نمي دانم چرا عادت كردهايم فكر كنيم تنها ما مردها هستيم كه حق داريم كار «مردانه» بكنيم و هرگز هم توي كتمان نميرود كه يك زن هم بتواند از پس خيلي از كارهاي مردانه بر بيايد. اگر اين كارها را بكند خيلي كه به او لطف كنيم ميگوييم كارهايش «مرد محور» است. كدام يك از كارهاي مهتاب «مردمحور» است و انجام آنها از يك زن غيرعادي؟
سيد فرزام حسيني/ صداي گرم و مهرباني دارد، روي خوش نشان ميدهد و جوانترها را به غضب نگاه نميكند، نظر خودش را صراحتا ميگويد اما نظر ديگري را هم ميشنود، سر جنگ ندارد، حتي اگر تو سر جنگ داشته باشي! با تو صحبت ميكند و جوابت را مطابق ايده خودش ميدهد، «قباد آذرآيين» را ميگويم، صادره از مسجد سليمان. داستاننويس و منتقد ادبي در سال ۱۳۲۷ در مسجد سليمان به دنيا آمد، نخستين اثرش با نام «باران» در سال ۱۳۴۵ در نشريه ادبي «بازار» رشت به سردبيري زندهياد «محمدتقي صالح پور» منتشر شد، به اين ميگويند پيوند شمال و جنوب. خودش چاپ آن داستان را خاطرهيي فراموشنشدني ميداند و معتقد است نقطه عطفي در دنياي نويسندگياش بود. آذرآيين در سالهاي بعد داستانهاي كوتاهي براي نوجوانان از جمله در سال ۱۳۵۷ «پسري آن سوي پل» را نوشت. «راه كه بيفتيم، ترسمان ميريزد» نيز در سال ۱۳۶۰ به چاپ رسيد. آذرآيين پس از اين كتابها، تا چند سال فقط با نشريات ادبي در ارتباط بود تا اينكه نخستين مجموعه داستانش را با نام «حضور» در سال ۱۳۷۹ منتشر كرد. «شراره بلند» دومين مجموعه داستان آذرآيين بود كه در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. داستان «ظهر تابستان» از اين مجموعه در جايزه گلشيري برگزيده شد. مجموعه «هجوم آفتاب» نيز از جمله آثار به چاپ رسيده آذرآيين است كه يكي از هشت نامزد دريافت جايزه ادبي جلال آلاحمد در سال ۱۳۸۸ بود و موفق شد جايزه كتاب فصل را از آن مولف خود كند. «من... مهتاب صبوري» هم آخرين رمان منتشر شده اين نويسنده جنوبي ساكن تهران است كه توسط نشر «روزنه» به انتشار رسيده است، به بهانه چاپ همين رمان با آذرآيين گفتوگويي داشتم كه مشروح آن را در زير ميخوانيد.
آقاي آذرآيين تا جايي كه ميدانم نخستين داستان شما، «باران» اولين بار در نشريه «بازار» در دهه 40 منتشر شد. جايي ميخواندم كه گفته بوديد اين داستان نقطه عطفي در كارنامه كاريتان بود. چرا چنين نظري داريد؟
چاپ نخستين «كار» مسلما براي هر دستاندركاري فراموش ناشدني است و ميتواند بر آينده او تاثيرگذار باشد. چاپ داستان «باران» و لطف پدرانه زندهياد محمد تقي صالح پور، مرا كه در آن زمان 15، 16 ساله بودم وارد جهان تازهيي كرد. دريافتم كه «سر سوزن ذوقي» دارم و حرفهايي براي گفتن. در حقيقت هر آنچه را از آن پس قلمي كردهام، مديون بارش همان «باران» ميدانم. به اين دليل است كه ميگويم «باران» نقطه عطفي در كارنامه كاري من است.
شما تا دهه 60 چند كتاب منتشر كرديد و بعد از آن تا سال 1379 هيچ كتابي از شما منتشر نشد. علت اين مساله چه بود؟
روزمرّگيها، غم نان، مسائل شخصي و البته كمي هم تنبلي. البته در اين فاصله با مطبوعات همكاري داشتهام و نوشتههايم را در نشريات ادبي منتشر ميكردم.
طي اين سالها، بيشترين توجه شما در قصههاتان به زادگاهتان، مسجد سليمان و كلا جنوب ايران بوده است. اين توجه ويژه چه علتي دارد؟ چرا توجه اصليتان اينقدر به جنوب است؟
هر دست به قلمي تجربههاي زيسته خود را قلمي ميكند. من زاده و پرورش يافته جنوب (مسجد سليمان) هستم و دست به قلم كه ميبرم، انگار ندايي در گوشم ميگويد تو وامدار اين خطه از خاكت هستي، پس اداي دين كن.
آخرين اثر منتشر شده شما رمان «من... مهتاب صبوري» است. ابتدا بفرماييد كه اين رمان محصول چه زمان و شرايطي است؟ و چه ميزان زماني روي آن كار كرديد؟
در پشت جلد كتاب گفتهام كه «من... مهتاب صبوري» بر اساس يك واقعيت قلمي شده، خواستهام بگويم كه زن، توانايي آن را دارد كه در يك جامعه مردسالار، «داد خود از كهتر و مهتر» بستاند. حتي پايش بيفتد با مدعيان گردن كلفت همان جامعه هم در بيفتد و خم به ابرو نياورد. سوژه، چند سالي درگيري ذهني من بود. يك سالي رويش كار كردم.
از قضا برخلاف اكثر قصههاي شما، اين رمان در «تهران» روايت ميشود. چرا؟
من نيمي از عمرم را در تهران زندگي كردهام. بنابراين آنقدر تجربه زيسته دارم كه به خودم بگويم: هي پسر، بردار يك داستان تهراني هم قلمي كن! البته شخصيت اصلي كتاب، تباري شهرستاني دارد.
رمان شما يك رمان خوش خوان و سر راست است. از روايت واقعگرا بگيريد تا شخصيت اولتان كه نقش يك قهرمان را بازي ميكند. بن مايه و نوع روايت قصه اين سوال را براي من پيش ميآورد كه به عقيده خودتان مرز فاصلهگيري اين رمان با يك رمان عامه پسند كجاست؟
اجازه بدهيد به جاي جواب بپرسم رمان عامهپسند از نظر شما چه ويژگيها و مولفههايي دارد كه با كار من همگون است؟ اصلا شما بنا بر چه دليل يا دلايلي به اين نتيجه رسيدهايد؟ مبارزه يك زن براي «زيستن»، «قهرمان بازي» نيست، احقاق حق است.
وجه اشتراك رمان شما با رمانهاي عامهپسند در فرم روايتشان است. در واقع نوع قصه و فراز و فرودهاي شما به نوع رمانهاي عامهپسند نزديك ميشود. البته نميتوان رمان شما را مشخصا عامهپسند دانست و من همچنين چيزي نگفتم. همان طور كه گفتم مبارزه يك زن در نوع روايت شما به قهرمان بازي نزديك ميشود...
مشكل من و شما، ظاهرا در برداشتمان از تركيب لغتي عامهپسند است كه من آن را توهيني به كتابم ميدانم... قهرمان بازياي هم در كار نيست... مهتاب، كه با چنگ و دندان، با تمام وجودش دارد از «هستي» خود و فرزندانش پاسداري ميكند، كدام كارش غيرعادي و قهرمان بازي است؟
توجه عمده و اصلي شما در اين اثر به محتواست، از فرم بهرهيي نميگيريد و اين امر شايبه بالا را به وجود ميآورد. اين طور نيست؟
در تمام كارهاي من «محتوا» حرف اول را ميزند. فرم و بقيه عناصر داستان بايد در خدمت محتوا باشند، فرم را محتواي داستان ميسازد. شايد از نظر خيليها اين توجه به محتوا و فرع قرار دادن فرم نقص كار باشد ولي من موقع نوشتن به فرم فكر نميكنم.
روايتي كه شما انتخاب ميكنيد، سينمايي است و شباهت زيادي به روايتهاي فيلمهاي شهري سالهاي اخير سينماي ايران دارد، در واقع يك روايت دم دستي دارد. فكر نميكنيد از اين منظر ضربهيي به كليت كارتان وارد ميشود؟
نميدانم منظورتان از «دم دستي» چيست. خوب است در انتخاب «اصطلاحات» زحمت بيشتري به خودمان بدهيم. در كارهاي هر دست به قلمي نقاط قوت و ضعف وجود دارد. قضاوت در مورد آنها بايد با احتياط بيشتري صورت بگيرد. هيچ كاري بدون ضعف و ايضا بدون نقطه قوت نيست. نديدن اين نقاط و حكم كلي صادركردن منصفانه نيست. چرا شما هيچ اشارهيي به زبان داستان نميكنيد؟!
آقاي آذرآيين معناي دم دستي كاملا مشخص است. منظور يك ماجرا و اتفاقِ روتين و معمول است. مسالهيي كه در واقعيت هم بارها با آن مواجه شدهايم و ديدهايم...
اگر شما بگوييد كه من نويسنده نتوانستهام يك «واقعيت واقعي» را به يك «واقعيت داستان» تبديل يا نزديك كنم، حرفتان قابل قبولتر است تا اينكه كتاب را به خاطر موضوعش زير سوال ببريد. نمونههاي داستاني موفق داريم كه با نگاهي به همين به قول شما ماجراهاي «دم دستي» يا حوادث روزنامهيي قلمي شدهاند.
رمان شما پر از حادثه است و اين حادثهآفريني شما در رمان به شناخت كم خواننده از شخصيت اول منجر ميشود. در واقع حوادث متعدد مانع از پرداخت به شخصيت ميشود. چرا اين طور است؟
زندگي مهتاب سكون و آرامش ندارد. مثل پيكان كار درب و داغانش آواره خيابانهاست. در حقيقت مهتاب همان پيكان فكسني است كه اگر تبديل به شخصيت نشده يا به قول شما به شخصيت او پرداخته نشده، آگاهانه و عامدانه بوده. «روزگار» به «مهتاب» مجال آسودن و شخصيت مستقل شدن نميدهد. در ضمن حادثهها «آفريده» نشدهاند، جانمايه كارند.
جزءنگري در شخصيتهاي ديگر داستان به چشم نميآيد. طوري كه اغلب در حد تيپ باقي ميمانند در حالي كه نياز به حضور بيشترشان در داستان محسوس است. چرا دست به شخصيتسازي نزديد و گذاشتيد در حد تيپ باقي بمانند؟
جز مهتاب كه شخصيت ثابت و كليدي رمان است و با توجه به كاري كه انجام ميدهد عمدا شخصيت ناپايداري دارد، بقيه شخصيت ها-جز فرزندان مهتاب-چند دقيقهيي مسافر پيكان كار او- مهتاب- اند و جاي تعجب نيست كه به قول شما در حد تيپ باقي بمانند.
در مورد پايانبندي كار نظرتان چيست؟ فكر نميكنيد بيش از حد شعار زده بود و ميتوانست طور ديگري تمام شود؟
اصطلاح «شعارزده» هم مثل «دم دستي» است، قبولش ندارم. مهتاب كه براي بقا و آرامش يتيمكانش با زمين و زمان در ميافتد در برابر نيروي عشق-عشق مسعود به پروانه-تسليم ميشود و به موبايل مسعود زنگ ميزند يعني اينجا ديگر جاي مقاومت و مخالفت نيست. اين كجايش شعار است؟ كاش در انتخاب «واژهها» كمي تامل ميكرديم!
كجاي اصطلاح «شاعرزدگي» مشكل دارد؟!
پاسخ اين نظر شما كه اصطلاح «شعارزدگي» هم مثل «قهرمانبازي» برخوردي سطحي و غيرمنصفانه است، در گپ و گفتها و چند پرسش پيش از اين داده شده... فقط ميماند اينكه پرسيدهايد «كجاي اصطلاح شعارزدگي» مشكل دارد؟!... من فكر ميكنم كه معمولا به ادا و اطوارهاي بيپايه و توخالي «شعارزدگي» ميگويند...
گويي قصد شما در اين رمان نه به مردمحورانگي بوده است، اما نوع پرداخت شما به نظرم به نوعي به بازتوليد همين گفتمان مردمحور كمك كرده است. نوع قرار دادن شخصيت اولتان در مواجهه با حوادث و... خودتان چه فكر ميكنيد؟
نمي دانم چرا عادت كردهايم فكر كنيم تنها ما مردها هستيم كه حق داريم كار «مردانه» بكنيم و هرگز هم توي كتمان نميرود كه يك زن هم بتواند از پس خيلي از كارهاي مردانه بر بيايد. اگر اين كارها را بكند خيلي كه به او لطف كنيم ميگوييم كارهايش «مرد محور» است. كدام يك از كارهاي مهتاب «مردمحور» است و انجام آنها از يك زن غيرعادي؟ اينكه براي امرار معاش مسافركشي ميكند؟ اينكه براي دفاع از خودش چاقو در پهلوي متجاوز فرو ميكند؟ اينكه با مردي كه قصد فريب پسرش را دارد درميافتد؟ اينكه... نه، حرفتان را نميپذيرم.
شما در كارنامه كاريتان از همان ابتدا رمان و قصه كودك و نوجوان هم داريد، مسالهيي كه در سالهاي اخير كمرنگ شده است. بفرماييد چه انگيزهيي براي پرداخت به قصه نوجوان داريد و چرا در سالهاي اخير كارتان در اين زمينه كمرنگ است؟
در مورد قصه كودك و نوجوان، راستش در آن سالها به تشويق علي اشرف درويشيان دو كتاب «لاغر» منتشر كردم و چند تايي هم طرح داشتم و دارم كه قلمي نشدند. رمان هم هنوز شرايط و موقعيت و حوصلهاش فراهم نشده، بشود، گوش شيطان كر، دست به كار ميشوم.
از كارهاي در دست نوشتنتان هم بگوييد.
مجموعه داستاني داشتم كه نشر ثالث آن را فرستاده بود ارشاد و مهر مردودي خورد. اگر گشايشي پيش بيايد كه چه بهتر، در غير اين صورت دستي به سر و گوشش ميكشم تا مقبول خاطر ارشاديون محترم واقع شود. رماني هم دارم به نام «فوران» كه موضوعش باز برميگردد به مسجدسليمان عزيز و كشف نفت و باقي قضايا...