• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3107 -
  • ۱۳۹۳ شنبه ۲۴ آبان

خوانشي جامعه‌شناسانه از داستان «موش‌هاي صحرايي هم شب‌ها مي‌خوابند»

فرو ريختن ماتم بر سر خواننده

  روح‌الله كاملي/ ولفگانگ بورشرت، نابغه‌يي انكار ناشدني در جهان داستان است؛ گرچه تعداد داستان‌هايي كه از خود به جا گذاشته چندان چشمگير و زياد نيست اما همين تعداد كم، در پهنه ادبيات آلمان، شبيه الماسي بزرگ مي‌درخشند. بورشرت تنها 26 سال زندگي كرد. زندگي‌اش شبيه نواي كشيدن اره‌يي با دندانه‌هاي ساييده شده بر تنه درختي جوان بود؛ زندگي‌اي غم‌انگيز، كوتاه و دردناك، لبريز از دومينوهاي بدبختي. او در سال 1921 (1300 ه. ش) به‌دنيا آمد. به كتابفروشي پرداخت و در 1941 به جبهه شرق (روسيه) اعزام شد و در جريان جنگ تا حد مرگ زخمي شد. پس از آن به دلايل سياسي، ظاهراً به دليل نوشته‌هاي سياسي و همچنين به سخره گرفتن هيتلر و تضعيف روحيه نبرد در همقطارانش به اعدام محكوم شد. اما اعدامش به دليل كم بودن سنش، به خدمت در خط مقدم تخفيف يافت ولي بيماري و زخم‌هايش مجال جنگ را به او نداد و معاف شد. پس از آن سرنوشت باز هم با او سر ناسازگاري برداشت و پس از مدتي دوباره به دلايل سياسي دستگير شد و باز به خط مقدم اعزام شد. او در سال 1945 از جنگ با جسمي بيمار و روحي تكيده و ويران به زادگاهش بازگشت. دو سال تا زمان مرگش زمان داشت. دو سالي كه طي آن با نوشتن مداوم از تجربه‌هاي نادر و جانكاهش، چرخ دنده‌هاي ادبيات آلماني را به چرخش واداشت. او از رنج‌ها، زخم‌ها، بي‌خانماني‌ها، مرگ، بمباران و در كل از جنگ و تبعات آن مي‌نوشت. داستان‌هاي بورشرت هرگز به جنگ به صورت مستقيم اشاره نمي‌كنند بلكه اغلب تبعات و اثرات جنگ بر مردمي عادي را كه در شهر ساكن هستند نشانه مي‌گيرد. داستان‌هاي نان، ساعت آشپزخانه و نمايشنامه بيرون آنسوي در. بورشرت 26 سال (1947، 1326 ه. ش) بيشتر زندگي نكرد اما بي‌گمان داستان‌هاي كوتاهش تلنگري عظيم بر ادبيات آلمان و ادبيات جهان زد. بورشرت بدون شك مصداق همان تمثيل كافكاست: «سايه تيغه آخته مرگ هميشه بر سر اوست».
داستان «موش‌هاي صحرايي هم شب‌ها مي‌خوابند» را در يك نشست مي‌توان خواند و تمام كرد اما زخمي كه اين داستان چهار صفحه‌يي بر روح خواننده و مخاطب مي‌زند هرگز التيام نمي‌يابد. روايت با توصيف كوتاهي از ديوار فروريخته‌يي آغاز مي‌شود. اين ديوار تنها شئي ايستاده يا عمود در دشت و در نتيجه در منظر ماست و ذهن خواننده را به خود جذب مي‌كند؛ شبيه فانوسي در تاريكي مطلق. فضا از غروب خورشيد آغاز مي‌شود و اين توصيف: «از ميان حفره پنجره‌يي بر ديواري تك و تنها توي دشت، سرخي آفتاب دم غروب پيدا بود... » مدلول‌هاي سرما، تاريكي و وحشت را با خود همراه دارد. منظر يا زاويه ديد داستان، داناي كل است اما داناي كل محدود به دو شخصيت موجود در داستان. در داستان دو شخصيت بيشتر نداريم كه هر دو پا به پاي هم پيش مي‌روند، داستان در آغاز روايتگر پسرك است اما در نهايت به توصيف مرد ختم مي‌شود. يورگن، پسركي كه در كنار ويرانه‌هاي خانه‌شان بر زمين دراز كشيده تا نگهبان جسد برادر كوچك‌ترش باشد و مردي كه پاهايي به‌شدت پرانتزي دارد؛ يورگن از بين آن پاها دنيايي را كه در پس سر مرد است، مي‌بيند و توصيف مي‌كند.
دو شخصيت ديگر در اين داستان هستند كه به نوعي تعادل را در داستان بر هم مي‌زنند و پايگان‌هاي داستاني را مي‌سازند. دو شخصيت كه پا به پاي يورگن و مرد در داستان به پيش مي‌تازند و حتي در بعضي جاها از شخصيت‌هاي اصلي پيشي مي‌گيرند، معلم يورگن و برادر كوچكش. برادر كوچك كه در زير آوار مانده، هسته اصلي داستان است. همه‌چيز بر گرد او تنيده مي‌شود و پايگان اصلي داستان، مرگ اوست چون اگر مرگ او اتفاق نمي‌افتاد داستاني در كار نبود.
زمان جنگ است و بمباران خانه خانواده يورگن را تخريب كرده. برادر كوچك‌تر در زير آوار مانده و حالا يورگن بنا به حرف معلمش كه موش‌هاي صحرايي مرده‌ها را مي‌خورند، در كنار ويرانه‌هاي خانه سابق‌شان، با چوبي در دست دراز كشيده و كشيك مي‌دهد تا مانع حمله موش‌هاي صحرايي به ويرانه‌هاي خانه بشود. در هنگام كشيك دادنش، مردي از آنجا مي‌گذرد. مردي كه از بين پاهايش پرتو سرخ‌فام خورشيد را مي‌توان ديد و پرورش‌دهنده خرگوش است. او در گفت‌وگويي با يورگن به او مي‌گويد كه شب‌ها موش‌هاي صحرايي مي‌خوابند و يورگن مي‌تواند با خيالي آسوده شب‌ها به خانه‌اش برود و استراحت كند. داستان در يك برش تمام مي‌شود. شبيه تئاتر يا نمايشنامه‌يي در يك صحنه. پرده بالا مي‌رود، خرابه‌يي و پسركي كه آن سوتر خوابيده. مردي مي‌آيد، چند كلمه‌يي حرف مي‌زنند و مرد مي‌رود و پرده فرو مي‌افتد و ديگر هيچ. اما داستان پس از اين است كه در ذهن خواننده‌زاده مي‌شود و به حيات ابدي‌اش ادامه مي‌دهد. مي‌توان وحشت نازي‌ها را از نوشته‌هاي بورشرت با خواندن اين داستان حس كرد. داستان، به دردناك‌ترين شكل ممكن، جنگي را كه فاشيزم مقدس مي‌شمرد به باد انتقاد مي‌گيرد. داستان ظاهري آن چنان ساده و بي‌پيرايه دارد كه انگار هرگز اتفاقي نيفتاده اما همه‌چيز در سطح، پايان نمي‌پذيرد. داستان داراي چندين و چند بعد است، شبيه نور سفيد كه بر منشوري تابيده و از آن سو رشته‌هاي چند رنگ نور منشعب شده‌اند. داستان از اين منظر نور سفيد است اما در سطح مدلولي و در سفيد خواني بر هر نقدي منطبق است. نقد روانشناسانه؛ مي‌توان مرد را همان پيرمرد ريش سرخ يا راهنما در روياهاي تفسير شده توسط يونگ به حساب آورد، مردي دانا و متين كه تعادل را با خود به ناخودآگاه و خودآگاه پسرك به ارمغان مي‌آورد. همچنين مي‌توان نقد طبقاتي (ماركسيستي) را بر آن منطبق دانست، طبقات حاكم (بورژوازي) كه در قصرهاي امن خود به دنبال جنگند تا بر ثروت و قدرت خويش بيفزايند و طبقات زير دست (پرولتاريا) كه جز له شدن در چرخ دنده‌هاي مهيب جنگ و استثمار، بهره‌يي ندارند. نوشته‌هاي بورشرت از اين منظر، نوشته‌هاي ضد طبقاتي لقب مي‌گيرند.
داستان بي‌شك در نقدهايي چون نقد فرماليستي يا زيبايي شناسانه، نقد تاريخي و اجتماعي، نقد فلسفي و... نيز به خوبي جاي مي‌گيرد. اما بر هر داستاني يكي از انواع نقد خوش‌تر مي‌نشيند. مي‌توان نقد اجتماعي را بر اين داستان منطبق‌تر دانست، همان وحشتي كه نازي‌ها از نوشته‌هاي بورشرت داشتند. پسركي دلتنگ از دست دادن برادر خويش و براي جبران از دست دادن برادر خويش در ناخودآگاهش، دست به عملي (عملي بيمارگونه حتي) مي‌زند، او قصد مي‌كند شبانه روز از جسد برادر كوچكش كه حتي از زير آوارها ديده هم نمي‌شود مراقبت و نگهداري كند. اين وسواس را كسي به جان پسرك انداخته كه به نوعي تريبون و شيپور حاكميت است، معلم. او با صادر كردن فلسفه‌يي بي‌بنيان و حرفي نابخردانه ذهن پسرك را آنچنان مشوش مي‌كند كه وادارش مي‌كند به كشيك كشيدن شبانه روزي در كنار ويرانه‌هايي كه زيرشان جسد برادر كوچك‌تر در حال پوسيدن است. معلم در خوانش دوم بدل مي‌شود به انساني سياه و نابخرد. اما در اين سو، مردي كه پاهايي معلول و جسمي ظاهراً ناتوان دارد تعادل را به ذهن پسرك باز مي‌گرداند. او با حرف‌هاي پسرك متوجه عمق فاجعه‌يي مي‌شود كه در خانواده پسرك با مرگ كوچك‌ترين عضو خانواده به وجود آمده و تصميم مي‌گيرد رسالتش را به بهترين صورت به اتمام برساند و آرامش را به خانواده آنها بازگرداند.
جذابيت و شاهوارگي داستان در اين نكته است، داستان با غروب خورشيد آغاز مي‌شود (تاريكي و سياهي و سرما و وحشت) اما عجيب اينكه در پايان داستان نوري سرخ بر همه جا مي‌گسترد و خواننده همراه با يورگن، شادي عجيب و دردآلودي در وجودش حس مي‌كند. خرگوش‌ها، جانوراني كه با دلالت‌هايي چون كوچكي، مظلوميت، زيبايي، نرمي و گرمي در تقابل با سرما و وحشت و تاريكي قرار مي‌گيرند و پيام آور مهر و عطوفت هستند. مرد نيز با هديه كردن خرگوشي به يورگن مهر و محبت را به خانواده آنها مي‌آورد.  
موش‌هاي صحرايي پيام آور جنگ و وحشت و ويراني هستند، بعيد نيست سانسور‌كنندگان آلمان نازي، در نوشته‌هاي بورشرت منظور او را از موش‌هاي صحرايي اشاره به سربازان فدايي نازي و هيتلر دانسته باشند. موش‌هاي صحرايي كه باعث وحشت و نا آرامي پسرك شده‌اند، حالا با وارد شدن خرگوش‌ها اندك اندك محو مي‌شوند و روان پسرك آسوده مي‌شود. مرد نوعي تعادلِ در روان را به پسرك هديه مي‌دهد. مرد با آن سخنان حكيمانه اما در عين حال ساده و شيرينش، شبيه روياست، رويايي كه پسرك ديده. مرد مي‌داند كه خانواده يورگن با از دست دادن پسرك‌شان در غم و ماتم فرو افتاده‌اند و براي همين شب هنگام مهمان آنها مي‌شود تا مرهمي بر زخم‌شان باشد. بي‌شك، وجود اين مرد، به مانند خورشيدي سرخ فام، ژانر داستان را از ژانر گوتيك و وحشت بدر آورده. داستان با آن آغاز توفنده و انفجاري و با آن پيشرفت و فضاسازي تنه به تنه داستان‌هاي گوتيك مي‌زند اما با ظاهر شدن اين مرد كه پرورنده خرگوش‌هاست و قلبي چنين رئوف دارد، داستان به نور و روشنايي ختم مي‌شود.
و در پايان، كارهاي بورشرت به گمانم در ژانر سينما ما به ازايي دارند، كارهاي سِر چارلز اسپنسر چاپلين. همان داستان‌هاي غمناك اما طنازي كه در ساز و كار بورشرت به چشم مي‌خورد مي‌توان در كارهاي چارلي چاپلين هم ديد. گرسنگي، دربدري، بي‌خانماني، ماتم، سرما و ويراني، پل‌هاي فيلم‌هاي كمدي چارلي چاپلين هستند و همين عناصر استخوان‌بندي كارهاي بورشرت. مرد سبد به دست در «موش‌هاي صحرايي هم شب‌ها مي‌خوابند» با آن طرز راه رفتنش و طرز لباس پوشيدن و حرف زدنش شباهت غريبي به خود چارلز اسپنسر چاپلين دارد. شايد هموست كه در داستان بورشرت ظاهر شده. بورشرت، نويسنده‌يي با عمر دو سال اما تاثيرگذاري هزار و يك قرن و حتي فراتر.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها