانصد يا سه هزار سال پيش، ما با قدرت انتزاع بي‌مانندي رو به رو هستيم و اين نشان مي‌دهد بحث‌هايي كه درباره شرايط اجتماعي، سياسي، اقتصادي و تاريخي ما وجود دارد با اين موضوع همخواني ندارد. در واقع، جامعه‌اي كه قدرت انتزاع و انديشه دارد و به پيچيدگي مثال‌زدني مي‌رسد بايد تحولات اقتصادي و سياسي آن متفاوت‌تر از آنچه برداشت مي‌شود باشد. اينجاست كه به تحريف يونانيان از ايران مي‌رسيم، گرچه ما اصلا نبايد يونان آن زمان را از ايران جدا بدانيم چراكه بسيار درهم ادغام شده بودند.
غربي‌هاي دموكراسي‌خواه كه بنيان نظري سياسي آنها براي سه هزار سال بوده و تا امروز نيز آمده است براي اينكه بتوانند اين را بعدها نيز نگه دارند و نيز براي اغراق در بربر بودن شرقي‌ها، بخش‌هايي از تاريخ ايران را برجسته كرده‌اند تا كار خود را در به زمين زدن آن بزرگ جلوه دهند و براي اين منظور، نوشته‌هاي تحريف آميزي از تاريخ ايران ارايه كرده‌اند. آنها براي برپايي تمدن خود از جنبه‌هاي مختلف تاريخ ما استفاده كردند و به تحريف آن پرداختند چرا كه ايران با اينكه جامعه‌اي كوچ‌رو بود به پيچيدگي در صنعت خانگي و كارگاهي رسيده بود. اينجاست كه اين قدرت انتزاع به ما مي‌گويد اين دوره به واكاوي و بازبيني جدي نياز دارد. اين تحليل محتوا مي‌گويد تمام حرف‌هايي كه درباره آمدن عرفان به ايران توسط بوداييان يا نوافلاطونيان يا عرفان كابالاي يهود مطرح مي‌شود، بي‌ربط است. ما در گاتها عناصري باور نكردني از «امر رويت» را مي‌بينيم كه امروز از آنها صحبت مي‌شود. به طور مثال مي‌گويد ما بايد خشنودي روان آفرينش را افزايش دهيم و شرط آن ديالوگ بين انسان با جهان برترين است. نكته اينكه، بالاترين فراواني در اين تحليل محتوا، متعلق به راستي است. نكته بعد اين است كه مي‌گويد ايمان بايد با دانايي همراه باشد؛ بنابراين، از انتخاب صحبت مي‌كند و تاكيد مي‌كند نيايشي كه با آگاهي همراه نباشد ثمري ندارد. اينجا وارد بحثي مي‌شود كه عرفان را به دنبال دارد؛ مي‌گويد نيايش بايد از دل برآيد.
  «من» محور بحث عرفان ايراني، اسلامي و جهاني
يكي از اتفاقات فاجعه‌باري كه براي ما افتاده اين است كه ما «روان» و «جان» را حذف كرده و از «جسم» و «روح» به جاي آنها استفاده مي‌كنيم. به اعتقاد من، «جان» ريشه در زماني دارد كه آريايي‌ها و هندي‌ها با يكديگر اشتراك داشتند و به معناي نيروي حيات بوده است. پس «جان» به معناي نيروي حيات و «دل» بنيان عرفان ايراني و بعد اسلامي است. اما چه عناصري را در اينجا مي‌توان ديد. به طور كلي، امر رويت، يعني رويت بي‌واسطه خداوند. در سرود سوم مي‌گويد «نگريستن با انديشه روشن» و انديشه روشن يعني پاك از هر نوع جهان‌بيني، تعصب و منيت. اينجا به محوري‌ترين بحث عرفان ايراني، اسلامي و جهاني مي‌رسيم كه ما متاسفانه به غايت در آن مشكل داريم و آن «من» است و تا مهار نشود عرفان معني ندارد. ديگر اينكه مي‌گويد «تباه كردن زندگي مردمان توسط ناراستي و ناانديشيدگي» و اينجاست كه خرد به مهم‌ترين كليد واژه بدل مي‌شود. مساله تقابل واژگان منفي و مثبت يعني همان اهورمزدايي و اهريمني، تاكيد
بر راستي و بعد سه‌پايه اصلي پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك
روي خرد تاكيد دارند. مي‌گويند ايرانيان جامعه خردورزي نيستند و عرفان چيزي است كه خرد را در نظر نمي‌گيرد. در حالي كه اهورامزدا به معني عقل مطلق است، عقلي كه از عقل بشر مستولي شده است. بنابراين، عرفان خرد را كاملا رعايت مي‌كند اما همراه با دل و در واقع، اين «دل» است كه فراموش شده است. قبل از ورود به بحث عرفان بعد از اسلام، توضيحي را درباره مساله اخلاق در اينجا لازم مي‌دانم. ما متاسفانه دچار يك فروپاشي نظام انديشه‌اي در جامعه اسلامي شده‌ايم. به ويژه با وجود عناصر افراطي چون داعش. اين مهم است كه ما چگونه خود را در سطح جهان عرضه مي‌كنيم و از آنجا كه نياز به بازسازي اخلاق در كشورهاي ديگر نيز وجود دارد، اين بازسازي مي‌تواند مفر و مجرايي براي پس گرفتن اعتبار ما باشد. در حالي كه يونانيان اعتراف دارند كه حكمت زاييده نبوغ ايراني است ولي امروز ميل به مصرف در ايران و نوكيسگي ناتوليدگر ويرانگر، اخلاق را تحت‌الشعاع قرار داده است. در واقع، سه اتفاق ناگوار كه براي اخلاق ما افتاده است؛ سد شدن بصيرت عمومي، انقطاع همبستگي معنوي و روحاني و ناديده گرفته شدن خلاقيت‌هاي انديشه‌اي و زندگي. اين باعث مي‌شود كه نياز بيشتري به بازسازي تاريخ و هويت خود از دريچه باستان، دوران بعد از آن و عرفان داشته باشيم.
بنيان‌هاي حكمت خسرواني
بنيان‌هاي حكمت خسرواني با اهورا شروع مي‌شود كه آن را به خرد مطلق معنا مي‌كنيم. فزايندگي كه به شكل‌گيري همكاري انسان و اهورامزدا براي پيشرفت و فزوني اشاره دارد. بنيان دوم، مزدا يا خردورزي است، به معناي عقل كل و نه عقل جزيي و عقلانيت ابزاري. بنيان سوم، هنجار داد و راستي است. چهارم، نفي نيرو است؛ به معناي شكست نهايي نيروي اهريمني. بنيان پنجم نيز فره ايزدي است كه به زيرمجموعه‌هايي تقسيم مي‌شود. ششم، همبستگي آفريننده و آفرينش است. هفتم، گشوده راهي است به اين معنا كه اين افزايش محدوديتي ندارد. بنيان هشتم، كامجويي و
شادي جويي معقول از هستي است. بنيان نهم، فرشگرد و دهم نوروز است. يازدهم شكست اهريمن و دوازدهمين بنيان نيز سوشيانت است، به معناي رهاننده‌اي كه در آينده خواهد آمد. اين نظام با اصولي كه ذكر شد انسان را به تعالي و درنهايت به ديدار دوست، فنا و وصل مي‌رساند. حكمت خسرواني به دنبال حكمت پهلواني شكل مي‌گيرد و شاه صاحب فره ايزدي و خرد مطلق مي‌شود، اين جريان در حكمت خسرواني ادامه پيدا مي‌كند و بعد تحولاتي در حيطه سياسي ايجاد مي‌شود. كساني مثل خواجه نظام الملك تلاش مي‌كنند اين نظريه سياسي دوران باستاني را لباسي به تن خليفه‌ها و بعد مهاجمان بيابانگرد كنند. با ورود اسلام و حتي قبل از آن، بحث‌هاي حكمت خسرواني به حاشيه رفته و حكمت يوناني برجسته مي‌شود. قرن سوم و چهارم، قرن اعتلاي فلسفه يوناني است. اينجاست كه فلسفه مشا شكل گرفته و با فارابي كه از پيروان ارسطو بود به اوج خود مي‌رسد. مي‌دانيد كه افلاطون مُثُل و اصول فلسفه خود را از حكمت خسرواني گرفته ولي اينجا حكمت يوناني و بحث حس و تجربه و بعد عقل برجسته شد و فارابي و ابن سينا ستارگان اصلي اين حوزه شدند. اينجا نيز بحث ديالكتيك عام و خاص اتفاق مي‌افتد زيرا مي‌بينيم كه ابن‌سينا كاملا با نقد به حكمت مشا نگاه مي‌كند. او در اوخر عمر دچار ترديد مي‌شود و قبل از سهروردي، بحث اشراق را مطرح كرده و نقدهايي را به حس و تجربه وارد مي‌كند. سپس ابوحامد غزالي است. او با وجود اينكه تدريس مي‌كرده و بسيار طرفدار مشا بوده ناگهان تغيير عقيده مي‌دهد و مي‌گويد كه «دل» را بايد مطرح كرد. يعني به تدريج از حكمت مشا فاصله گرفته تا مي‌رسد به اينكه ابن سينا خود را نقد مي‌كند و بعد كه سهروردي بحث اشراق را به اوج مي‌رساند.
جنبش اجتماعي براي اخلاق
نظريه اشراق به معناي برآمدن آفتاب عالم‌تاب و مفهوم نور مهم‌ترين مفهوم حكمت خسرواني است. رابطه دل و عقل و ترتيبات آنها در دوران باستان و در حكمت خسرواني مشخص است وحتي از رويت خدا، شنيدن صداي او و گفت‌وگوي با خدا صحبت مي‌كند كه اساس عرفان واقعي است. در واقع، دعوا بر سر يك بيت است؛ متشرعين مي‌گويند «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست» و عرفا مي‌گويند «عاشقم بر همه عالم كه همه عالم، اوست» و اين همان بحث رويت است كه به الهام في البداهه افلاطوني مي‌رسد. ما بايد اين مفاهيم را سرجاي خود تعريف و بر اساس آنها تاريخ را بازسازي و از دل اين دو منبع، يك جريان اجتماعي ايجاد كنيم كه به جنبش اجتماعي براي اخلاق برسد. به هر حال، سهروردي اساطير ايراني را به اساطير عرفاني پيوند زد و بازتعريف كرد. قسمتي از نوشته هاشم رضي را براي شما مي‌خوانم؛ او مي‌گويد «از سده چهارم هجري به بعد، اساطير حماسي ايران متحول شد. فردوسي در ميان اين دوره و در آغاز تحولي نوين قرار داشت. كار مهم فردوسي اين است كه اساطير ايراني را از دوران حماسه به تاريخ باستاني و از دوران باستان تا به دوران تاريخي با زباني شيوا و ساده احيا و بازسازي كرد. كار بزرگ سهروردي، اين معمار بزرگ فلسفه اسلامي- ايراني و پيروان او اين است كه به فراخور زمان خود، از اساطير حماسي ايران، اساطير عرفاني را ساختاري نوين بخشيدند. در حكمت اشراق خود، زال و رستم و اسفنديار را از ديدگاه حكمت و عرفان نگريستند. سلاح از تن‌شان برداشتند و به كسوت عرفان‌شان آراستند. كيخسرو و منوچهر و كيومرث و جمشيد به كسوت عارفانه درآمدند. رستم و اسفنديار نيز همان تحولي را يافتند كه بهمن و ساير امشاسپندان يافتند و در قاعده اشرف و صادر اول و انوار طوليه تا نوبت به ملاصدرا رسيد و او نمونه‌هاي اوليه يا مثل‌ها را مورد تدقيق قرار داد و...»
ضرورت ساده‌سازي زبان و تاريخ
يكي از منابع در كنار حكمت خسرواني، نظريه هرمس است كه البته جنبه افسانه‌اي دارد. سهروردي با نقد اصول
هفت‌گانه هرمس، حكمت خسرواني، درك كامل حكمت يوناني و حكمت مشاء و با ممزوج كردن آنها، به حكمت خسرواني رفته، نور و امشاسپندان را مي‌گيرد، معاني عرفاني به آنها مي‌دهد و حكمت اشراق را بر پايه آنها شكل مي‌دهد. يكي از مباحث مطرح قاعده اشرف است كه مي‌گويد هرگاه شيء ممكني تحقق يابد كه كمالات وجودي‌اش كمتر از شيء ممكن ديگر باشد، آن ممكن اول شريف‌تر و اين ممكن دوم، در مرحله پايين‌تري قرار دارد. به عبارتي در اينجا مفهوم خدا را مي‌گيرد و مي‌گويد خداوند موجودي را خلق مي‌كند و آن موجود موجود ديگري را و به همين ترتيب ادامه مي‌يابد. اين دقيقا همان الگوي سلسله مراتبي است كه در امشاسپندان در حكمت خسرواني وجود دارد- اما زبان مغلق است، ما بايد زبان و تاريخ خود را ساده‌سازي كنيم. تلويزيون مي‌تواند هزاران سناريوي عاشقانه و حماسي بسيار زيبا از آن استخراج كند اما متاسفانه علي‌رغم بودجه‌هايي كه هدر مي‌رود فرصتي براي اين كار وجود ندارد- با اين بحث، يك نظام عقلاني شكل مي‌گيرد كه در آن، اول، عقل مطلقِ خداست. بعد عقل اول است و بعد سلسله مراتب عقل مي‌آيد. درحكمت اشراق، اول نورالانوار است و بعد درجات نور مي‌آيد. جالب اين است كه دوگانه نگاه نمي‌كند؛ نور در مقابل تاريكي نيست، تاريكي يعني فقدان نور پس زائده و تبعه نور است. اين عقل در نظام سهروردي به نور تبديل مي‌شود و عقلِ اول، شروع اين بحث است و نخستين چيزي است كه از ذات خداوند صادر مي‌شود و در اصطلاح فيلسوفان اشراقي و سهروردي، نور اول نور اقرب يا نزديك‌ترين نور به خداوند است.
 منتشرترين حقايق نزد سهروردي
فارابي در سياست مدنيه خود، تعداد عقول را با افلاك دهگانه يكي مي‌داند و مي‌گويد ما ده نظام تعين عقلي داريم اما بعد سهروردي آن را بي‌نهايت مي‌كند و مي‌گويد تعين عقلي در جهان كثير است، همه‌چيز از اين عقل خداوند نشأت مي‌گيرد و او اين نور عقل را در همه موجودات پراكنده مي‌كند. سهروردي عقل را از فلسفه مشاء گرفته و آن را با «دل» در قالب كشف و شهود آميخته است. او سال‌ها قبل از دكارت و مهم‌تر از او به تاسي از غزالي، روش درست انديشيدن را مطرح و از مفهومي آغاز كرده است كه وجود آن، غير قابل ترديد است. يعني همه‌چيز قابل درك است چون نور وجود دارد. او سپس به طبقه‌بندي نور پرداخته، نورالمحض يا نورالانوار را حقيقت پروردگار توانا و بينا دانسته است. نورالانوار يا نور برترين، منشأ و علت وجودي همه‌چيز بر پايه واحد و پس از آن واحد ديگر است. اينجا به ياد مفهوم منتشر يا نشردهنده هايدگر مي‌افتيم كه البته او، آن را ويژگي انسان به دليل نشر معنا مي‌داند. اما منتشرترين حقايق نزد سهروردي نورالانوار است كه انسان نيز‌زاده اوست. بنابراين، درحكمت اشراق در مقابل عقل و حس، كشف و شهود مي‌آيد كه البته شرط رياضت و تعلم دارد. همان طور كه سهروردي مي‌گويد بيان همه اينها، ديالكتيك عام و خاص است كه به طور مداوم در جريان انديشه بايد در عرصه‌هاي مختلف تكرار شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون