دغدغههاي سلامتي عزتالله انتظامي:
هواي شهر آلوده است
دنيا عيوضي
«من در جواني پيادهروي ميكردم». اين جمله كوتاه و بريده بريده را عزت سينماي ايران ميگويد. عزتالله انتظامي كه مدتي پيش دوباره، دچار كسالت شد و به بيمارستان مراجعه كرد، به خاطر ناراحتي تنفسي نميتواند زياد صحبت كند و كمر دردش هم نميگذارد از خانه بيرون رود.
براي حال و احوال پرسي از آقاي بازيگر با او تماس ميگيرم، تلفن را جواب نميدهد. مدتي بعد، روي صفحه نمايش تلفن، نام او ميافتد. جواب كه ميدهم با صداي گرمش ميگويد: «دخترجان با من كاري داشتي؟» ميگويم: «ميخواستم احوال اين روزهايتان را بپرسم؟» توصيف حالش را با يك «خدا رو شكر» شروع ميكند و ادامه ميدهد: «مدتي پيش از كمر درد و مشكلاتي در ناحيه مهرههاي كمرم رنج ميبردم و براي همين در بيمارستان بستري شدم.» ميپرسم روزهاي بستري در بيمارستان چطور گذشت؟ او تعريف ميكند: «اگر هنرمندي مريض شود وبه بيمارستان برود، كساني كه در بيمارستان كار ميكنند به او رسيدگي ميكنند.»
لحن كلماتش از پشت تلفن، انگار از قلب تهران قديم ميآيد؛ از شصت يا هفتاد سال پيش. همان زمانها كه در تماشاخانهاي در لالهزار پيش پردهخوان بوده يا شايد كمي بعدتر، وقتي
مش حسن شد در «گاو» و به آرامي ميگفت: «من مش حسن نيستم، من گاو مش حسنم».
يا آنجا كه ناصرالدين شاه شد در «كمالالملك» و با صدايي شيوا گفت: «اميدوار نباش، مدرسه هنر مزرعه بلال نيست آقا كه هر سال محصول بهتري داشته باشد. در كواكب آسمان هم يكي ميشود ستاره درخشان، الباقي سوسو ميزنند.»
يا حتي مثل عباس آقاي«اجاره نشين ها» آنجا كه با ادبيات كوچه گفت: «مرتيكه مزقونچي تو گفتي ميخواي دو تا گلدون بذاري سر پشت بومت كه با صفا شه - نه اينكه ورداري سرتاسر سقف خونه مردمو اينجوري... بهش...». پشت پردهخوان و ضربيخوان آن روزها حالاديگر يكي از ستونهاي هنر نمايش ايران است، صدايش به همان استواري به گوش ميرسد؛ صدايي كه اگرچه از كسالت صاحب صدا ميگويد اما هنوز گرم است، چه از پشت تلفن براي يك احوال پرسي ساده، چه روي صحنه نمايش و در قاب يك تصوير به ياد ماندني. همين است كه حرفهاي انتظامي را مهم ميكند؛ مردي كه در عين كسالت و خانهنشيني و كتاب خواندنهايش، حواسش به مردم هم هست و در جايي ازصحبتهايش از مسوولان خواهش ميكند: «به ملت توجه كنند.»
وقتي صحبت از اهميت زندگي سالم به ميان ميآيد، تاكيد ميكند كه در جواني به سلامتياش اهميت ميداده و تعريف ميكند: «من هيچوقت اهل دود و الكل نبودم. هميشه پيادهروي ميكردم؛ يادم ميآيد وقتي ميخواستم به تئاتر سنگلج بروم از خانه تا آنجا را پياده ميرفتم. آن موقع تهران مثل حالا نبود و هوا سالمتر بود. من خيلي راحت از شمرون تا تئاتر سنگلج را پياده ميرفتم.»
وقتي از هواي سالم آنروزها حرف ميزند معلوم است كه هواي اين روزهاي تهران را دوست ندارد و آلودگيها ريههايش را اذيت ميكند. براي همين حرف را به اينجا ميكشانم كه به نظر شما چهچيزهايي سلامتي مردم اين دوره و زمانه را به خطر انداخته و او ميگويد: «ما در مملكتي زندگي ميكنيم كه هواي سالم ندارد. هواي شهر آلوده است، پس قبل از اينكه مردم به سن پنجاه برسند، ريه آنها داغون ميشود. از آن طرف هم در رسانهها ميگويند: مرغ نخوريد چون به آن هورمون ميزنند. سبزيجات با آبي پرورش پيدا ميكند كه آلوده است.»
آقاي بازيگر به نقش دولت اشاره ميكند و ادامه ميدهد: «به نظر من نقش اصلي را درباره
سلامت ملت، دولت ايفا ميكند. ملت كه نميتوانند به خودشان برسند. آن كارگري كه حتي دستش به دهنش نميرسد، چگونه ميتواند مراقب خودش باشد؟»
او اشارهاي هم به حقوق پايين هنرمندان ميكند و ميگويد: «مگر هنرمندان چقدر حقوق ميگيرند كه بتوانند از خودشان مراقبت كنند؟ با اين حقوقها نميشود.»
حرفهاي مرد سالخورده سينماي ايران به اينجا ميرسد كه بگويد: «من از مسوولان خواهش ميكنم به فكر ملت باشند». مردي كه برخلاف سادگي هميشگي كلامش، حواسش به همهچيز هست و شايد تنها وظيفه ما در مقابل او، حفظ آسايش اينروزهايش باشد.